12روز پس از اعمال محدودیتهای جدید به 3بیمارستان بزرگ پایتخت سر زدهایم تا ببینیم این مراکز درمانی چه شرایطی دارند
یک آرامش شکننده
چشمهایشان پف کرده و خسته است. آنقدر که یک سوال را باید چندبار از آنها پرسید. پشت ماسک و گان، شبیه به خوابگردهایی با چشمان نیمهباز هستند. در کنارشان، همراهان بیمار، با بینیهایی که از ماسک بیرون زده است، در بخشهای ممنوعه در رفت و آمدند. هرچند به نظر میرسد آمار مراجعه بیماران مبتلا به کرونا به بیمارستانها کاهش یافته است اما هنوز کادر درمان بهسختی تلاش میکنند و برخی بیماران هم میگویند برای تهیه دارو مشکل دارند. اینها را مشاهدات ما که 12روز پس از اعمال محدودیتهای جدید به سه بیمارستان بزرگ پایتخت سر زدهایم تایید میکند. آنچه در این بین نگرانکننده بهنظر میرسد بیتوجهی به برخی پروتکلهای بهداشتی در بیمارستانهاست چرا که همراهان بیماران مبتلا به کرونا این روزها آزادانهتر در بیمارستانها تردد میکنند و این بیتوجهی میتواند به گسترش بیماری دامن بزند.
در باز میشود و سالن پذیرش پر از همراهان بیمار خودش را نشان میدهد. سالن انتظار شبیه لابی هتلهاست. همه بیصدا با ماسک نشستهاند داخل سالن و غرق در افکار خودند. در آسانسور باز میشود و مرد میانسالی با پاکت عکس رادیولوژی در دست از آن خارج میشود. 10شبی میشود که پدر همسرش در این بیمارستان بستریشده است، 10شبی که البته برای آنها 18میلیون تومان خرج برداشته است. او اما از این پرداخت راضی است و میخواهد برای بهبود کامل بیمارش، پنج شب دیگر هم او را بستری کند، پنج شبی که البته برایش 10 میلیون هزینه دارد. کنار در هر آسانسور، یک مخزن ضدعفونیکننده وصل کردهاند. در آسانسور طلایی باز میشود، هیچکسی جلویمان را نمیگیرد، میتوانیم بهراحتی وارد آسانسور شویم.
آسانسور در طبقه چهار، در یکی از بخشها که به نام شبنم معروف است، میایستد. در بخش باز است. روبهروی در، میز بزرگ ایستگاه پرستاران وجود دارد. چهار پنج پرستار نشستهاند پشت میز. نگاه میکنند به چهره تازه وارد ما و بعد بیاعتنا سر میاندازند پایین و به کار خودشان مشغول میشوند. بهراحتی وارد بخش میشویم. اتاقها دو تخته و تک تخته است. مرد جوانی، خوابیده روی تخت. با دستگاه اکسیژن نفس میکشد و با کنترلی که در دست دارد، کانالهای تلویزیون را جابهجا میکند. در یکی از اتاقها برای همراه بیمار، تخت تک نفره گذاشتهاند. زن جوان و لاغری درون اتاق این طرف و آن طرف میرود و به پیرمردی که با ماسک ایستاده است وسط اتاق، خوراکی میدهد. پیرزن اتاق کنار دستی، نشسته است روی تخت و به مردی که با دستمال میز جلویش را تمیز میکند، چشم دوخته است. دختر جوانی میآید توی راهرو و ملحفهای میاندازد داخل سطل زباله. حالا هفت شب است پدرش در این بیمارستان بستری شده است. او میگوید این بیمارستان با بیمهاش قرارداد ندارد، اما به خاطر اینکه برایش مهم بوده خدمات خوب بگیرد، به این بیمارستان آمده است و ادامه میدهد: «بعدا از بیمه تکمیلی، هزینههایم را میگیرم.» و لبخند می نشیند روی صورتش و چشمانش را روشن میکند.
اینجا به نظر میرسد پرستاران خسته نیستند. انگار نیروی تازه نفسی باشند، خستگی برایشان معنا ندارد. پرستار قدکوتاهی، با مقنعه تنگی که گردی صورتش را بیش از حد نشان میدهد، میگوید کار کردن در این بیمارستان را دوست دارد. او از چیزی ناراحت نیست و معتقد است خدمات این بیمارستان خوب است؛ تنها ناراحتی او، دیر پرداخت کردن کارانههایشان و حقوق اندکشان است، او میگوید: «سه چهار ماهی است که کارانه ما را نپرداختهاند.» هرچند مبلغ کارانهشان کم است، اما بیمارستان چند ماهی به آنها بدهکار است. او میگوید یکی دو هفتهای است تعداد بیماران بستری در بیمارستانشان کمتر شده است و این یعنی فشار کاری کمتر در هر شیفت. صدای اذان میپیچد در فضا. پرستار، لبخندی میزند و ذکرگویان دور میشود.
بیرون، درست جلوی ساختمان لوکس، پر از خودروهای مدلبالاست. پیرمردی با کیسه سوندی که به او آویزان است، به کمک پسر جوانی از خودروی شاسی بلند مشکی پیاده میشود. پیرمرد، چند بار سرفه میکند. هوا تاریک شده است.
پشیمان میشوی!
هفتهشت بخش مخصوص بیماران مبتلا به کرونا در بیمارستان امامخمینی(ره) درنظر گرفته شده است. بخش داخل کانکس، بخشهای ساختمان ولیعصر(عج)، بخش ریه ساختمان امامخمینی(ره) و بخش عفونی که جایی دور از دسترس و در انتهای محوطه بیمارستان قرار دارد. به ساختمان بخش عفونی نمیتوان وارد شد، کسی هم نه از پرستاران و نه از همراهان بیماران آنجا دیده نمیشود. صدای قارقار کلاغها و اتوبوس سیار تشخیص بیماری ایدز تنها چیزهایی است که در انتهای محوطه بیمارستان در انتظار ماست. ساختمان امامخمینی(ره) اما شلوغ است. چند بیمار و همراه بیمار، بدون ماسک، نشستهاند بیرون در ورودی و سیگار میکشند. درون ساختمان ورودی، یک دختر جوان به مامور انتظامات اصرار میکند: «باید بروم پیش مادرم. حالش بد است.» مامور انتظامات، مدام میگوید: «نرو، پشیمان میشوی!» بعد از اصرارهای دختر جوان اما دلش به رحم میآید و میگوید که زنگ بزند به همراهش تا بیاید پایین و بعد او برود داخل بخش بیماران ریوی که افراد مبتلا به کرونا در آنجا بستریاند. دختر 19ساله است و با ماسک نازکی صورتش را پوشانده است. میگوید که مادرش سه روز است در این بیمارستان بستری شده. دختر آنقدر گیج است که برای لحظهای ماسکش را از روی صورت برمیدارد و دوباره روی صورت میگذارد. میگوید: «مادرم دیابتی است و بهخاطر همین در بیمارستان بستری شده است.» به خاطر اینکه در بیمارستان داروی رمدسیویر بگیرد؛ هرچند که دختر جوان میگوید در سه روزی که مادرش در بیمارستان بستری بوده است، شرکت پخش داروی بیمارستانی، تنها دو بار به داروخانه بیمارستان دارو رسانده است. این یعنی که یک روز به او سهمیه دارو نرسیده است. حرفش که به اینجا میرسد، پسر جوانی نزدیک میشود. حالا دختر جوان باید پیش مادر بیمارش برود.
یک کاپشن سبز روی گان آبیرنگش پوشیده است. ماسکش را پایین کشیده و سیگار میکشد. میپرسیم که چرا ماسک را پایین کشیده، اگر کرونا بگیرد چه؟ لحظهای نگاه میکند و بعد دوباره پک محکمی به سیگار میزند و میگوید: «من یک بار کرونا گرفتهام، ولی راستش دوست دارم دوباره مریض شوم.» پرستار است، پرستار بخش مخصوص بستری افراد مبتلا به بیماری کرونا. میگوید که با بیماری، حداقل کمی استراحت میکند. از شیفتهای طولانی، از اینکه همه همکارانش به بیماری مبتلا شدهاند و از اینکه هر روز باید به بیمارستان بیاید و از بیماران بدحال نگهداری کند خسته است. میگوید که با بیماری، حداقل میتواند کمی از فضای بیمارستان دور باشد. حرفش که به اینجا میرسد، دودی که در سینه حبس کرده را رها میکند و با پلکهای سنگین و نیمهباز نگاه میکند به دودی که رها و آزاد، بالا میرود.
در محوطه بزرگ بیمارستان، بیماران و همراهان، بدون ماسک و با ماسک، بیمارانشان را با تخت و یا ویلچر جابهجا میکنند. کمک بیماران و پرستاران، سردرگمتر از بیماران، در محوطه در حال ترددند.
محوطه بیرونی بیمارستان خلوت است و پرنده پر نمیزند. پشت بیمارستان در کانکسهای پذیرش، اما شلوغ است. یک آمبولانس ایستاده است جلوی پذیرش. بیمار جدیدی آوردهاند، بیماری که در کانکس تنفسی در حال گرفتن اکسیژن است و همراهانش هم کارهای بستریاش را انجام میدهند. راننده آمبولانس میگوید که هر روز بهطور متوسط سه تا چهار بیمار به این بیمارستان میآورد. مسؤول پذیرش از بین بیماران و مراجعان راه باز میکند و میرود به سمت میزش، او میگوید: «یک هفتهای میشود که مراجعه به بیمارستان برای بستری کمتر شده است.» و تاکید میکند که حالا تخت خالی برای بستری بیمار وجود دارد. اینجا بیمارستان مسیح دانشوری است.
همراهانی که میآیند و میروند
مامور میانسال انتظامات بدون ماسک ایستاده است دم در ورودی؛ میپرسیم، میشود رفت داخل بیمارستان؟ میگوید که برو و زود بیا و به همین راحتی وارد ساختمان میشویم. ساختمانی قدیمی که اول از همه پلهها به استقبال میآید و بعد در بستهای که کد دارد؛ به در بسته میخوریم بعد اما مرد جوانی وارد ساختمان میشود و بیتوجه جلوی در میایستد و در بدون کد باز میشود. وارد بخش افراد مبتلا به کرونا میشویم. راهروی باریک پر از کپسول اکسیژن به استقبال میآید. جز یکی دو تخت همه تختها پر از بیمارند. درون اتاقها پر از همراه بیمار است. درون اتاقی که هر چهار تختش پر است همراهان بیمار نشستهاند به گپوگفت، بیتوجه به پروتکلهای بهداشتی، در فاصله نزدیک و با ماسکهایی که گاهی بالا و پایین میشود.
دختر جوانی روی تخت نزدیک به در نشسته است بدون ماسک و با همراهانش که هر سه مردهای جوانی هستند صحبت میکند. دختر و همراهانش از یکی از شهرهای غربی آمدهاند تهران. دختر سابقه بیماری آسم دارد و همین بهانه شده تا در بیمارستان بستری شود.
همراهانش میگویند که خدمات رسیدگی به بیماران در این بیمارستان خوب است و بهخاطر همین هم به این بیمارستان آمدهاند، هرچند که شوک بزرگی برای آنها در لحظه ورود بهوجود آمده است. دختر جوان بیمه نیست و زمانی که خواسته بیمه شود از او خواستهاند تا 700هزار تومان برای حق بیمه پرداخت کند، هزینهای که البته با حدود 250هزار تومان تست پیسیآر، حدود یک میلیون تومان میشود.
او میگوید که مشکلی برای پرداخت هزینهها ندارد، اما اینکه مسؤولان سلامت هر روز در رسانهها میگویند که افراد مبتلا به کرونا رایگان درمان میشوند، خندهدار است. صدای سه مرد بالا میگیرد سر این که کدامشان شب را بمانند پیش خواهرشان. آنها در حال دعوا هستند، دو نفر از برادرها باید در یک مسافرخانه بمانند، مسافرخانههایی که البته این روزها بسته هستند و برادرها ماندهاند بین زمین و هوا که شب را باید کجا بگذرانند، خوابیدن در خودرو، پیشنهاد یکی از برادرهاست.
کمک با جان و دل
گان مخصوص پوشیده است، ماسک زده و با دستکش، دور دهان پیرزنی را پاک میکند، میگوید که دخترش است و برای این که مطمئن شود به مادرش خوب میرسند، خودش به عنوان کمک وارد عمل شده و در بیمارستان است. میگوید خودش بیماری را گرفته و فقط به خاطر این که مادرش در بیمارستان تحت نظر پزشکی باشد، او را به بیمارستان آورده است.
این جمله را که میگوید، راهش را میکشد و میرود به سمت راهرو و دستمال کثیف را میاندازد درون ظرف زباله عفونی. درون اتاق پرستاری، جز دو پرستار و یک کمکبهیار شخص دیگری نیست؛ وقتی از آنها درباره کمک همراهان بیمار میپرسیم، می گویند: «ما در هر شیفت تنها چهار پنج پرستار هستیم و تعداد بیماران هم زیاد است، حداقل 20بیمار در این بخش داریم که باید به آنها برسیم، بعضی از همراهان میخواهند کمک کنند.» و پرستاران خسته، دست رد به سینه هیچکسی نمیزنند و از کمکشان استفاده میکنند. همراهانی که ممکن است به خاطر مراقبت از بیمارانشان، بیمار شوند و حتی خود به عنوان ناقل به اعضای خانواده یا دوستانشان، بیماری را منتقل کنند. در اتاق کنار پرستاری، نیمه باز است. دو نفر از پرستاران در اتاق استراحت نشستهاند و چای مینوشند، صدای خندهشان به بیرون از اتاق میآید.
مه خودش را انداخته روی سر تهران؛ از این بالا پایتخت در مهی غلیظ محو شده است.
-
مدتها به دنبال دیدار با فخری زاده بودیم
-
گزارشی از کلاس اولیهای جرم
-
خداحافظی با تعهدات یک طرفه
-
یک آرامش شکننده
-
به بزم محسنِ فخری در آسمان غوغاست
-
خدا کند پرسپولیس قهرمان آسیا شود
-
حاضرجوابی با پررو بودن فرق دارد
-
روایت نزدیک از سرنوشت
-
چالشهای بودجه 1400
-
عبور از تحریم با لکوموتیو ایرانی
-
چرایی پیک زمستانی کرونا
-
اسبی در غبار آمد
-
رازهای خونین در شمالشرق افغانستان
-
16 طرح نوآورانه و خلاق با حضور ریاست سازمان صداوسیما رونمایی شد
-
اتهام زنی آمریکا به چین برای نقض تحریمهای کره شمالی