روایت کارآگاهان از شناسایی هویت قاتل هزار چهره
گفتوگو با حاجعباس پونكی به اینجا ختم شد كه او و تیم گشتزنی، بهطور اتفاقی، یكی از خطرناكترین قاتلان زنجیرهای تاریخ ایران را در حالیكه ماموران آگاهی دربهدر دنبال او بودند، دستگیر كردند. بعد از دستگیری غلامرضا خوشرو، حاجعباس او را تحویل ماموران آگاهی داد. از اینجا به بعد ماجرا روایت سرهنگ ابوالقاسمی، معاون وقت پایگاه دو شمال غرب و سرهنگ هادی مصطفایی معاون سابق جرایم جنایی پلیس آگاهی از بازجوییها و اعترافات خفاش شب خواهد بود.
روشی برای مخفی کردن هویت
سرهنگ ابوالقاسمی در روایت خود از پروند خفاش شب میگوید: آن زمان در آگاهی غرب مشغول فعالیت و انجام وظیفه بودم و تیم خوبی دور هم جمع شده بودیم، جناب سرهنگ فرجزاده هم مسؤول پایگاه بود. یادم است، 13 فروردین و روز طبیعت بود كه اعلام شد جنازهای در پارك چیتگر كشف شده است. همراه یكی از افسران كه نامش در خاطرم نیست، به محل كشف جنایت رفتیم. جسد متعلق به زن میانسال 54 سالهای بود كه بهطرز فجیعی به قتل رسیده بود.
با گذشت یك هفته تا 10 روز، دوباره جنازه دیگری پیدا شد. یك هفته بعد، جسد دو فرد دیگر كه متعلق به یك مادر و دختر بود، كشف شد. دخترك هفت یا هشت ساله بود و یادم است با مشاهده جنازه او، بهشدت غمگین شدیم.
به آگاهی كه برگشتیم، موضوع را با سرهنگ فرجزاده و فرمانده منطقه در میان گذاشتیم و ستادی تشكیل دادیم. در نهایت حدسهای ما در مورد این جنایتها به اینجا ختم شد كه ما با یك قاتل زنجیرهای روبهرو هستیم. از همان زمان، اطلاعات برای دستگیری قاتل را آغاز كردیم.
بعد از كشف سومین یا چهارمین قتل بود كه متوجه شدیم خانمی در منطفه غرب تهران از چنگ یك آدمربا فرار كرده است؛ چون محدوده اتفاقاتیكه رخ میداد، دهكده المپیك و شهرك چشمه بود. وقتی جنازه سوم و چهارم كه مادر و دختر بودند، كشف شد، با بچههای آگاهی غرب همقسم شدیم تا قاتل را شناسایی و دستگیر نكنیم، به خانههایمان نرویم. در ادامه، با دو نفر از همكاران، شروع به بررسی سوابقكردیم اما هیچ سابقهای در كلانتریها نبود. حدود 20 روز، تكتك مدارس را گشتیم تا بلكه رد و نشانی از این خانم كه فرار كرده بود،
پیدا كنیم. تنها سرنخی كه داشتیم این بود كه او سرایدار یك مدرسه بود. بالاخره او را كه یك خانم محجبه و مومنه بود، پیدا كردیم كه همراه دختر و پسرش ربوده شده بود.
غیر از این خانم، دختر جوان دیگری هم بود كه او هم موفق به فرار از چنگال خوشرو شده بود كه او را هم پیدا كردیم. وجود همین دو خانم باعث شد تا متهم پس از مواجهه حضوری با آنها، نتواند منكر جرم ارتكابیاش شود. نكته جالب دیگر در مورد این قاتل، این بود كه سعی میكرد هویت دیگری برای خودش تعریف كند. او میگفت نامش مراد نادری است، در حالیكه هویت اصلی او غلامرضا خوشرو بود. بحث عجیب دیگر در مورد این فرد این بود كه وقتی به اتهام سرقت ماشین دستگیر شد، برای شناسایی نشدن، دستانش را به دیوار مالیده بود تا اثر انگشتانش محو شود. ما هم دستش را در آب گرم قرار دادیم و باعث شد اثر انگشتش ظاهر شود و درواقع با نمایان شدن اثر انگشت او، سابقه قبلیاش هم برای ما آشكار شد، چون به كل منكر همهچیز بود و به ما میگفت آن كسی كه شما فكر میكنید، من نیستم.
کیسهای نایلونی برای افشای راز قتل
سرهنگ هادی مصطفائی که نام او با قتلهای سریالی گره خورده است، درباره قتلهای غلامرضا خوشرو روایتی دارد. او درخصوص کشف راز این جنایتها میگوید: وقتی قتل زنان در غرب تهران شروع شد، درباره اینکه این جنایتها سریالی است یا نه، اختلاف نظر وجود داشت. برخی معتقدند بودند با قاتلی سریالی روبهرو هستیم که زنان را به قتل میرساند و جسدشان را برای اینکه ردی از خود باقی نگذارد، آتش میزند. گروهی هم به اطمینان برای ارتکاب قتلهای سریالی نرسیده بودند. او پیش از قتل، با همدستی مردی، زنان را ربوده و آنها را مورد تعرض قرار می دادند که با شکایت زنان و پیگیری کارآگاهان شناسایی و دستگیر شدند، اما غلامرضا خوشرو توانست در مسیر دادگاه فرار کند و همدستش اعدام شد.
این کارآگاه بازنشسته ادامه میدهد: با بررسی سوابق زنان مشخص شد، آنها در مسیر خانه بودند که ناپدید شده و بعد جسدشان پیدا میشد. با بررسی پروندهها ماموران احتمال شکار زنان در پوشش مسافربرنما را مطرح کردند. با طرح این احتمال، نام غلامرضا خوشرو میان مظنونان قرار گرفت. سرانجام با تلاش کارآگاهان پایگاه غرب پلیس آگاهی تهران و ایست و بازرسی بسیج، قاتل دستگیر شد. قاتل ابتدا به عنوان سارق خودرو دستگیر شده و خود را با هویت جعلی معرفی کرده بود. او مدعی شد اهل کشور افغانستان است. کمک یک فرد ناشناس باعث شناسایی هویت خفاش شب و کشف راز قتلها شد. او کیسهای نایلونی را در شرق تهران پیدا کرده بود که گذرنامه دونفر از قربانیان داخل آن بود. بقیه مدارک مقتولان از متهم دستگیر شده، به دست آمد که این موضوع تاییدی بر قتل زنان از سوی خفاش شب بود. در این پرونده احساس وظیفه شناسایی یکی از شهروندان، شک نیروهای بسج و تیزهوشی کارآگاهان غرب تهران باعث افشای راز این جنایتها شد.
انگیزه قاتل چه بود؟
غلامرضا وقتی راز جنایتهایش فاش شد، درباره انگیزهاش از قتل گفت: وقتی فهمیدم همدستم بعد از فرار من اعدام شده، تصمیم گرفتم از زنان انتقام بگیرم. باید آنها را میکشتم تا نتوانند شکایت کنند و دستگیر شوم. در محلهای خلوت غرب تهران و در ساعات پایانی پرسه میزدم و زنان را سوار میکردم. گاهی طعمههایم مادر و دختر میشدند. بعد از کشاندن آنها به محل خلوت توقف کرده و با چاقو آنها را به قتل میرساندم. کشتن زنان کافی نبود و باید آثار جرم را به طور کامل پاک میکردم. به همین خاطر بهترین کار، سوزاندن جسد آنها بود. با بنزینی که در صندوق عقب ماشین داشتم، جنازه را آتش میزدم و به خانه برمیگشتم. سعی میکردم رفتارم طوری باشد تا کسی به من شک نکند و همین رفتارم باعث شد افرادی که مرا میشناسند، باورشان نشود عامل قتلهای سریالی زنان بودم.
غلامرضا البته در ادامه، این اعترافات را پس گرفت و با درست کردن همدست خیالی برای خود، قتلها را گردن آنها انداخت؛ دروغی که نتوانست او را از مجازات اعدام نجات دهد.