در آستانه دهمین سالمرگ شمس آلاحمد، مجموعهای از خاطرات او را گردآوری کردهایم
شمس؛ پاسدار فرهنگ
نام شمسالدین آلاحمد، نویسنده و محقق ایرانی با نام برادرش جلال آلاحمد گره خورده و شاید کمتر درباره خودش و خدماتش بدانیم. شمس که 14 آذر سال 1389 از این جهان کوچید، علاوه بر نویسندگی و پژوهش، از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی بود و نیز همه عمر به عنوان دبیر آموزش و پرورش فعالیت کرده بود. از شمس آلاحمد کتابهای متعددی منتشر شده از جمله «گاهواره»، «عقیقه»، «مجموعه قصه قدمایی»، «سیر و سلوک»، «از چشم برادر» و «حدیث انقلاب». او همچنین سفرنامههای متعددی نوشته از جمله سفرنامهاش به آلمان و اسپانیا که معماری و شهرسازی و فرهنگ و علایق مردم این کشورها را تشریح و تحلیل کرده است. در آستانه دهمین سالگرد درگذشت شمس آلاحمد، مجموعهای از خاطراتش با سیدعلی سجادی را اینجا میخوانید که پیش از این تعریف نشدهاند. سجادی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس و از دوستان قدیمی شمس آلاحمد است که با هم سفرهای بسیار رفتهاند و خاطرات زیادی در مقاطع مختلف تاریخی دارند.
حضرت امام(ره) در 23 خرداد 59 طی حکمی به آقایان محمدجواد باهنر، مهدی ربانیاملشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آلاحمد، جلالالدین فارسی و علی شریعتمداری مسؤولیت تشکیل ستادی را میدهند تا با استفاده از صاحبنظران متعهد، شورایی برای برنامهریزی در رشتههای مختلف و خطمشی فرهنگی دانشگاهها فراهم آورند.
آقا شمس، افزون بر قرب و مَنزلتی که به اعتبار جلال داشت، در حوزه فرهنگ و ادب، معادلات سیاسی و مراودات اجتماعی اوان انقلاب، خود نیز یَلی محسوب میشد و قطعا لیاقت و قابلیتهایی داشت که رهبر کبیر انقلاب ضمن برگزیدن وی بهعنوان هسته اولیه ستاد انقلاب فرهنگی، خطاب به او میگوید: آنگونه که من در تلویزیون میبینم، تو از روی میزان حرف میزنی.
آقا شمس تعریف کرده بود: احمد خمینی زنگ زد و پرسید تو نمیخواهی آقا را ببینی؟ به جای جواب گریهام گرفت، گفتم: آخر انصاف هست، در این هجوم عطشان اقشار مردم و در این حجم انبوه وظایفش، من مصدّع شوم؟ گفتند که امام خودشان سراغت را گرفتهاند. میخواهی وسیله بفرستم و بیایی؟ طبیعی بود که از خدا میخواستم. و اولین دیدار من با آن مرشد، جمعه 26/2/59 انجام شد. فرمودند که من با خانواده شما سابقه دارم و با مرحوم پدر شما آقا سید احمدآقا، با مرحوم آسید محمدتقی - خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد - سوابقی دارم. منتها آقای جلال آل احمد را یک ربع ساعت بیشتر ندیدم.... شما را هم گاهی در تلویزیون میبینم. از قراری که احمد گفت جنابعالی به موسسه اطلاعات رفتهاید. شما بهتر میدانید که این اطلاعات، این کیهان وضعشان در سابق چطور بود و حالا چگونه است. معالاسف همانطورکه شما میدانید، ما مبتلا به یک طایفه روشنفکر هستیم که هر اصلاحی در کشور بخواهد بشود، نمیگذارند. در گذشته شاه نمیگذاشت و حالا اینها. ولو اینها همانها نباشند اما کار آنها را میکنند. آزادی موازین دارد و بهحمدا... شما اینطوری که من تا حالا دیده و حرفهای شما را شنیدهام از روی میزان حرف میزنید.
قصد ارتحال ندارم
برای شمس و دلواپسیهایش عنوان سوگنوشتهای است، مزین به عکس سهنفرهای از استاد شمس آلاحمد ، به قلم سیدعزتا... ضرغامی، رئیس سابق سازمان صدا و سیما که آذر سال 1389 در روزنامه جامجم نیز منتشر شد وقت خداحافظی، مهندس ضرغامی به آقا شمس گفته بود که استاد اجازه بده یک عکس یادگاری با شما داشته باشیم. آقا شمس آهسته و بهشوخی گفت قصد ارتحال ندارم. ضرغامی به فراست دریافت و گفت جهت افتخار با برادر جلال. اوایل انقلاب، تو آن بالابالاها بودی و ما این پایینپایینها. گفتنی است که بنده شاهد شنیدن همین حرف قدرشناسانه، از صفارهرندی وزیر ارشاد سابق نیز بودم.
در محضر شمس
گیس و سبیل شمس
برادر جلال از فضیلت و اخلاق خاصی برخوردار بود. چه کسی حاضر بود در طول انقلاب، ریش نداری خویش را همیشه خدا در گرو حل و گرهگشایی از کسان و ناکسان، رفیق و نارفیق بگذارد؟! شمس اینگونه و اینچنین بود چرا که رضای حق را در رضای خلق میدید و خدمت به آنان. مخفی نماند، بارها در سفر و حضر، در مجامع عمومی و محافل خصوصی اظهار کرده بود: خدا نیاورد آن روز را که جوانان پرشور و انقلابی یا حتی ادبی، با این گیس و سبیل دراز، مرا درویش، درویش بیریش و ریشه البته بجا آورده و گمراه شوند.
درود ملت بر شمس
سالها بعد از انقلاب و جنگ، افتخار همراهی و میزبانی آقاشمس را در سمنان و دامغان یافتم. «درود گرم شمس آلاحمد» شعاری است که اوایل سخنرانی، توسط روحانیون سر داده شد و موضوع مورد اختلاف از زبان سه شاهد و ناظر آنروز و خود شمس شد. حجتالاسلام مازندرانی، کارمند سازمان تبلیغات، مدعی بود که روشنفکر سخنران یعنی شمس در جمع روحانیان، خودش این شعار را بر سر زبان آنها انداخته و توجهطلبی کرده است.
اما دو حجتالاسلام دیگر یعنی حاجشیخحسن نعیمی، رئیس اسبق دانشگاه آزاد دامغان و حاجشیخعباسعلی فُراتی، قاضیعسکر و رئیس محاکم نظامی تهران این شائبه را بهعنوان دو شاهد عادل و مسلمان رد کردند.
دیدار با شاعره طاهره
حدود 20سال قبل، پس از بازگشت از خوزستان در فرودگاه مهرآباد، آنچه را كه آقاشمس به زبان نگفت بهگمان دریافت و آن نجوای سرود«باز هوای سفرم آرزوست» بود. ناگزیر آقاشمس را قانعش کردم که نخست، حضرتش را به منزل رسانده و سپس اگر كس یا كسانی از یاران در تهران پیدا نکردیم، مجددا راهی سمتوسویی شده، طیالارض کنیم. دفتر تلفن را که فرشتهخانم، عیال آقاشمس برایمان آورد، نسبت به چند نفر اظهار تمایل كرد و روی خانم صفارزاده به توافق رسیدیم. بنا شد فردای آن روز در كوچه مقصودبیگ تجریش حضور بههم رسانیم- که شاعر در تلفن دعوت و تأكید نموده بود ناهار ماشپلو و خاگینه خواهد پخت که گویا غذای مورد علاقه هر دو بود-پس از صرف ناهار با طاهرهشاعره، رشته كلام شاعر و نویسنده به خاطره تلخ یک روز بارانی رسید. روز آوردن نعش جلال از اسالم به تهران توسط شمس و سیمین که خود آقاشمس هم البته آنروز یعنی روز واقعه را درکتاب گاهوارهاش به قلم کشیده است. ظاهرا برخی از شاعران و نویسندگان متعهد و انقلابی وقت برای تسلی و همدردی، آنروز (18 شهریور 48) از تهران به كرج رفته بودند به پیشواز نعش جلال و به ورودی جاده چالوس اما خانم صفارزاده، وقتی دید که آقاشمس سكوت معناداری كرده با اظهار تأسف از واگویی خاطره تلخ مرگ جلال كه باعث گریه بیصدای شمس شده بود، اظهار اعتذار کرد.میزبان با ایما و اشاره و آهسته به من گفت كه در روز مرگ، تشییع، تدفین و حتی در مراسم عزای جلال گریه بلند و شیون از شمس نشنیده. صاحبعزا، بیصدا آرام و حتی گاهی بیاشك چشم، گریه میكرد.
-
مردی که عاشق صهیونیستهاست!
-
نهنگها در کیش، مات شدند
-
از پیله تنهایی تا ملکه تیراندازی
-
شمس؛ پاسدار فرهنگ
-
مادرم را به شکل شیطان دیدم
-
دردسرهای خاص بودن
-
نفت از بودجه 1400 هم نرفت
-
حوصله عصبانیت را ندارم
-
هزارتوی برجام
-
تحریمها ما را قویتر كرد
-
آیینهای که هزار تکه شد
-
دستگیری ۳ نفر از عناصر تروریست ضدانقلاب در شمالغرب کشور
-
یادبود اسطوره ناشناخته ایران اسلامی
-
کسی از تلآویو سوال نمیکند!
-
تلاش رسانه ملی برای جهش فناورانه
-
پیگیر اصلاح ساختار در بودجه هستیم