درددلهای خانواده مصدومی که اهدای عضو کرد
پرواز پدر هنگام کار
روز حادثه هم مثل همیشه رفتهبود سر کار تا روزیاش را برای اهل و عیال خانه به دست آورد؛ اما حادثهای عجیب آن هم پس از کسب سالها تجربه در رشته کاریاش، باعث شد جانش را از دست بدهد. ماجرای 59 سال زندگی مسعود بقالزاده به همین سادگی تمام نشد و خانواده او با بخشش اعضای بدنش، زندگی چند بیمار دیگر را از مرگ نجات دادند.
18 شهریور ماه بود و یک روز داغ تابستانی که گرمایش حسابی آدم را کلافه میکرد. مسعود به روال همیشه، لباس به تن کرد تا به محل کارش برود. هم حالش خوب بود و هم آماده کار. از همه خداحافظی کرد و از در خانه بیرون رفت، اما این آخرین خداحافظی او با اعضای خانواده بود و آخرین باری بود که بچههایش او را زنده و سرحال و خندان میدیدند. در حالیکه مادر و بچهها فکر میکردند پدر تا ساعاتی دیگر به خانه برمیگردد، اما یک تماس تلفنی، روز خوب همهشان را آشفته کرد. سعید بقالزاده، برادر مسعود از آن روز برای تپش توضیح میدهد: «روزی که برادرم دچار حادثه شد، من در حال رفتن به خانه بودم که تلفنم زنگ خورد. وقتی جواب دادم پسر برادرم پشت خط بود که گفت عمو کجایی؟ دارم به بیمارستان میروم. پدرم دچار حادثه شده و او را در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری کردهاند. زود خودت را برسان. با خبر او، من هم به بیمارستان فاطمه زهرا(س) رباطکریم رفتم که مسعود را پس از حادثه به آنجا بردهبودند. وقتی رسیدم، پسر برادرم هم آنجا بود و زودتر از من به بیمارستان رسیدهبود. نحوه وقوع حادثه را که پرسیدم، گفتند در زمان کار، در محلی بالکن مانند که ارتفاع کمی هم داشت، مشغول کار بوده و زیر پایش هم ایرانیت سیمانی بود. حین کار، ایرانیت شکسته و از ارتفاع سقوط کرده بود. در بیمارستان برادرم وضعیت مناسبی نداشت. سمت چپ صورتش له شده، دستش شکسته بود و یک چشمش هم بازنمیشد.»
سنگینی هزینه اضافی
روز بعد از حادثه دوباره سعید به بیمارستان رفت تا در مورد وضعیت برادرش با آنها صحبت کند. پس از صحبت، پزشکان به او گفتند مسعود دچار ضربه مغزی شده است. خانواده در شرایط بحرانی قرار گرفتهبودند و نمیدانستند بهترین تصمیم در چنین شرایطی چیست. ساعت به ساعت میگذشت، بدون اینکه تغییر مثبتی در وضعیت مسعود ایجاد شود: «بلاتکلیف بودن وضعیت دشواری است. ما چه کاری باید انجام دهیم؟ اگر برادرم به عمل جراحی نیاز دارد که مقدمات آن را فراهم کنیم، اگر هم قرار است اقدام دیگری انجام شود، خودمان را برای آن آماده کنیم. سپس پزشکی از بیمارستان رسول اکرم(ص) آمده و تایید کردهبود برادرم دچار مرگ مغزی شدهاست و او دیگر به دنیا برنمیگردد. بیمارستان گفت اگر بخواهید و رضایت دارید، میتوانید اعضای بدنش را اهدا کنید، اگر هم این تصمیم را ندارید، میتوانیم دستگاهها را قطع کنیم و پیکر را تحویلتان بدهیم. چون پزشکان گفتهبودند که مرگ مغزی برادرم اثبات شدهاست و او دیگر زنده نمیماند، ما هم نظر بیمارستان را پذیرفتیم و قرار شد اعضای بدن برادرم را اهدا کنیم. برادرم به بیمارستان سینا منتقل شد و دو کلیه و کبد او را اهدا کردند. در پزشکی قانونی البته گفتند قرنیههایش هم قابل استفاده است که آن را هم اهدا کردیم.»
با اینکه سعید میگوید او و همه اعضای خانوادهاش برای رضای خدا و کمک به بیماران نیازمند به اهدای عضو با این مساله موافقت کردهاند، اما از موضوعی گله کرد و گفت این را میگوید تا در شرایط فعلی خانواده دیگری گرفتار نشود:«بعد از اهدا به ما گفته شد یک قبر رایگان به شما تعلق میگیرد. به قبرستان که رفتیم، همان جا از ما پنج میلیون تومان درخواست کردند. گفتم به ما گفتهاند قبر مجانی است که گفتند فقط یک طبقه مجانی است. به آنها گفتم در این شرایط قبرهای دیگر هم بود که ما استفاده کنیم که خلاصه گفتند باید پنج میلیون تومان بریزید. زنگ زدم بیمارستان سینا و موضوع را گفتم و آنها یک نامه دادند که به قبرستان بدهیم که قبول نکردند و پنج میلیون تومان را بعد از چند روز مهلت گرفتن پرداخت کردیم. اینها را گفتم تا در این شرایط فعلی، حس بخشندگی خانوادههای بیماران مرگ مغزی که اعضای عزیزانشان را اهدا میکنند، با اینگونه اقدامات خدشه نبیند.»
18 شهریور ماه بود و یک روز داغ تابستانی که گرمایش حسابی آدم را کلافه میکرد. مسعود به روال همیشه، لباس به تن کرد تا به محل کارش برود. هم حالش خوب بود و هم آماده کار. از همه خداحافظی کرد و از در خانه بیرون رفت، اما این آخرین خداحافظی او با اعضای خانواده بود و آخرین باری بود که بچههایش او را زنده و سرحال و خندان میدیدند. در حالیکه مادر و بچهها فکر میکردند پدر تا ساعاتی دیگر به خانه برمیگردد، اما یک تماس تلفنی، روز خوب همهشان را آشفته کرد. سعید بقالزاده، برادر مسعود از آن روز برای تپش توضیح میدهد: «روزی که برادرم دچار حادثه شد، من در حال رفتن به خانه بودم که تلفنم زنگ خورد. وقتی جواب دادم پسر برادرم پشت خط بود که گفت عمو کجایی؟ دارم به بیمارستان میروم. پدرم دچار حادثه شده و او را در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری کردهاند. زود خودت را برسان. با خبر او، من هم به بیمارستان فاطمه زهرا(س) رباطکریم رفتم که مسعود را پس از حادثه به آنجا بردهبودند. وقتی رسیدم، پسر برادرم هم آنجا بود و زودتر از من به بیمارستان رسیدهبود. نحوه وقوع حادثه را که پرسیدم، گفتند در زمان کار، در محلی بالکن مانند که ارتفاع کمی هم داشت، مشغول کار بوده و زیر پایش هم ایرانیت سیمانی بود. حین کار، ایرانیت شکسته و از ارتفاع سقوط کرده بود. در بیمارستان برادرم وضعیت مناسبی نداشت. سمت چپ صورتش له شده، دستش شکسته بود و یک چشمش هم بازنمیشد.»
سنگینی هزینه اضافی
روز بعد از حادثه دوباره سعید به بیمارستان رفت تا در مورد وضعیت برادرش با آنها صحبت کند. پس از صحبت، پزشکان به او گفتند مسعود دچار ضربه مغزی شده است. خانواده در شرایط بحرانی قرار گرفتهبودند و نمیدانستند بهترین تصمیم در چنین شرایطی چیست. ساعت به ساعت میگذشت، بدون اینکه تغییر مثبتی در وضعیت مسعود ایجاد شود: «بلاتکلیف بودن وضعیت دشواری است. ما چه کاری باید انجام دهیم؟ اگر برادرم به عمل جراحی نیاز دارد که مقدمات آن را فراهم کنیم، اگر هم قرار است اقدام دیگری انجام شود، خودمان را برای آن آماده کنیم. سپس پزشکی از بیمارستان رسول اکرم(ص) آمده و تایید کردهبود برادرم دچار مرگ مغزی شدهاست و او دیگر به دنیا برنمیگردد. بیمارستان گفت اگر بخواهید و رضایت دارید، میتوانید اعضای بدنش را اهدا کنید، اگر هم این تصمیم را ندارید، میتوانیم دستگاهها را قطع کنیم و پیکر را تحویلتان بدهیم. چون پزشکان گفتهبودند که مرگ مغزی برادرم اثبات شدهاست و او دیگر زنده نمیماند، ما هم نظر بیمارستان را پذیرفتیم و قرار شد اعضای بدن برادرم را اهدا کنیم. برادرم به بیمارستان سینا منتقل شد و دو کلیه و کبد او را اهدا کردند. در پزشکی قانونی البته گفتند قرنیههایش هم قابل استفاده است که آن را هم اهدا کردیم.»
با اینکه سعید میگوید او و همه اعضای خانوادهاش برای رضای خدا و کمک به بیماران نیازمند به اهدای عضو با این مساله موافقت کردهاند، اما از موضوعی گله کرد و گفت این را میگوید تا در شرایط فعلی خانواده دیگری گرفتار نشود:«بعد از اهدا به ما گفته شد یک قبر رایگان به شما تعلق میگیرد. به قبرستان که رفتیم، همان جا از ما پنج میلیون تومان درخواست کردند. گفتم به ما گفتهاند قبر مجانی است که گفتند فقط یک طبقه مجانی است. به آنها گفتم در این شرایط قبرهای دیگر هم بود که ما استفاده کنیم که خلاصه گفتند باید پنج میلیون تومان بریزید. زنگ زدم بیمارستان سینا و موضوع را گفتم و آنها یک نامه دادند که به قبرستان بدهیم که قبول نکردند و پنج میلیون تومان را بعد از چند روز مهلت گرفتن پرداخت کردیم. اینها را گفتم تا در این شرایط فعلی، حس بخشندگی خانوادههای بیماران مرگ مغزی که اعضای عزیزانشان را اهدا میکنند، با اینگونه اقدامات خدشه نبیند.»
تیتر خبرها