نسخه Pdf

بمب، یک عاشقانه

درباره دختری که «نوجوانه»‌ای است؛ یعنی اهل کار مطبوعاتی

بمب، یک عاشقانه

یکی از روزهایی که به دفتر روزنامه جام‌جم رفته بودیم تا طراحی صفحات هفته‌نامه را کامل کنیم نامه ای سر گشاده به دستمان رسید از یک نوجوان به انضمام یک شماره. متن از این قرار بود که او دبیرنوجوان یک نشریه مدرسه‌ای به نام نیمکت است و درباره نشریه و کارشان توضیح داده بود. عاقبت هم شد یکی از سوژه‌های یکی مثل ما.

فاطمه کریمی

    پیشنهاد غیرمنتظره
زینب، یک نوجوان شهر قدسی است. با این که تا به قول معروف یخ‌اش باز شود و با فضای مصاحبه خو بگیرد، کلی طول کشید، اما صحبتمان حسابی گل کرد و او هم مدام برایمان از دغدغه‌اش حرف می زد. یک دختر سختکوش با کفش‌های آهنین که روزهای خوش مقطع یازدهم را با اندکی استرس از کنکور می گذراند. زینب بر عکس بعضی‌ها که علاقه‌شان از همان دوران کودکی معلوم می‌شود، اصلا فکرش را هم نمی‌کرد که روزی سردبیر مجله بشود، تا این‌که بهمن ماه سال 98، همین چند ماه پیش، معلم سواد رسانه‌ای شان با یک پیشنهاد برای نشریه، تمام ذهن زینب را درگیر کرد و چشم که باز کرد خودش را وسط مشغله‌های یک کار مکتوب جدی می‌دید. آن هم سردبیری یک نشریه!

    سق سیاه نباشیم
بعضی از آدم‌ها یک چیز عجیب در وجودشان دارند. یک منفعت‌طلبی خاص که شامل خودشان که می‌شود هیچ، تمام سعیشان را می‌کنند که نفعش به خیلی‌ها برسد.
زینب هم یکی از بزرگ‌ترین هدف‌هایش دیده شدن نوجوان‌هاست.
او کمر همت بسته بود که مجله‌شان در شهر قدس دست به دست بگردد و همه پدر مادر‌ها و مسوولان صدای نوجوان‌های گروهشان را بشنوند یا مثلا مجله نیمکت راهنمایی باشد برای نوجوانانی که فکر می‌کنند استعدادی ندارند و نمی‌دانند در آینده باید کدام دانشگاه بروند و چه رشته‌ای بخوانند. 
زینب از این سق سیاه بودن‌ها و گفتن این که آخرش با این همه تلاش و درس خواندن و... هیچ اتفاقی نمی‌افتد خوشش نمی‌آید و می‌گوید آدم باید امید داشته باشد و روی پای خودش بایستد.

    معجزه کار گروهی
راستش آدم باید خیلی جسارت به خرج بدهد واعتماد به نفس داشته باشد که بدون داشتن تجربه در 16 سالگی مسوولیتی را بپذیرد. ما مسوولیت شستن ظرف‌های شام را هم یکی در میان به‌عهده می‌گیریم چه برسد به 
یک مجله!
اما قدم اول در بهترین خودت بودن و انگیزه به ادامه مسیر باعث شد زینب در همین مدت زمان کم خوش بدرخشد. به قول خودش اگر پیشنهاد معلم سواد رسانه‌ایش نبود شاید راهش هم به سمت دبیری نمی‌افتاد و یک نویسنده علاقه‌مند 
باقی می‌ماند.
البته ناگفته نماند زینب تنها نیست و بالاخره در این وانفسای جدی نگرفتن نوجوان‌ها، حمایت آموزش و پرورش شهرستان قدس وکمک بچه‌های مدرسه و معلم‌شان بود که باعث شد مجله چاپ بشود. زینب چند ماه است به معجزه کار گروهی ایمان آورده است و می‌داند نه تنها با وجود مجله، کنکور و درس کنار همدیگر لذت بخش می‌شود، بلکه آن کار هم با زور بازوی همگروهی‌ها بزرگ و جریان‌ساز خواهد بود.

    مصائب شیرین دهه هشتادی‌ها
من هم دوست دارم جایی کار کنم که بتوانیم توی سر بزنیم و کنار هم مثل یک خانواده زندگی و رشد کنیم. زینب هم موافق بود.
از نظراو کار همراه با هم سن و سالانش با اخلاق‌های دهه هشتادی‌شان هم سخت و هم شیرین است.گاهی هم‌نظر نیستند و گاهی هیچ جوره در بعضی کار ها آبشان در یک جوی نمی رود، اما حالشان کنار هم خوب است و دوستی‌هایشان محکم!

​​​​​​​    نیمکت نشینان 
وقتی اسم نشریه را از زینب سوال کردم، گفت: نیمکت!
چرایش را پرسیدم. این همه اسم درست و درمان که دو دقیقه یاد آدم نیاورد این مدرسه و درس را، ولی زینب گفت:
 نیمکت، جزو اولین وپررنگ‌ترین نمادها برای آموزش است. به همین دلیل اسم مجله ما شد نیمکت!
البته ناگفته نماند من می‌دانم برسر اسم مجله دعواها بوده‌ها.
«نگاه»، «طلوع دوباره» و... ولی به هرحال با زحمت‌های فراوان «نیمکت» جایی شده برای حرف‌های جدی زینب و گروه نیمکت نشین‌اش. 
ماکه از او دعوت کردیم با دوستانش یار و یاور نوجوانه هم باشند. از شما هم دعوت می‌کنیم.
ضمیمه کلیک
تیتر خبرها