نسخه Pdf

قلمرو

قلمرو

به وسعت اقیانوس
سیدمعین الدین هاشمی

تهران
تابستان 97، وقتی که در بی‌انگیزگی و ناامیدی غوطه‌ور بودم و نمی‌دانستم باید دقیقا با زندگی‌ام چه بکنم، تلفنم زنگ خورد و دعوت
شدم برای حضور ثابت در یک برنامه تلویزیونی. اقیانوس آرام 2 تجربه فوق‌العاده‌ای بود. مخصوصا برای من که تابه حال طعم رسانه و دیده‌شدن، فعالیت گروهی، اثرگذاری و از همه مهم‌تر، جدی‌گرفتن نوجوان‌ها را نچشیده بودم.
به کمک این موقعیت توانستم خودم را جور دیگری تعریف کنم. دیگر من فقط معینی نبودم که سال بعد کنکور داشت! به لطف اقیانوس آرام من داشتم مسیری را شروع می‌کردم که مقصدش، این بار به انتخاب خودم بود. علاقه ای که از مدت‌ها پیش به هنر و رسانه داشتم،حالا فقط تصوراتی در ذهنم نبود. می‌توانستم با تجربه‌کردن، رویاهایم را تبدیل به هدف کنم. اقیانوس آرام باعث شد تا بزرگ شوم! پنج ماه رفتن و آمدن و کارکردن در فضایی حرفه‌ای،چیزهایی را به من یاد داد که 10 سال مدرسه‌ام حتی درباره‌اش با من حرف نزده بود! برخورد با آدم‌های گوناگون، شنیدن قصه‌هایشان، لمس احساسات متفاوت و درک واقعیت‌های زندگی ماحصل صبح‌های آخرهفته‌ای بود که به جای خوابیدن در رختخواب، نشستن روی صندلی‌های ناراحت استودیو را ترجیح می‌دادم.
زمانی که برای ضبط آخر در بندرعباس مهمان نیروی دریایی ارتش شدیم، لحظه‌ای پیش آمد که خواستیم از ناو ایرانی بازدید کنیم. دوستم با دستپاچگی پرسید: می‌تونیم سوار ناو بشیم؟
و جواب شنیدیم: مگه ایرانی نیستید؟! این ناوشکن برای خودتونه!
شنیدن این جمله زیبا را مدیون اقیانوس آرام 2 هستم.

عاشقِ خسته!
امیرحسین علی نیافرد
اسلامشهر

منم مثل عاشقای دیگه غرق ماتم بودم! مثل مجنونی که برای رسیدن به محبوب قلبش برای هر کاری حاضره و البته مجبور به صبر. ماه محرم امسال در عین ناباوری همراه با یه امتحان الهی اومد. امتحان الهی سختی که شور و شوق همیشگی توی هیأت‌ها رو انگار ازمون گرفته بود. به خاطر کرونا نمی‌تونستیم مثل همیشه مراسم عزاداری داشته باشیم. 
غصه‌دار بودم که یکی از دوستام بهم زنگ زد: امیرحسین! میای کمک برای ساخت یه برنامه محرمی؟
مسافت و سختی کار و بی‌خوابی‌ها مهم نبود. چشم بسته و فقط با شنیدن اسم برنامه محرم قبول کردم. بسم الله گفتم و با تمام فشارها و نگرانی‌های بِجای خانواده، کار رو شروع کردم.
از گرگ و میش صبح تا نیمه‌‌های شب مشغول کار بودیم و روزها با سرشلوغی و شب‌ها با خستگی و بدن درد می‌گذشت. 
با سوز و نواهای بین ضبط برنامه، عاشقانه اشک می‌ریختم و از این که لایق تجربه شیرین یه محرم دیگه شده بودم، خدا رو شکر می‌کردم. آره. برنامه «مثل‌قاسم» شبکه امید، تجربه خوب و جدیدی برای من بود. ته کار هم هنوز عاشق بودم ولی یه عاشق خسته.

تولید یا تربیت؟!
حسین‌رضا بیانوندی
تهران

شبکه امید بستر مناسبی را برای نوجوان‌ها فراهم کرده تا چشمه‌ای از هنرهای فنی و تصویری و محتوایی خودشان در پشت‌صحنه را نشان‌داده و خودشان را ثابت کنند، هرچند که مدت اعتبار این فرصت‌ها حتی بعد از نشان‌دادن توانایی و به قول معروف گذراندن چالش‌ها با موفقیت، بسیار کم بود، اما فضا و فرصت خوبی برای کسب تجربه و تا حدودی مهارت در حرفه‌ هنری موردعلاقه در اختیار ما قرار داد و برای من این تجربه، حضور در برنامه «پرانتزباز» بود.
من بعد از حضور در این برنامه به عنوان مجری و گزارشگر با نقاط قوت و ضعفم در حوزه اجرا آشنا شدم و سعی در برطرف‌کردن آن‌ها داشتم و خدا را شکر ماحصل آن اجراهای بهتر و خوشایندتر بود. عوامل این پروژه هم تا حدودی سعی کردند کمک‌حال من و بقیه نوجوان‌ها باشند ولی طبیعی است که کسانی که دغدغه‌شان به‌ثمر رساندن پروژه باشد، نمی‌توانند کار تربیتی را به‌درستی انجام دهند چون تربیت یک مسأله زمانبر است و گاهی همین امر باعث می‌شد ما به‌جای یادگیری، درگیر فشارها و استرس‌های تیم تولید شویم و برای کوچک‌ترین کمی و کاستی‌ها برخورد نامناسبی ببینیم.
البته برای کسب این تجربه بها هم دادم و مجبور بودم از چند کار تئاتر و فعالیت در برنامه‌های دیگر انصراف دهم و غصه من این است که کاش لااقل روند حمایت و پشتیبانی از ما نوجوان‌ها در این شبکه مستمر باشد و ما را با عوامل تولید برنامه که ممکن است فضای تربیتی را چندان نشناسند، رها نکنند. مخصوصا که وقتی تعامل تیم تولید پرانتزباز با شبکه تمام شد ما ماندیم و حوضمان و اما باید به دست اندرکاران شبکه امید که می‌دانم خیلی هم دغدغه‌مند هستند بگویم:
زان شبی که وعده کردی روز بعد/ روز و شب را می‌شمارم روز و شب
ضمیمه نوجوانه