بچه‌هایمان فكر می‌كردند شهریار پدربزرگ‌شان است

مروری بر خصال كارنامه ادبی و اجتماعی «زنده‌یاد دكتر اصغر فردی» در گفت و شنود با بانو نیر كمالی

بچه‌هایمان فكر می‌كردند شهریار پدربزرگ‌شان است

روزهایی كه بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر دومین سالروز درگذشت دوست ارجمندم زنده‌یاد دكتر اصغر فردی است. هم از این روی و در نكوداشت كارنامه پربارآن ادیب اریب، با بانو نیر كمالی، همسر محترم آن بزرگ گفت و شنودی انجام داده‌ام كه نتیجه آن در پی می‌آید. امید آن‌كه مفید و مقبول افتد.



قبل از آشنایی و ازدواج با مرحوم دكتر اصغر فردی، آیا از آثار ایشان شناخت داشتید؟
بله، من همه برنامه‌های ادبی رادیو، از جمله «اسلام، انقلاب، ادبیات» و برنامه دیگر اصغر را- بدون این‌كه ایشان را بشناسم و حتی اسمش را بدانم- گوش می‌كردم و حتی از آنها آرشیو درست كرده بودم. ما در مراسم چهلم استاد شهریار، با هم از نزدیك آشنا شدیم.
 داستان آشنایی و ازدواج‌تان را بفرمایید، قاعدتا شنیدنی است.
ما در مراسم چهلم استاد در تبریز با هم آشنا شدیم و طبق عادت خانم‌های علاقه‌مند به ادبیات- كه همه دور اصغر جمع می‌شدند   من هم در آن جمع بودم. پیش از آن تلویزیون تهران یك برنامه ادبی در باره «حجت‌الاسلام نیر» شاعر اهل‌بیت (ع) داشت كه مرحوم سادات‌ناصری و مرحوم مهرداد اوستا در باره ایشان صحبت كردند و آخر سر، آقای اوستا شعری از سعدی خواندند، بعد از ایشان اصغر حرف زد و یك مناظره شعری در گرفت كه بسیار جالب و پرنكته بود. گویا آقای نیر، شیخی‌مذهب هم بوده‌اند ...
 از شیخیه كرمان؟
بله، بعد از این برنامه، یكی از طرفداران ایشان به اسم آقای احقاقی به اصغر زنگ می‌زند و می‌گوید: ان‌شاءا... خدا به تو اجر بدهد! بعد اصغر در مراسم چهلم استاد، مرا می‌بیند و بنا به ذوق خودش و با توجه به این‌كه اسم من هم نیر هست، می‌گوید: تو صله‌ای از طرف حجت‌الاسلام نیر برای من هستی. به هرحال از آن به بعد، در عرض یك هفته آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. به خاطر فوت استاد مراسم ساده‌ای گرفتیم و سر خانه و زندگی‌مان رفتیم. البته ماجرا طولانی بود و من خلاصه‌اش كردم.
 دو سال پس از فوت مرحوم اصغر فردی، شخصیت ایشان را چگونه توصیف می‌كنید؟
خیلی كار سختی است. نبودنش همچنان برای من دشوار است و به همین دلیل هم، شاید نتوانم همه‌جانبه و دقیق او را توصیف كنم. باید بگویم او همان‌طوری بود كه خودش را به من شناسانده بود. در میان خصال متنوعش، مناعت طبع زیادی داشت. دستش را جلوی هیچ‌كسی دراز نمی‌كرد! روزهایی بود كه هیچ چیزی نداشتیم، ولی اصغر از كسی تقاضایی نمی‌كرد! با این‌كه دوستانش به او می‌گفتند با این همه آدم آشنایی که داری، می‌توانی خیلی چیزها از خیلی‌ها بخواهی...، ولی اصغر هیچ‌وقت این كار را نكرد. مهم‌ترین ویژگی اصغر از نظر من، همین بود كه بسیار استغنا داشت و از این جور در خواست‌ها بی‌نیاز بود.
 در جایگاه یك ادیب و شاعر، چه چیزهایی می‌شد از ایشان آموخت؟
خیلی چیزها. گاهی دلم برایش می‌سوخت كه این قدر تنها مانده بود. اواخر برای من از خیلی چیزها، مثلا از اندیشه و شعر خاقانی صحبت می‌كرد. من ممكن است كه اندك سوادی هم در این زمینه داشته باشم، ولی جز من كسی نبود كه با او صحبت كند. این آدم واقعا حیف شد. می‌توانست درباره خیلی چیزها، تاریخ، فلسفه، ادبیات، شعر‌شناسی، سیاست و... صحبت كند. همسر و پدر و مادر خیلی‌ها فوت می‌كند، اما ناراحتی من از این جهت است كه نابغه‌ای از بین رفت كه همتا ندارد. ممكن است در دنیا تعداد كمی از این آدم‌ها به وجود بیاید و اصغر یكی از آن تعداد كم بود. من اینها را به عنوان همسرش نمی‌گویم، بلكه به عنوان دوستی كه با او زندگی كردم، می‌گویم.
 مرحوم فردی خود را به عنوان تنها شاگرد استاد شهریار معرفی می‌كرد. زندگی ایشان با شهریار چه فراز و فرود‌هایی داشت و او چه ناگفته‌هایی از این رابطه را برای شما نقل كرده است؟
اصغر درباره استاد، كتابی نوشته كه متأسفانه ناتمام مانده! من دائما اصرار داشتم كه این را تمام كن و به چاپ برسان كه این همه دروغ‌هایی را كه در باره شهریار بین مردم منتشر و رد و بدل می‌شود از بین برود، ولی متأسفانه این كتاب تمام نشد. از خاطرات چه بگویم؟ خیلی زیادند. مثلا همین خانمی كه در فضای مجازی می‌گویند معشوقه شهریار بوده، اصلا وجود خارجی نداشته! به نظرم این یكی از نكات مهم است. در حالی كه عكسی هم از این خانم در رسانه‌ها، به‌خصوص فضای مجازی می‌چرخد، اما در عالم واقع چنین چیزی وجود خارجی نداشته و اصلا چنین كسی طرف استاد نبوده! ظاهرا این خانم به‌تازگی فوت كرده. استاد در زمان‌های خیلی قدیم، عاشق دخترخانمی شده بود و به او نرسید كه اصلا ربطی به خانم ثریانامی نداشته. اینها سخنان واهی و غیرمستند است.
 در زندگی مشترك شما، شهریار به چه شكل حضور خود را نشان می‌داد؟
استاد همیشه در زندگی ما حضور داشت و اصغر به جای عكس پدر من یا پدر خودش، همیشه عكس استاد را بالای طاقچه خانه می‌گذاشت. بچه‌های من همیشه فكر می‌كردند كه استاد شهریار پدربزرگ‌شان است! وقتی سریال استاد شهریار پخش می‌شد، فرزندم فؤاد كه آن‌موقع كوچك بود، بدو بدو می‌آمد و می‌گفت: «بابا! چرا دارند این دروغ‌ها را در باره استاد می‌گویند؟» یعنی این‌قدر در خانه ما از استاد صحبت شده بود كه حتی فؤاد هم می‌دانست این قسمت از سریال دروغ است یا اشتباه می‌كنند! استاد تا این حد در زندگی ما حضور داشت.
 برخی در دوران حیات مرحوم فردی، در عمق و كیفیت رابطه ایشان با استاد شهریار تشكیك می‌كردند. این موضوع چه تأثیری روی ایشان می‌گذاشت؟
اصغر به این چیزها توجه نمی‌كرد. او خیلی حسود داشت. می‌گفتند: فردی دروغ می‌گوید كه این همه به شهریار نزدیك است، ولی او اصلا توجه نمی‌كرد، چون ارتباط خودش با شهریار را می‌دانست. رفتارهای غیراخلاقی حسودانش هم كه اصلا گفتن ندارد! بسیاری از آشنایان تبریزی‌اش، به او حسودی می‌كردند و حتی تلاش می‌كردند تا نگذارند در مقبره‌الشعرا دفنش كنیم! نزدیك‌ترین كسی كه می‌توانست كمك كند كه او را در مقبره‌الشعرا دفن كنیم، گفته بود: او اصلا شاعر نیست كه در آنجا دفن كنیم! هنوز كه هنوز است، به مرده‌اش هم حسودی می‌كنند. این از طنزهای تلخ زندگی ماست.
 كمی هم در باره پیشینه سیاسی مرحوم فردی صحبت كنید؟ ایشان از نظر سیاسی زندگی پر فراز و فرودی داشت. طرحی از زندگی سیاسی وی را بیان كنید.
اصغر از همان نوجوانی اهل سیاست بود. در دوران انقلاب همیشه در كنار آیت‌ا... قاضی‌طباطبایی بود. پیش از انقلاب در انجمن‌ها و جمعیت‌های زیادی تردد داشت و بینش سیاسی او از همین‌گونه ارتباطات و مراودات شكل گرفت. در اواخر دهه 60، به توصیه آیت‌ا... خامنه‌ای و به دعوت دكتر ولایتی، به تهران آمد و در وزارت امورخارجه به عنوان مشاور ایشان مشغول به كار شد. ما از سال 70 در تهران بودیم و ایشان تا پایان وزارت آقای ولایتی، یعنی سال 76 مشاور ایشان در حوزه قفقاز بود. فعالیت‌های اصغر در این دوره، مفصل و درخور توجه بود.
 یكی از تلخكامی‌های مرحوم فردی، نحوه وداعش با تبریز و آمدنش به تهران بود. ایشان به‌رغم علاقه عمیقی كه به زادگاه خود داشت، اما نسبت به خاطرات دوره اقامتش در این شهر ملول بود. ماجرا چیست؟
بهتر است اینها را نگویم. ممكن است به افرادی بر بخورد و من هم دنبال این رفتارها نیستم. به هرحال در تبریز خیلی اذیتش كردند و بعد از چند سال، به دعوت دكتر ولایتی به تهران آمدیم.
 علیه مرحوم فردی فضاسازی فراوانی می‌شد. مثلا می‌گفتند پان‌تركیست است! البته ایشان به زبان و ادبیات تركی بسیار علاقه‌مند بود و ریشه بسیاری از گرایش‌های ادبی، فرهنگی و تاریخی جامعه را هم از قوم ترك‌ می‌دانست. با این‌همه به نظر می‌رسد كه این وصله ناجوری بود. در این مورد شرحی بدهید كه اولا چه كسانی این ادعا‌ها را منتشر كردند و ثانیا واكنش ایشان نسبت به این شایعات چه بود؟
اصغر همیشه از این ناراحت بود و می‌گفت بدبختی من این است كه ترك‌ها می‌گویند پان‌تركیست هستم و فارس‌ها می‌گویند تو شووینیست هستی!... كه هیچ‌كدام از اینها درست نبود! اصغر یك آدم كاملا ایرانی بود و اصلا دلش نمی‌خواست ایران تكه‌پاره بشود. همیشه می‌خواست ایران با تمام اقوامی كه در آن هستند، یك كشور واحد باقی بماند. همیشه در این مورد بحث می‌كرد و از تهمت‌هایی كه در این باره به او می‌زدند، ناراحت بود. شما اگر به مواضع و مصاحبه‌های ایشان مراجعه كنید، خواهید دید این ادعا واهی است.
 غیر از شهریار، ایشان با كدام‌یك از شعرا ،  ادبا و هنرمندان معاصر مراوده داشت؟
به آقای ابتهاج خیلی علاقه‌مند بود، همچنین با چهره‌هایی نظیر آقایان بیگچه‌خانی، سلیمی، شفیعی‌كدكنی، شمس آل‌احمد، جواد آذر، آریان‌پور، هیات، نطقی و بسیاری دیگر كه خوشبختانه اسناد آن هم وجود دارد. صمیمیت خاصی با هم داشتند و رابطه‌شان خیلی فراتر از استاد و شاگردی بود. درواقع می‌توان گفت كه با آنها زندگی كرده بود.
 خود شما از این اساتید چه خاطراتی دارید؟
چند مورد را به خاطر دارم. متأسفانه من خودم آقای آذر را از نزدیك ندیدم. موقعی كه آقای آذر در آلمان بودند، اصغر هر شب تلفنی با او صحبت می‌كرد. یك شب اصغر به ایشان گفت: آقای آذر دنبال‌تان می‌آیم كه شما را به ایران بیاورم! روادید و بلیت را هم گرفت و سرانجام شبی رسید كه فردای آن، برای آلمان پرواز داشت. سر شب با هم صحبت كردند، ولی ساعت 12 شب مجددا تلفن زنگ خورد و دیدیم خانمی با لهجه آلمانی دارد فارسی صحبت می‌كند! اصغر پرسید: موضوع از چه قرار است؟ معلوم شد كه آقای آذر را كشته و جسدش راسوزانده‌اند. آن خانم گفت شماآخرین فردی هستید كه با آذر صحبت كرده‌اید و شماره شما افتاده! شما تصورش را هم نمی‌توانید بكنید كه اصغر چه حالی بود! مثل یك بچه زانوهایش را بغل كرده بود و زار زار گریه می‌كرد و به آن خانم می‌گفت داشتم می‌آمدم كه ایشان را به اینجا برگردانم! یك هفته تمام گریه و تلاش كرد جنازه آذر را به ایران برگرداند و آنها نمی‌دادند و می‌گفتند باید فامیل درجه یك باشد تا بتوانیم جنازه را تحویل بدهیم! خلاصه با هزار دشواری جنازه را برگرداندند. داستان دفن او در مقبره‌الشعرا هم حكایت مفصلی دارد و نهایتا باز با دستور آیت‌ا... خامنه‌ای اجازه دادند آنجا دفن شود. اصغر خیلی دوندگی كرد و مصیبت كشید تا توانست این كار را بكند.
 آیا مرحوم فردی بعدها كشف كرد كه عوامل مرگ آقای آذر چه كسانی بودند؟
نه، چون گفتند باید خانواده خودش به اینجا بیایند و درخواست بدهند تا ما موضوع را پیگیری كنیم! ولی كسی دنبالش را نگرفت. یك عده می‌گفتند چون آقای آذر در خانه پول داشت، به خاطر پول‌ او را كشتند و جنازه‌اش را هم آتش زدند! به هر حال ماجرا مسكوت ماند و به جایی نرسید!
اصغر با آقای هوشنگ ابتهاج «سایه» هم خیلی صمیمی بود و همیشه در باره اشعار ایشان با استاد شهریار صحبت می‌كرد. كتابی هم در باره مجموعه دوجلدی «پیر پرنیان‌اندیش» نوشته بود...
 در نقد این كتاب؟
بله. نقدی بر پیر پرنیان‌اندیش هست با عنوان «مایه سایه» كه هنوز چاپ نشده وان‌شاءا...، به‌زودی چاپ خواهد شد.
 مرحوم فردی چقدر آثار منتشر نشده دارد؟ عناوین و موضوعات‌شان چیست و برای انتشارشان چه برنامه‌ای دارید؟
خیلی زیاد. مثل اساتیدش كه چندان علاقه‌مند چاپ كتاب نبودند، خیلی كتاب دارد و تقریبا 19 اثر آماده چاپ از خود برجای گذاشته است. از جمله كتاب «جغرافیای انسانی مملوكات تركان» كه با هم كار كردیم. بسیار كتاب جالبی است و امیدوارم به‌زودی بتوانیم آن را چاپ كنیم. «قفقاز، مهد اسطوره‌های تاریخی»، «ملك هفتاد و دو ملت»، «شراب سالخورده» كه كتاب جالبی حاوی خاطرات كوتاه از كسانی است كه از بچگی تا آخر عمر دیده است. آثار جالب دیگری هم هست كه امیدوارم بخت انتشار را پیدا كند.
 ایشان این اواخر می‌گفتند من یك دیوان كامل از استاد شهریار دارم و با دیوانی كه در حال حاضر منتشر می‌شود، تفاوت‌های بسیار دارد، ظاهرا استاد در خوابی هم به ایشان گفته بود كاش كسی مثل كسروی پیدا می‌شد و دیوان‌های موجود مرا جمع می‌كرد و می‌سوزاند! ماجرا چیست؟ آیا این دیوان در اختیارتان هست و آیا منعی برای انتشار ندارد؟
اثری هست به نام «به‌گزین غزل‌های شهریار» كه امیدواریم بتوانیم چاپ كنیم، ولی همان‌طور كه خودش هم می‌گفت، به امید
 30 سال نشسته بود كه تمام شود و بتواند این دیوان را چاپ كند،كه گویا متأسفانه شده تا 50 سال! و نمی‌دانم آیا می‌شود چاپ كرد یا باید از جایی اجازه بگیریم، این‌كه این كار دست چه كسی هست، من نمی‌دانم. كتاب دیگری هم هست تحت عنوان «شهریار و انقلاب ملت» كه اشعار انقلابی استاد شهریار است.
 ظاهرا برای این كتاب خیلی هم زحمت كشید. در این مورد خاطره‌ای دارید؟
همین‌طور است. شما اگر این مجموعه را ورق  بزنید، می‌بینید كه اشعار نوانتشار از استاد، در آن زیاد است و مهم این است كه دستخط استاد را هم در كنار آن آورده است. مقدمه پرنكته‌ای هم بر آن نوشته است كه بسیاری از پرسش‌ها در باره استاد را، پاسخ می‌دهد. كلا كتاب‌هایش، مثل بچه‌هایش بودند و بیشتر از بچه‌ها، روی آنها زحمت می‌كشید و خیلی وسواس به خرج می‌داد. مثلا برای دیوان آذر...
 منظورتان همان «نامه آذر» است؟
بله. خیلی زحمت كشید و خط به خط آنها را از روی كاغذهای سوخته یا تكه‌تكه‌شده، جمع كرد و «نامه آذر» را درآورد! واقعا خیلی زحمت كشید. همین‌طور كتاب‌های «به‌گزین غزل‌های شهریار» یا «شهریار و انقلاب ملت».
 به رغم این‌كه نمی‌خواهم شما را متأثر كنم، اما چون ایشان بالنسبه جوان بود و هنوز گمان مرگ به او نمی‌رفت، مایلم  خاطره روزها و لحظه آخر را هم بفرمایید. اولا آیا ایشان سابقه بیماری داشت؟  ثانیا آن شب چه اتفاقی افتاد؟
بله ایشان سابقه بیماری داشت، قلبش ناراحت بود و سه تا رگ قلبش گرفته بود! به تبریز مسافرت كرده بودیم. البته من آن شب خانه نبودم. ما در تبریز، در خانه مادرش اقامت داشتیم. به من زنگ زد و گفت زود بیا، و من خودم را به خانه رساندم. مادرش در خانه مهمان داشت که بعد از مدتی رفت. اصغر چون قفسه سینه‌اش می‌گرفت، همیشه به دیوار تكیه می‌زد كه بخوابد و بعد كه خوابش می‌برد، من او را دراز می‌كردم! در حالی كه پیپ و فندكش دستش بود، به دیوار تكیه داد. من دیدم كه دیگر خر و پف نمی‌كند! بالشش را گذاشتم كه دراز بكشد، صدایش زدم و دیدم جواب نمی‌دهد! پرسیدم: «داری با من شوخی می‌كنی كه جوابم را نمی‌دهی؟» یعنی اصلا به فكرم هم نرسید كه تمام كرده باشد. عرق زیادی روی صورتش نشسته بود. در ساعت 12 و 15 دقیقه تمام كرده بود. من هرچه به اورژانس زنگ ‌زدم كه بیایند، تلفنشان مشغول بود! به دوستش زنگ زدم و آمد، ولی دیگر فایده نداشت و همان‌موقع كه تكانش داده بودم، تمام كرده بود.
 بازتاب اجتماعی درگذشت مرحوم فردی، تا چه حد برای شما جالب بود؟
همه گیج بودند و كسی باور نمی‌كرد! دو روز قبلش، با دوستانش در باغی جمع شده بودند و یكی از آنها نقل می‌كرد كه: فردی در آن روز گفته كه من 15 سال عمر اضافی از خدا گرفته‌ام! پرسیدیم چطور؟ گفت: من چون شب‌ها نخوابیده‌ام، 15 سال عمر اضافی كرده‌ام! راوی به شوخی می‌گفت: مثل این‌كه خدا از این حرف فردی خوشش نیامده بود كه خیلی زود فوت كرد!... انگار خودش هم می‌دانست بیشتر از 50 سال عمر نمی‌كند. چون قبل از این‌كه به تبریز برویم، مدام درباره مرگ حرف می‌زد. آخرین نوشته تلگرامی او هم در باره مرگ بود. در ماه رمضان مدام از مرگ حرف می‌زد. مثل این‌كه می‌دانست دارد می‌رود. اگر در این آثار آخرش جست‌و‌جویی داشته باشید، مصادیق زیادی از این سخنان را خواهید یافت.
 از محل دفن ایشان، عكس‌های جالبی منتشر نشد و بعضا هم تحلیل‌هایی منفی و سلبی ابراز شد. الان وضعیت مزار ایشان در مقبره‌الشعرای تبریز چطور است؟ بازسازی صورت گرفته؟ چه اتفاقی افتاده؟
اطرافش را دارند می‌سازند، چون آنجا اصلا محل دفن نبود و به من هم گفتند: اینجا در حال ساخت است و محل مناسبی نیست. قرار است آنجا یك جور حالت پارك‌مانندی پیدا كند و از مقبره استاد شهریار كریدورهایی به جایی كه اصغر دفن هست، باز شود. همچنین قرار است برای آقای آذر، آقای پدیده، شعرای قدیمی مثل همام‌ تبریزی و خاقانی به صورت مجازی قبر ساخته و كریدورهایی به آنها باز شود. اینها را به من گفته بودند و من با این‌كه می‌دانستم، گفتم اشكال ندارد و شما اصغر را در آنجا دفن كنید. مطمئنم كه اگر خودش هم وصیت می‌كرد، همین را می‌خواست. یك عده آمدند و گفتند: او را آنجا انداختید و چالش كردید! ولی از نظر من این حرف‌ها مهم نیست، چون به هر حال یك روزی آنجا سر و سامان می‌گیرد و درست می‌شود. مهم این است كه او در جوار مراد و دوستانش به خاك سپرده شد.
 الان وضعیت آنجــا رو بــه بهبــــود گذاشته؟
سال گذشته كه مراسم گرفتیم، قدری شرایط بهتر شده بود، ولی دارند آنجا را می‌سازند و ظاهرا بودجه هم كم دارند! البته فعلا ساخت و ساز آنجا متوقف شده است.