حسن وارسته، نویسنده سریال بچهمهندس از ویژگیهای فیلمنامه میگوید
مخاطب را دستکم نگرفتهایم
قصه سریال با زندگی جواد جوادی از نوزادی شروع میشود و در این دو فصل شاهد قصههای اجتماعی بودیم، اما ناگهان فضای قصه فصل سوم امنیتی میشود و تو ذوق مخاطب میخورد و با خودش میگوید چرا قصه مسیر اجتماعی فصلهای قبلی را دنبال نكرده و وارد فضای امنیتی و ترور شده است؟
این موضوع كاملا فكر شده است. شاید شما مجاب نشده باشید، ولی مخاطبان مجاب شدند. من آدم سیاسی نیستم، اما بهشدت میهنپرستم و خاك و پرچم كشورم را دوست دارم. به این موضوع توجه كنید، جواد جوادی چه شبی وارد خانه خورشید میشود؟ پاسخ: شب موشكباران. پس از همان شب، قصه قراری با تماشاگر میگذارد كه جنگ است. حال در فصل سه میخواهیم بگوییم گرچه الان جنگ فیزیكال نیست، اما جنگ به شكل دیگری در حال وقوع است. گرچه در فصل اول به شكل مستقیم به بحث امنیت اشاره نكردهایم، اما از امنیت مملكت میگویم و اینكه مردم در پناهگاه هستند.
ولی این موارد خیلی در قصه پررنگ نیست كه مخاطب متوجه قرار قصه با خودش باشد.
طرحی را سجاد ابوالحسنی نوشته بود و من به دلیل اینكه رشته ادبیات نمایشی خواندم و فارغالتحصیل دانشگاه تهران هستم، سعی كردم براساس نموداری كه در همه درامهای دنیا وجود دارد، به سمت قهرمانسازی بروم؛ چیزی كه در كشور ما كمتر پرداختشده و ما كمتر قهرمان، نماد یا الگوی جوان را معرفی كردهایم. مخاطب در فصل اول میبیند جواد جوادی در دل جنگ به خانه خورشید سپرده شده و مادر و پدر ندارد. بنابراین زندگی قهرمان قصه با مصائب شروع میشود و میخواهد ققنوسوار از دل خاكستر بلند شود. ما نمیخواستیم قهرمان پوشالی داشته باشیم، به همین دلیل قهرمان قصه «بچهمهندس» با مرگ روبهرو میشود، با عشق، با زمین خوردن... اگر از جایی قصه را در فضای امنیت روایت میكنیم، بهخاطر این است که مخاطب قلاب قصه را بگیرد و با سوال به تماشای قسمت بعدی برود. ما در فصل سوم بچهمهندس میخواستیم قدرت علمی جواد جوادی را نشان بدهیم و تنها جایی كه میشد قدرت علمی را نشان داد، سپرهای امنیتی كشور است.
مخالف قهرمانپروری نیستم، اما قهرمانپروری هم شرایط خودش را دارد و باید طبق فضای قصه در فصلهای قبلی هم وجود داشته باشد.
ما تعارف نداریم، وضعیت هوا و فضایمان خوب است، مثل دیگر موارد در كشور. بنابراین باید ببالیم به فضای امنیتی كشور. اگر جنگ فیزیكال در این سالها نداشتیم به خاطر امنیت كشورمان است كه اتفاق نیفتاد. البته نمیخواهم قصه را لو بدهم، با پیشرفت قصه به مسائل بزرگتری در این حوزه میرسیم. ضمن اینكه قصه سریال بچهمهندس سال ۹۰ اتفاق میافتد و آن سال اوج ترور دانشمندان هستهای در كشور بود.
ولی جواد و همكلاسیهایش آدمهای نخبه هستند، پس آنقدر باهوش هستند كه نباید وارد منطقه ممنوعه شوند و معمولا این مناطق هم مشخص هستند، اما در قسمتهای ابتدایی سریال میبینیم كه آنها كوادكوپتر خودشان را در منطقه ممنوعه پرواز میدهند و بعد درگیر ماجراهایی میشوند. به نظرتان این گره در قصه خیلی ابتدایی نبود؟
من و یكی از دوستانم خیلی اتفاقی سمت اتوبان بابایی و نزدیك صنایع دفاع بودیم كه ناگهان حراست مجموعه سراغ ما آمد. یك جاهایی را شما نمیدانید كه امنیتی است. مثلا شما میدانید سولههای زیرزمینی موشكهای ما كجاست؟ مسلما نمیدانید. ضمن اینكه جواد تمام آرزوهایش را در پورتلند میبیند، به همین دلیل برای رسیدن به این آرزو و پیدا كردن مژگان وارد دوئل میشود. شما از فصل اول میبینید اگر جواد چیزی بخواهد، حتما آن را پیدا میكند. اگر بخواهد خانه عباسی را پیدا كند، قطعا به خواستهاش میرسد. علاوهبر آن ما باید به جذابیتهای قصه هم فكر میكردیم و همیشه در كارهای درام دنیا میگویند كه باید چك اول را به مخاطب زد.
شما فكر میكنید چك اول را زدید؟!
بله. قسمتهای یك و دو به 18 سالگی جواد و آشنایی غیرمتعارفش با مسعود و قاسم اختصاص داشت. آنها در انتهای قسمت دوم به هم قول میدهند تلاش كنند نخبه شوند تا به پورتلند برسند. بعد ما تعلیقی قرار دادیم و قصه وارد شش سال بعد شد. در این سالها ممكن است آنها وارد باند جاسوسی شوند و ... تلاش كردم مخاطب با سوال و كنجكاوی به دیدن قسمت بعد برود كه عطش دیدن سریال را داشته باشد. خوشبختانه این اتفاق هوشمندانه در قصه و كارگردانی افتاد و به نظرم قصه «بچهمهندس ۳» تعلیق لازم را دارد. تماشاگر دلواپس قهرمان میشود و همین منجر به ادامه تماشای سریال میشود.
اما برخی از گرههای قصه برای مخاطب قابل حدس زدن است. مثلا وقتی ما وارد خانه دكتر توفیقی (فرهاد قائمیان) میشویم میتوان حدس زد كه مرضیه دختر اوست. یا وقتی پلیس میگوید جنازه سینا سوخته، میدانیم كه اینطور نیست. این در حالی است كه مخاطب حال حاضر تلویزیون هوشمند است و بیننده دهه ۶۰ نیست كه راحت گول بخورد. نظر شما چیست؟
شاید در تدوین كمی اینطرف آنطرف شد. همچنین برخی دوستان موقع كار لایو میگذارند یا عكس منتشر میكنند یا در قالب مصاحبه قصه را لو میدهند. به همین دلیل فكر میكنید قصهها قابل حدس زدن است. اما سریال تعلیق لازم را برای مخاطب دارد که شما سریالهای «۲۴» و «هوملند» را هم نگاه كنید برخی از گرههای قصه قابل حدس است، اما چند نفر مثل شما میتوانند حدس بزنند.
به نظرم شما مخاطب عام را مقداری دستكم گرفتید. مخاطب الان هوشمند است.
ابدا دستكم نگرفتیم وگرنه یك سال روی فیلمنامه و گرههای قصه، ملودرام و... فكر نمیكردم، حتی بیشتر روزهای فیلمبرداری كنار دوستان بودم. كیفیت در پرداخت به ماجرا اهمیت دارد. ماجرای پدر و دختری دكتر توفیقی و مرضیه را میخواستیم در صحنه تصادفی نشان بدهیم كه روبهروی دانشگاه اتفاق میافتد و آنجا مرضیه یكدفعه شوكه میشود و میگوید بابا و همه برمیگردند، اما این تصادف را تغییر دادیم و در پاركینگ رخ داد و صحنه آشنایی را هم به شكل دیگری رقم زدیم.
خب چرا این صحنه را تغییر دادید؟ به نظرم اینطوری تعلیقش بیشتر بود.
كار ما گروهی است و باید نویسنده بداند آیا چیزی كه نوشته با دخل و خرج بودجه همخوانی دارد یا نه؟ اگر قرار بود این صحنه را جلوی دانشگاه امیركبیر بگیریم، پروداكشن بزرگتری نیاز بود. مجوز باید گرفته میشد و... با توجه به مصائبی كه پیش رو داشتیم از خیرش گذشتیم.
وظیفه تهیهكننده فراهم كردن شرایط كار است، به نظرتان این موضوع به كار لطمه وارد نكرده است؟
قبول ندارم لطمه زده است، زیرا این اجماع گروهی است. ما یك خانواده هستیم، غیرمنصفانه است كه اینطور قضاوت شود. آقای سعدی به عنوان تهیهكننده سنگ تمام گذاشت و با وجود همه مشكلات مالی، كار را به سرانجام رساند. شما در جریان خیلی از مشكلات نیستید كه یك تهیهكننده با چه مسائلی باید سر و كله بزند.
ظاهرا بودجه به طراحی برخی شخصیتها هم لطمه زده است. مثلا تكلیف مخاطب با شخصیت كامران تفتی مشخص نیست كه آیا او امنیتی است یا پلیس آگاهی؟ زیرا او را هم در اتفاقات ملی میبینیم و هم پای ماشین سوختهای كه گمان میرود جنازه سینا آنجا باشد. این در حالی است كه باید شما متناسب با هر پرونده، نهادی را وارد قصه میكردید.
ما سعی كردیم ایجازی در خردهقصههایمان ایجاد كنیم، زیرا نوك پیكان ما جواد و ماجرای جوانان است. بنابراین كامران تفتی را به عنوان یك نماینده قرار دادیم. در ابتدا قصه را باز نوشته بودم و در بخشهایی از قصه آگاهی میآمد، اما هرچقدر داستان جلو رفت، احساس كردم تمركز از قصه جواد كم میشود. به همین دلیل ما به نفع شخصیت و درام و جذابیتی كه جواد دارد این بخش را موجز كردیم. این اتفاق در تمام فیلمهای دنیا هم میافتد. تماشاگران وقتی شاهد هستند كه نویسنده كاراكتر محبوب خلق كرده و آن را دوست دارند از خطای جزئی میگذرند. بنابراین قصه را به گونهای نوشتم تا مخاطب دلواپس شخصیت محوری قصه شود.
این موضوع كاملا فكر شده است. شاید شما مجاب نشده باشید، ولی مخاطبان مجاب شدند. من آدم سیاسی نیستم، اما بهشدت میهنپرستم و خاك و پرچم كشورم را دوست دارم. به این موضوع توجه كنید، جواد جوادی چه شبی وارد خانه خورشید میشود؟ پاسخ: شب موشكباران. پس از همان شب، قصه قراری با تماشاگر میگذارد كه جنگ است. حال در فصل سه میخواهیم بگوییم گرچه الان جنگ فیزیكال نیست، اما جنگ به شكل دیگری در حال وقوع است. گرچه در فصل اول به شكل مستقیم به بحث امنیت اشاره نكردهایم، اما از امنیت مملكت میگویم و اینكه مردم در پناهگاه هستند.
ولی این موارد خیلی در قصه پررنگ نیست كه مخاطب متوجه قرار قصه با خودش باشد.
طرحی را سجاد ابوالحسنی نوشته بود و من به دلیل اینكه رشته ادبیات نمایشی خواندم و فارغالتحصیل دانشگاه تهران هستم، سعی كردم براساس نموداری كه در همه درامهای دنیا وجود دارد، به سمت قهرمانسازی بروم؛ چیزی كه در كشور ما كمتر پرداختشده و ما كمتر قهرمان، نماد یا الگوی جوان را معرفی كردهایم. مخاطب در فصل اول میبیند جواد جوادی در دل جنگ به خانه خورشید سپرده شده و مادر و پدر ندارد. بنابراین زندگی قهرمان قصه با مصائب شروع میشود و میخواهد ققنوسوار از دل خاكستر بلند شود. ما نمیخواستیم قهرمان پوشالی داشته باشیم، به همین دلیل قهرمان قصه «بچهمهندس» با مرگ روبهرو میشود، با عشق، با زمین خوردن... اگر از جایی قصه را در فضای امنیت روایت میكنیم، بهخاطر این است که مخاطب قلاب قصه را بگیرد و با سوال به تماشای قسمت بعدی برود. ما در فصل سوم بچهمهندس میخواستیم قدرت علمی جواد جوادی را نشان بدهیم و تنها جایی كه میشد قدرت علمی را نشان داد، سپرهای امنیتی كشور است.
مخالف قهرمانپروری نیستم، اما قهرمانپروری هم شرایط خودش را دارد و باید طبق فضای قصه در فصلهای قبلی هم وجود داشته باشد.
ما تعارف نداریم، وضعیت هوا و فضایمان خوب است، مثل دیگر موارد در كشور. بنابراین باید ببالیم به فضای امنیتی كشور. اگر جنگ فیزیكال در این سالها نداشتیم به خاطر امنیت كشورمان است كه اتفاق نیفتاد. البته نمیخواهم قصه را لو بدهم، با پیشرفت قصه به مسائل بزرگتری در این حوزه میرسیم. ضمن اینكه قصه سریال بچهمهندس سال ۹۰ اتفاق میافتد و آن سال اوج ترور دانشمندان هستهای در كشور بود.
ولی جواد و همكلاسیهایش آدمهای نخبه هستند، پس آنقدر باهوش هستند كه نباید وارد منطقه ممنوعه شوند و معمولا این مناطق هم مشخص هستند، اما در قسمتهای ابتدایی سریال میبینیم كه آنها كوادكوپتر خودشان را در منطقه ممنوعه پرواز میدهند و بعد درگیر ماجراهایی میشوند. به نظرتان این گره در قصه خیلی ابتدایی نبود؟
من و یكی از دوستانم خیلی اتفاقی سمت اتوبان بابایی و نزدیك صنایع دفاع بودیم كه ناگهان حراست مجموعه سراغ ما آمد. یك جاهایی را شما نمیدانید كه امنیتی است. مثلا شما میدانید سولههای زیرزمینی موشكهای ما كجاست؟ مسلما نمیدانید. ضمن اینكه جواد تمام آرزوهایش را در پورتلند میبیند، به همین دلیل برای رسیدن به این آرزو و پیدا كردن مژگان وارد دوئل میشود. شما از فصل اول میبینید اگر جواد چیزی بخواهد، حتما آن را پیدا میكند. اگر بخواهد خانه عباسی را پیدا كند، قطعا به خواستهاش میرسد. علاوهبر آن ما باید به جذابیتهای قصه هم فكر میكردیم و همیشه در كارهای درام دنیا میگویند كه باید چك اول را به مخاطب زد.
شما فكر میكنید چك اول را زدید؟!
بله. قسمتهای یك و دو به 18 سالگی جواد و آشنایی غیرمتعارفش با مسعود و قاسم اختصاص داشت. آنها در انتهای قسمت دوم به هم قول میدهند تلاش كنند نخبه شوند تا به پورتلند برسند. بعد ما تعلیقی قرار دادیم و قصه وارد شش سال بعد شد. در این سالها ممكن است آنها وارد باند جاسوسی شوند و ... تلاش كردم مخاطب با سوال و كنجكاوی به دیدن قسمت بعد برود كه عطش دیدن سریال را داشته باشد. خوشبختانه این اتفاق هوشمندانه در قصه و كارگردانی افتاد و به نظرم قصه «بچهمهندس ۳» تعلیق لازم را دارد. تماشاگر دلواپس قهرمان میشود و همین منجر به ادامه تماشای سریال میشود.
اما برخی از گرههای قصه برای مخاطب قابل حدس زدن است. مثلا وقتی ما وارد خانه دكتر توفیقی (فرهاد قائمیان) میشویم میتوان حدس زد كه مرضیه دختر اوست. یا وقتی پلیس میگوید جنازه سینا سوخته، میدانیم كه اینطور نیست. این در حالی است كه مخاطب حال حاضر تلویزیون هوشمند است و بیننده دهه ۶۰ نیست كه راحت گول بخورد. نظر شما چیست؟
شاید در تدوین كمی اینطرف آنطرف شد. همچنین برخی دوستان موقع كار لایو میگذارند یا عكس منتشر میكنند یا در قالب مصاحبه قصه را لو میدهند. به همین دلیل فكر میكنید قصهها قابل حدس زدن است. اما سریال تعلیق لازم را برای مخاطب دارد که شما سریالهای «۲۴» و «هوملند» را هم نگاه كنید برخی از گرههای قصه قابل حدس است، اما چند نفر مثل شما میتوانند حدس بزنند.
به نظرم شما مخاطب عام را مقداری دستكم گرفتید. مخاطب الان هوشمند است.
ابدا دستكم نگرفتیم وگرنه یك سال روی فیلمنامه و گرههای قصه، ملودرام و... فكر نمیكردم، حتی بیشتر روزهای فیلمبرداری كنار دوستان بودم. كیفیت در پرداخت به ماجرا اهمیت دارد. ماجرای پدر و دختری دكتر توفیقی و مرضیه را میخواستیم در صحنه تصادفی نشان بدهیم كه روبهروی دانشگاه اتفاق میافتد و آنجا مرضیه یكدفعه شوكه میشود و میگوید بابا و همه برمیگردند، اما این تصادف را تغییر دادیم و در پاركینگ رخ داد و صحنه آشنایی را هم به شكل دیگری رقم زدیم.
خب چرا این صحنه را تغییر دادید؟ به نظرم اینطوری تعلیقش بیشتر بود.
كار ما گروهی است و باید نویسنده بداند آیا چیزی كه نوشته با دخل و خرج بودجه همخوانی دارد یا نه؟ اگر قرار بود این صحنه را جلوی دانشگاه امیركبیر بگیریم، پروداكشن بزرگتری نیاز بود. مجوز باید گرفته میشد و... با توجه به مصائبی كه پیش رو داشتیم از خیرش گذشتیم.
وظیفه تهیهكننده فراهم كردن شرایط كار است، به نظرتان این موضوع به كار لطمه وارد نكرده است؟
قبول ندارم لطمه زده است، زیرا این اجماع گروهی است. ما یك خانواده هستیم، غیرمنصفانه است كه اینطور قضاوت شود. آقای سعدی به عنوان تهیهكننده سنگ تمام گذاشت و با وجود همه مشكلات مالی، كار را به سرانجام رساند. شما در جریان خیلی از مشكلات نیستید كه یك تهیهكننده با چه مسائلی باید سر و كله بزند.
ظاهرا بودجه به طراحی برخی شخصیتها هم لطمه زده است. مثلا تكلیف مخاطب با شخصیت كامران تفتی مشخص نیست كه آیا او امنیتی است یا پلیس آگاهی؟ زیرا او را هم در اتفاقات ملی میبینیم و هم پای ماشین سوختهای كه گمان میرود جنازه سینا آنجا باشد. این در حالی است كه باید شما متناسب با هر پرونده، نهادی را وارد قصه میكردید.
ما سعی كردیم ایجازی در خردهقصههایمان ایجاد كنیم، زیرا نوك پیكان ما جواد و ماجرای جوانان است. بنابراین كامران تفتی را به عنوان یك نماینده قرار دادیم. در ابتدا قصه را باز نوشته بودم و در بخشهایی از قصه آگاهی میآمد، اما هرچقدر داستان جلو رفت، احساس كردم تمركز از قصه جواد كم میشود. به همین دلیل ما به نفع شخصیت و درام و جذابیتی كه جواد دارد این بخش را موجز كردیم. این اتفاق در تمام فیلمهای دنیا هم میافتد. تماشاگران وقتی شاهد هستند كه نویسنده كاراكتر محبوب خلق كرده و آن را دوست دارند از خطای جزئی میگذرند. بنابراین قصه را به گونهای نوشتم تا مخاطب دلواپس شخصیت محوری قصه شود.