حرفهای خودمانی با مجید خسروانجم، کاریکاتوریست جوانی که یک فرزند دهه هشتادی دارد
پسرم از خودم بزرگتره!
حرفهای خودمون رو می زنن.همون حرف هایی که همیشه توو دلمون میمونه و اگرهم به کسی بگیمش اصولا درکمون نمی کنه! ولی مجید خسروانجم به نسبت خیلی از پدرها شناخت خیلی خوبی نسبت به نوجوون داره.گرچه که داشتن یه فرزند دهه هشتادی اونم از نوع پسر،بی تاثیر نیست. پای صحبت هاشون که بشینین متوجه می شین ایشون یه بابای باحالن.از اون باباهای واقعا خوب.
فاطمه کریمی
من هنوز نوجوانم
اگه بخوام حساب کنم من هنوز ۱۲سالمه و پسرم طاها که تنها ۱۶ سالشه از خودم بزرگتره! شاید باورتون نشه اما با وجود ۴۲ سال سن، هنوز که هنوزه تصمیم نگرفتم وقتی بزرگ شدم چه شغلی داشته باشم. اما جالبه این نسل دوست داره خیلی سریع بزرگ بشه که البته مقصر اصلی خانوادهها هستن که مدام بهشون میگن: شیطونی نکن! گریه نکن! چرا اینقدر بلند میخندی و خیلی چیزهای دیگه که باعث میشه این نسل مدام با خودش بگه من دوست دارم خیلی سریع بزرگ بشم.
سردسته شیاطین مدرسه!
همه به صورت کلیشهای فکر میکنن که هر بچهای که هم خیلی درسخونه و هم خیلی باادبه، بههیچ عنوان اهل شیطنت نیست! اما برای من به این شکل نبود. چون من بهشدت اهل شیطنت بودم، تا جایی که مدرسه رو بههم میریختم.
البته سردسته بچههای شیطون بودن سرجاش، اما در کنارش بهشدت هم درسخون بودم و باهوش. بعضی دروس رو آنقدر خوب متوجه میشدم که اصلا نیاز نبود شب امتحان دوباره از اول بخونم. مثلا یادمه دوران دبیرستان مثلثات ریاضی رو که اتفاقا خیلی درس سختی هم بود، اینقدر خوب یاد گرفته بودم که حتی شب امتحان نخوندم و جالب اینجاست که نمره ۲۰ گرفتم.
۱۹/۷۵ قبول نیست!
خب من توفیق اینرو داشتم که بسیاری از برنامههام مخصوص نوجوونها باشه. به همین دلیل خیلی بهتر یک نوجوون رو درک میکنم. همیشه سعی میکنم با پسرم طاها رفیق باشم و رفیق خواهم بود. فرقی بین نمره ۱۹ یا حتی ۱۱ نمیبینم. البته به غیر از یهجا که اونم درس زبانه. چون بهشدت وقت گذاشتم براش و گفتم حتی نمره ۱۹/۷۵ هم قبول نیست و باید حتما نمره ۲۰ بگیره. اما بازم اگه بدونم شب امتحان مشکلی براش پیش اومده و بههر دلیلی نتونسته بخونه، من کوتاه میام. این راز بابای خوب بودنه.
قشنگترین حس دنیا
همیشه سعی کردم جوری رفتار کنم که طاها خودش یک مسیری رو انتخاب کنه و پایبند باشه. یادمه اربعین به همراه طاها به زیارت آقا اباعبدا... رفته بودیم و من اصلا از مستحبات و واجبات حرفی نزده بودم تا اینکه به طاها گفتم، میرم زیارت و برمیگردم.
بعد از نیم ساعت که برگشتم دیدم طاها مشغول نماز به نیابت پدربزرگشه. با اینکه من اصلا حرفی نزده بودم، انتظار چنین تصویری از نوجوونی طاها نداشتم و بهشدت این لحظه برای من شیرین بود و همیشه در خاطرم ماندگاره.
مدرک یا مهارت؟
نوجوان این نسل میگه نمیخوام درس بخونم و میخوام یک مهارتی رو یاد بگیرم. بهنظرم تا حدودی خوبه. مشکل آموزش و پرورش اینجاست که به میمون میگه شنا کن، به مار میگه شنا کن، به لاکپشت هم میگه شنا کن و میگه هرکسی زودتر شنا کرد ۲۰ میگیره. البته دور از جون بچهها فقط مثال زدم که حرفم معلوم شه.
اصلا با خودمون شوخی میکنم و میگم یکی هست مثل شما که ماهیه و باید شنا کنه ولی یکی دیگم هست به نام مجید خسروانجم که میمونه و باید از درخت بالا بره و باید راه دیگهای رو طی کنه. بهنظرم خوب میشه اگه آموزش و پرورش هفتهای یکبار به بچهها بگه اصلا برید شیر بدوشید یا گل بکارید یا حتی فیلم کوتاه بسازید. من معتقدم اگه آموزش و پرورش به این شکل عمل کنه و مهارت یاد بچهها بده، اون هم به هرکس چیزی که توش استعداد داره؛ آینده این نسل بهتر هم خواهد شد و هرکسی راه خودش رو پیدا میکنه.
نسل مستند!
بارها گفتم این نسل با نسل من خیلی فرق داره. خب من افتخار اینرو داشتم که با دهه هشتادیها کلاس داشته باشم. نوجوون امروز با اولین برخورد و اولین روز تدریس سریع میگه لطفا سندش رو به ما بگید! من خودم بهشخصه از این یک کلمه حرف، بهشدت سر شوق میام که چقدر خوبه نوجوون این نسل هر چیزی رو نمیپذیره و باید حتما سند تحویلش بدی. تازه بعد از تحویل دادن سند باید تحلیل و بررسیاش کنه و معتقدم همین نوجوونا هستند که فردای این مرز و بوم رو میسازن و حتی باید گفت همین الان هم دارن میسازن و از همین الان، نسل جدید داره با بهترین شکل کار تولید میکنه و بهترین کارها رو ارائه میکنه. در صورتی که وقتی ما نوجوان بودیم مدام با خودمون میگفتیم خب بذار ببینیم آینده چی میشه! و هیچوقت در روزگار نوجوانی دست به کار نشدیم و چیزی رو پیش نبردیم و چیزی رو خلق نکردیم.
نقد منصفانه
اما خوبیاشون رو گفتم باید یه نقد دوستانه و منصفانه هم بکنم. به نظرم یکی از اساسیترین ایراد این نسل، اینه که خودش نیست. مثلا رفیق خودش رو میبینه که جور دیگهای زندگی میکنه یا حتی خیلی از اطرافیانش دارن به سمت دیگهای میرن؛ حالا این نوجوون باید بپذیره که در اقلیت باشه و زندگی خوشگل و خوبی داشته باشه یا کلا نمیپذیره و میره به سمت دیگهای. متاسفانه آمار مواد مخدر روز به روز بیشتر میشه. چرا؟ چون نوجوون این نسل مدام میگه من میخوام بزرگ بشم، من میخوام قوی باشم که یکی از دلایلش رفتار بزرگترها میتونه باشه و همه چیز مربوط میشه به بزرگترها و خانوادهها.
خطاب به دهه هشتادیا
بهنظرم نوجوون بودن شغل سختیه اما یک چیزی رو درنظر بگیرید که بدونید برای چی اصلا زندهاید و چه شغلی رو خدا برات در نظر گرفته و الان چه وظیفهای داری تا همین وظیفه رو به بهترین شکل ممکن انجام بدی.
من مجید خسروانجم تنها حسرتم در دوران نوجوانیام اینه که چرا تنبلی کردم! میخوام به همه نوجوونا بگم تا میتونید وظیفه خودتون رو به بهترین شکل ممکن انجام بدید و تنبلی نکنید. نوجوونهای دهه هشتادی کم تنبلی میکنن اما همین اندازه هم نداشته باشید. تصمیم بگیرید هر کاری رو به بهترین شکل ممکن انجام بدید. اگه درس خوندن رو دوست دارید به بهترین شکل ممکن، اگه یک مهارتی رو دوست دارید به بهترین شکل ممکن، هر کاری رو بهترین و عالیترین شکل ممکن انجام بدید. من به این نسل ایمان و باور دارم و مطمئنم آینده با وجود شما خیلی روشنه.
من شبیه مدادم!
آدم چطور میتونه خلاق باشه؟
آدمها همه خلاقند. خلاقیت چیزی نیست که کلاسش رو بری یا کتابی بخونی و خلاق بشی. خلاقیت تمرین کردنیه، نه آموختنی. مهم اینه که مدام تمرین کنیم و تخیل کنیم و در هر رشتهای که فعالیت داریم خودمون رو عادت بدیم که متفاوت ببینیم و دنبال راهحلهای جدید باشیم.
اسم کتاب زندگیتون چیه؟
خدا هست
شبیه کدوم شیء هستین؟
مداد.
اگر قرار باشه یه سفر طولانی برین، کجا رو انتخاب میکنین؟
نجف.
و اگر اجازه داشته باشید فقط سه تا وسیله با خودتون به این سفر ببرین؟
موبایل، کاغذ، قلم.
اگر کاریکاتوریست نمیشدین، احتمالا الان کجا بودین؟
احتمالا مغازه اسباببازیفروشی داشتم شاید. شاید هم گلفروشی.
از ویژگیهای پدر ایرانی(مثل دست گرفتن کنترل و...)کدومش رو دارین؟
هیچکدام. فقط نگرانی برای آینده فرزندم.
کدوم اخلاق پسرتون هست که خودتون هم در نوجوونی داشتین و خانواده سر اون اخلاق با شما به چالش میخوردن؟
پسرم خدا رو شکر اخلاقی نداره که موجب چالش با خانواده بشه. فقط کمحرفی و درونگرایی خودم در نوجوانی رو توی طاها هم میبینم.
به نظر شما اگر بخوان۵۰ سال دیگه کاریکاتور شما رو بکشن چه ویژگیهایی براش درنظر میگیرن؟
نمیدونم که. حالا چرا 50 سال دیگه؟! (میخندد) ولی طبیعتا ریش و دماغ و عینکم جون میده برای کاریکاتور.
ارثیه پدری!
طبیعتا برای همه مهمه که بدونن چقدر بابام منو درک میکنه و در این زمینه باید بگم خوشبختانه بابا مجید، خیلی درکم میکنه ولی بالاخره تفاوت سنیمون نمیذاره عین هم فکر کنیم. البته شباهتهایی هم به همدیگه داریم. مثلا همه بهم میگن مثل بابات حرف میزنی و خیلی جوابایی که به سوالای مختلف میدی شبیه باباته. نمیدونم شاید حاضرجوابی ارثی باشه.
با وجود این شباهت، ولی خب بحث هم کم نداشتیم .اگه بخوام یه موضوعو بگم که سرش خیلی باهم بحث داریم، درسه. بابا همیشه حرفش اینه که با هر درسی هر کاری خواستی بکن، ولی نمره زبانت نباید کمتر از 20 بشه. البته میدونم از روی دلسوزیه. ولی حالا که یه فرصت برای درد دل هست بد نیست این رو بگم که: پدر خوبم! چرا؟ واقعا چرا من روز جمعه نمیتونم کل روز بشینم پای بازی و باید پاشم درس بخونم؟ آخه پدر من، یه روز جمعس دیگه!
به هر حال هر خونهای قوانینی داره و این قانون توی خونه ما هست. با وجود این اگه بخوام توی سه کلمه بابام رو تعریف کنم میگم:پدر باحال و پایه.
خوبی بابا مجید اینه که درباره آینده هیچ فشاری به من نمیاره. و راستش خیلی کاری نداره که قراره چه شغلی داشتهباشم. ولی همیشه میگه هر کاری که داشتی، باید توی اون کار موفق باشی؛ که خب حرف بدی هم نیست.
اما تا یادم نرفته بگم که یکی دیگه از خصوصیات مشترک من و بابام، محکم سر حرفمون موندنه؛ چه درست چه غلط. انقد رو حرفمون میمونیم که به نتیجه برسه و سر همینم بارها شده که بابا یه چیز میگه من یه چیز دیگه. راستشو بخواید این اتفاق انقد زیاد بینمون میافته که بخوام تعریف کنم باید تا ساعتها براتون حرف بنویسم. بالاخره پدر است دیگر. (آیکون خنده)
اگه بخوام حساب کنم من هنوز ۱۲سالمه و پسرم طاها که تنها ۱۶ سالشه از خودم بزرگتره! شاید باورتون نشه اما با وجود ۴۲ سال سن، هنوز که هنوزه تصمیم نگرفتم وقتی بزرگ شدم چه شغلی داشته باشم. اما جالبه این نسل دوست داره خیلی سریع بزرگ بشه که البته مقصر اصلی خانوادهها هستن که مدام بهشون میگن: شیطونی نکن! گریه نکن! چرا اینقدر بلند میخندی و خیلی چیزهای دیگه که باعث میشه این نسل مدام با خودش بگه من دوست دارم خیلی سریع بزرگ بشم.
سردسته شیاطین مدرسه!
همه به صورت کلیشهای فکر میکنن که هر بچهای که هم خیلی درسخونه و هم خیلی باادبه، بههیچ عنوان اهل شیطنت نیست! اما برای من به این شکل نبود. چون من بهشدت اهل شیطنت بودم، تا جایی که مدرسه رو بههم میریختم.
البته سردسته بچههای شیطون بودن سرجاش، اما در کنارش بهشدت هم درسخون بودم و باهوش. بعضی دروس رو آنقدر خوب متوجه میشدم که اصلا نیاز نبود شب امتحان دوباره از اول بخونم. مثلا یادمه دوران دبیرستان مثلثات ریاضی رو که اتفاقا خیلی درس سختی هم بود، اینقدر خوب یاد گرفته بودم که حتی شب امتحان نخوندم و جالب اینجاست که نمره ۲۰ گرفتم.
۱۹/۷۵ قبول نیست!
خب من توفیق اینرو داشتم که بسیاری از برنامههام مخصوص نوجوونها باشه. به همین دلیل خیلی بهتر یک نوجوون رو درک میکنم. همیشه سعی میکنم با پسرم طاها رفیق باشم و رفیق خواهم بود. فرقی بین نمره ۱۹ یا حتی ۱۱ نمیبینم. البته به غیر از یهجا که اونم درس زبانه. چون بهشدت وقت گذاشتم براش و گفتم حتی نمره ۱۹/۷۵ هم قبول نیست و باید حتما نمره ۲۰ بگیره. اما بازم اگه بدونم شب امتحان مشکلی براش پیش اومده و بههر دلیلی نتونسته بخونه، من کوتاه میام. این راز بابای خوب بودنه.
قشنگترین حس دنیا
همیشه سعی کردم جوری رفتار کنم که طاها خودش یک مسیری رو انتخاب کنه و پایبند باشه. یادمه اربعین به همراه طاها به زیارت آقا اباعبدا... رفته بودیم و من اصلا از مستحبات و واجبات حرفی نزده بودم تا اینکه به طاها گفتم، میرم زیارت و برمیگردم.
بعد از نیم ساعت که برگشتم دیدم طاها مشغول نماز به نیابت پدربزرگشه. با اینکه من اصلا حرفی نزده بودم، انتظار چنین تصویری از نوجوونی طاها نداشتم و بهشدت این لحظه برای من شیرین بود و همیشه در خاطرم ماندگاره.
مدرک یا مهارت؟
نوجوان این نسل میگه نمیخوام درس بخونم و میخوام یک مهارتی رو یاد بگیرم. بهنظرم تا حدودی خوبه. مشکل آموزش و پرورش اینجاست که به میمون میگه شنا کن، به مار میگه شنا کن، به لاکپشت هم میگه شنا کن و میگه هرکسی زودتر شنا کرد ۲۰ میگیره. البته دور از جون بچهها فقط مثال زدم که حرفم معلوم شه.
اصلا با خودمون شوخی میکنم و میگم یکی هست مثل شما که ماهیه و باید شنا کنه ولی یکی دیگم هست به نام مجید خسروانجم که میمونه و باید از درخت بالا بره و باید راه دیگهای رو طی کنه. بهنظرم خوب میشه اگه آموزش و پرورش هفتهای یکبار به بچهها بگه اصلا برید شیر بدوشید یا گل بکارید یا حتی فیلم کوتاه بسازید. من معتقدم اگه آموزش و پرورش به این شکل عمل کنه و مهارت یاد بچهها بده، اون هم به هرکس چیزی که توش استعداد داره؛ آینده این نسل بهتر هم خواهد شد و هرکسی راه خودش رو پیدا میکنه.
نسل مستند!
بارها گفتم این نسل با نسل من خیلی فرق داره. خب من افتخار اینرو داشتم که با دهه هشتادیها کلاس داشته باشم. نوجوون امروز با اولین برخورد و اولین روز تدریس سریع میگه لطفا سندش رو به ما بگید! من خودم بهشخصه از این یک کلمه حرف، بهشدت سر شوق میام که چقدر خوبه نوجوون این نسل هر چیزی رو نمیپذیره و باید حتما سند تحویلش بدی. تازه بعد از تحویل دادن سند باید تحلیل و بررسیاش کنه و معتقدم همین نوجوونا هستند که فردای این مرز و بوم رو میسازن و حتی باید گفت همین الان هم دارن میسازن و از همین الان، نسل جدید داره با بهترین شکل کار تولید میکنه و بهترین کارها رو ارائه میکنه. در صورتی که وقتی ما نوجوان بودیم مدام با خودمون میگفتیم خب بذار ببینیم آینده چی میشه! و هیچوقت در روزگار نوجوانی دست به کار نشدیم و چیزی رو پیش نبردیم و چیزی رو خلق نکردیم.
نقد منصفانه
اما خوبیاشون رو گفتم باید یه نقد دوستانه و منصفانه هم بکنم. به نظرم یکی از اساسیترین ایراد این نسل، اینه که خودش نیست. مثلا رفیق خودش رو میبینه که جور دیگهای زندگی میکنه یا حتی خیلی از اطرافیانش دارن به سمت دیگهای میرن؛ حالا این نوجوون باید بپذیره که در اقلیت باشه و زندگی خوشگل و خوبی داشته باشه یا کلا نمیپذیره و میره به سمت دیگهای. متاسفانه آمار مواد مخدر روز به روز بیشتر میشه. چرا؟ چون نوجوون این نسل مدام میگه من میخوام بزرگ بشم، من میخوام قوی باشم که یکی از دلایلش رفتار بزرگترها میتونه باشه و همه چیز مربوط میشه به بزرگترها و خانوادهها.
خطاب به دهه هشتادیا
بهنظرم نوجوون بودن شغل سختیه اما یک چیزی رو درنظر بگیرید که بدونید برای چی اصلا زندهاید و چه شغلی رو خدا برات در نظر گرفته و الان چه وظیفهای داری تا همین وظیفه رو به بهترین شکل ممکن انجام بدی.
من مجید خسروانجم تنها حسرتم در دوران نوجوانیام اینه که چرا تنبلی کردم! میخوام به همه نوجوونا بگم تا میتونید وظیفه خودتون رو به بهترین شکل ممکن انجام بدید و تنبلی نکنید. نوجوونهای دهه هشتادی کم تنبلی میکنن اما همین اندازه هم نداشته باشید. تصمیم بگیرید هر کاری رو به بهترین شکل ممکن انجام بدید. اگه درس خوندن رو دوست دارید به بهترین شکل ممکن، اگه یک مهارتی رو دوست دارید به بهترین شکل ممکن، هر کاری رو بهترین و عالیترین شکل ممکن انجام بدید. من به این نسل ایمان و باور دارم و مطمئنم آینده با وجود شما خیلی روشنه.
من شبیه مدادم!
آدم چطور میتونه خلاق باشه؟
آدمها همه خلاقند. خلاقیت چیزی نیست که کلاسش رو بری یا کتابی بخونی و خلاق بشی. خلاقیت تمرین کردنیه، نه آموختنی. مهم اینه که مدام تمرین کنیم و تخیل کنیم و در هر رشتهای که فعالیت داریم خودمون رو عادت بدیم که متفاوت ببینیم و دنبال راهحلهای جدید باشیم.
اسم کتاب زندگیتون چیه؟
خدا هست
شبیه کدوم شیء هستین؟
مداد.
اگر قرار باشه یه سفر طولانی برین، کجا رو انتخاب میکنین؟
نجف.
و اگر اجازه داشته باشید فقط سه تا وسیله با خودتون به این سفر ببرین؟
موبایل، کاغذ، قلم.
اگر کاریکاتوریست نمیشدین، احتمالا الان کجا بودین؟
احتمالا مغازه اسباببازیفروشی داشتم شاید. شاید هم گلفروشی.
از ویژگیهای پدر ایرانی(مثل دست گرفتن کنترل و...)کدومش رو دارین؟
هیچکدام. فقط نگرانی برای آینده فرزندم.
کدوم اخلاق پسرتون هست که خودتون هم در نوجوونی داشتین و خانواده سر اون اخلاق با شما به چالش میخوردن؟
پسرم خدا رو شکر اخلاقی نداره که موجب چالش با خانواده بشه. فقط کمحرفی و درونگرایی خودم در نوجوانی رو توی طاها هم میبینم.
به نظر شما اگر بخوان۵۰ سال دیگه کاریکاتور شما رو بکشن چه ویژگیهایی براش درنظر میگیرن؟
نمیدونم که. حالا چرا 50 سال دیگه؟! (میخندد) ولی طبیعتا ریش و دماغ و عینکم جون میده برای کاریکاتور.
ارثیه پدری!
طبیعتا برای همه مهمه که بدونن چقدر بابام منو درک میکنه و در این زمینه باید بگم خوشبختانه بابا مجید، خیلی درکم میکنه ولی بالاخره تفاوت سنیمون نمیذاره عین هم فکر کنیم. البته شباهتهایی هم به همدیگه داریم. مثلا همه بهم میگن مثل بابات حرف میزنی و خیلی جوابایی که به سوالای مختلف میدی شبیه باباته. نمیدونم شاید حاضرجوابی ارثی باشه.
با وجود این شباهت، ولی خب بحث هم کم نداشتیم .اگه بخوام یه موضوعو بگم که سرش خیلی باهم بحث داریم، درسه. بابا همیشه حرفش اینه که با هر درسی هر کاری خواستی بکن، ولی نمره زبانت نباید کمتر از 20 بشه. البته میدونم از روی دلسوزیه. ولی حالا که یه فرصت برای درد دل هست بد نیست این رو بگم که: پدر خوبم! چرا؟ واقعا چرا من روز جمعه نمیتونم کل روز بشینم پای بازی و باید پاشم درس بخونم؟ آخه پدر من، یه روز جمعس دیگه!
به هر حال هر خونهای قوانینی داره و این قانون توی خونه ما هست. با وجود این اگه بخوام توی سه کلمه بابام رو تعریف کنم میگم:پدر باحال و پایه.
خوبی بابا مجید اینه که درباره آینده هیچ فشاری به من نمیاره. و راستش خیلی کاری نداره که قراره چه شغلی داشتهباشم. ولی همیشه میگه هر کاری که داشتی، باید توی اون کار موفق باشی؛ که خب حرف بدی هم نیست.
اما تا یادم نرفته بگم که یکی دیگه از خصوصیات مشترک من و بابام، محکم سر حرفمون موندنه؛ چه درست چه غلط. انقد رو حرفمون میمونیم که به نتیجه برسه و سر همینم بارها شده که بابا یه چیز میگه من یه چیز دیگه. راستشو بخواید این اتفاق انقد زیاد بینمون میافته که بخوام تعریف کنم باید تا ساعتها براتون حرف بنویسم. بالاخره پدر است دیگر. (آیکون خنده)