رد سلفی‌گری در تاریخ

داعش چگونه شکل گرفت؟

رد سلفی‌گری در تاریخ

بهترین امت من کسانی هستند که هم عصر من هستند، بعد آنها که بعد از اینها می‌آیند و بعد آنها که بعدتر می‌آیند. با استناد به این حدیث، گروهی از مسلمانان می‌گویند در فهم و تفسیر دین فقط فهم همین سه نسل، که پیامبر (ص) فرموده‌اند، اصیل است و ما باید تنها به آنها مراجعه کنیم. این گروه خود را سلفی یعنی پیرو سلف(گذشته) می‌نامند. بستر ظهور تفکر سلفی در کشورهای عرب به واسطه شرایط محیطی و جهل فرهنگی به مراتب از سایر نقاط بیشتر بوده و نیاکان اعراب یعنی در گذشته دور، از بنیانگذاران اندیشه‌های مخرب سلفی‌گری بوده‌اند که از همان دوران صدر اسلام با ظهور گروهی به نام خوارج آغاز شده و به صورت مختلف ادامه یافته‌است.

تاریخ ظهور سلفیه را می‌توان به سه دوره تقسیم‌کرد:
دوره اول از قرن سوم هجری با بر آمدن افرادی مانند احمد بن حنبل با چرخشی تند به سوی بدوی‌سازی حرکت کرد و با نفی گفتمان کلامی به ظاهر آیات و احادیث تأکید می‌شد. این دوران تا قرن 8 قمری ادامه داشت تا این‌که در اوایل این قرن ابن‌تیمیه از عالمان حنبلی دمشق و فردی سرسخت در اندیشه‌های اعتقادی خود با نوشتن مطالبی در برابر همه جهان اسلام قرار گرفت. وی می‌گفت حق نداریم در فهم قرآن برداشت‌های عقلی خود را حاکم کنیم. باید به ظاهر قرآن بسنده کنیم و درباره متشابهات هم باید سکوت کرد. وی بسیاری از اعمال مسلمانان را شرک خواند و بسیاری از مسلمانان را تکفیر(کافر شمردن) کرد. او برای تبلیغ دیدگاه‌هایش مناظره‌ها و سخنرانی‌های زیادی کرد و سال‌ها زندانی شد. وی کتب و شاگردان زیادی از خود بر جای گذاشت که راه وی را در حوزه‌های علمیه شام، مصر و حجاز ادامه دادند.
وهابیت از راه می‌رسد
موج سوم در قرن 12 و 13 هجری در اندیشه فردی به نام عبدالوهاب با گرایش حنبلی ظاهر شد. عبدالوهاب بیش از هر چیز بر تقدس‌زدایی از بزرگان دین تاکید می‌کرد و با احترام گذاشتن به مرده‌ها مخالف بود و آنقدر در تخریب قبرستان‌های عربستان تاکید داشت که سلمان ‌العوده، وهابی عربستانی می‌گوید گویا مادرش او را در قبرستان به دنیا آورده و او عقده قبرستان دارد که این قدر در توحیدش بر قبرستان تاکید دارد. او دیگر مسلمانان را چنان تکفیر می‌کرد که برادرش به او می‌گفت: تو ارکان اسلام را شش تا می‌دانی. ششمین هم خودت هستی؛ چون می‌گویی هر که از تو پیروی نکرده‌است، مسلمان نیست. وی در کوتاه‌مدت با جماعت محمدبن‌سعود توانست اندیشه سلفی‌گری را در عربستان رواج داده و به‌سرعت آن را گسترش دهد. همزمان با وی، تفکر سلفی توسط افراد دیگری در هند و مصر نیز توسعه یافت، طوری که بعد از عربستان، هند و مصر تبدیل به مراکز سلفی‌گری در دنیای اسلام شدند. در قرن 14 هجری نکته جدیدی که به نگرش سلفی افزوده شد اجرای احکام اسلام با استفاده از زور و به کارگیری شمشیر است. این جریان تنها راه استقرار اندیشه‌سلفی و سنت را پیکار نظامی تلقی می‌کردند که برای اولین بار در جریان تحولات افغانستان در مبارزه با حاکمیت نظام‌کمونیستی در این کشور ظاهر شد و در واقع توجه سلفی‌های سه گوشه جهان اسلام را به خود جلب کرد. وقتی روسیه به افغانستان حمله کرد، جهان اسلام به نوعی خود را در مقابل جبهه کمونیست فرض کرد. به همین دلیل مسلمانان از اقصی نقاط جهان برای پشتیبانی و حمایت از اسلام در برابر کفر به افغانستان مهاجرت و در جبهه مبارزه حاضر شدند. خیلی از مسلمان‌های سرشناس و صاحب‌ثروت نیز به پشتیبانی مالی و لجستیک پرداختند که یکی از این افراد بن‌لادن، پسر یکی از ثروتمندترین مردان عربستان و صاحب چند شرکت بزرگ سعودی بود. وی بعد از اولین سفر خود به افغانستان تصمیم گرفت ثروت و تمرکز خود را برای مبارزه با جبهه ‌کفر در افغانستان هزینه کند. به طور خلاصه آنچه در افغانستان طی سال‌های متمادی جنگ با شوروی اتفاق افتاد این بود مردانی به وجود آمدند که به‌جز جنگیدن هیچ تخصص دیگری نداشته و از آنجا که مبانی اعتقادی در آنها به‌شدت ته‌نشین شده‌بود، برای مبارزه با جبهه کفر در تمام نقاط جهان پیشقدم شدند، البته به نمایندگی از اسلامی که خود تعریف می‌کردند و با کفری که براساس همان مبانی گفته‌شده، فرض می‌کردند. بعد از جنگ، سلفی‌گری جدیدی ایجاد شد که البته رنگ و بوی وهابیت و تکفیرش بیش از هر چیز دیگر در آن دیده می‌شد.
القاعده محصول همین تفکر بود که در افغانستان و بعد از این‌که طالبان به عنوان یک گروه ایدئولوژیک نتوانست قدرت سیاسی را در افغانستان به دست بیاورد، به عنوان شاخه نظامی‌فراملیتی طالبان شکل گرفت و مستقل شد. بعد تصمیم به توسعه و لشکرکشی به کشورهای دیگر گرفت. نیروها و گروه‌های جهادی در کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری به القاعده پیوسته و تحت رهبری آن به فعالیت و مبارزه ادامه می‌دادند. یکی از این گروه‌ها جماعت توحید و جهاد بود که سال ۱۹۹۹ توسط مردی اردنی به اسم ابومصعب زرقاوی در عراق تشکیل شده‌بود. وی طی پخش نوارهای ویدئویی مسؤولیت چندین عمل خشونت‌بار از جمله کشتن شهروندان و غیرنظامیان مختلف در عراق را به عهده گرفت. زرقاوی مخالف حضور آمریکا و نیروهای غربی در جهان‌اسلام بود. اواخر سال ۲۰۰۴ او به اسامه‌بن‌لادن و القاعده پیوست و از این پس جماعت توحید و جهاد، القاعده عراق نامیده‌شد و زرقاوی توسط القاعده ملقب به «امیر القاعده در کشور بین‌النهرین» شد. وی فعالیت خود را در ابتدای سال ۲۰۰۴ با گروه کم‌تعدادی در حدود ۳۰سرباز آغاز کرد اما تعداد اعضای آن در سال ۲۰۰۵ بیش از ۱۰۰۰ نفر برآورد می‌شد.
ابومصعب زرقاوی که به دلیل ترتیب‌دادن بمبگذاری‌های انتحاری شهرت داشت. به پیروانش این‌گونه القا کرده‌بود که با انجام دادن بسیاری از کارها انسان از اسلام خارج می‌شود. از جمله این کارها فروش مواد، پوشیدن لباس‌های غربی، تراشیدن ریش یا شرکت در انتخابات حتی اگر به نامزد مسلمان رای دهند، بود. وی معتقد بود اولویت دادن هر قانونی که بشر وضع کرده بر قوانین خداوند، مجازاتش مرگ است. بر همین اساس عقیده داشت شیعیان دقیقا این کار را انجام می‌دهند. یکی از محل‌های اختلاف زرقاوی با بن‌لادن و القاعده نیز همین نکته بود. وی شیعیان را خدمتگزاران شیطان می‌دانست. سپتامبر ۲۰۰۵ و پس از سرکوب شبه‌نظامیان سنی در تلعفر توسط دولت عراق، زرقاوی علیه شیعیان در عراق اعلان جهاد کرد.
وی پیشتر نامه‌ای به ایمن‌الظواهری از رهبران قاعده الجهاد یا همان القاعده نوشت و برنامه گروه خود را در عراق در یک فرآیند چهار مرحله‌ای تعریف کرد:
بیرون‌راندن نیروهای آمریکایی و متحدانشان از عراق، تأسیس دارالخلیفه اسلامی در این کشور، گسترش جنگ علیه دشمنان اسلام در کشورهای همسایه عراق و جنگ علیه اسرائیل.
زرقاوی دو سال رهبر القاعده عراق بود و درنهایت در ۷ ژوئن ۲۰۰۶ در هشت کیلومتری شمال شهر بعقوبه در شمال بغداد پایتخت عراق به دست نیروهای آمریکایی کشته شد. پس از او ابوحمزه‌المهاجر که به ابوایوب المصری نیز شهرت داشت، جانشین وی در عراق شد. ابوحمزه ابتدا از اعضای اخوان‌المسلمین بود، سال ۱۹۸۲ به جهاد اسلامی مصر پیوست و از سال ۱۹۹۹ به افغانستان رفت. وی در افغانستان از متخصصان تهیه مواد منفجره شد. او در عراق معاون زرقاوی بود. القاعده عراق همچنان زیر نظر بن‌لادن فعالیت می‌کرد. ابو ایوب مصری تصمیم گرفت دولت اسلامی در عراق تشکیل دهد به همین منظور ابوعمر بغدادی را امیرالمومنین این دولت اسلامی نامگذاری کرد. البته هویت واقعی ابوعمر مورد تردید است. براساس روایتی که ارتش آمریکا نیز در برهه‌ای آن را پذیرفته‌بود، ابوعمر شخصیتی تخیلی بود که از سوی رهبران القاعده ساخته‌شده‌است. روایتی دیگر وی را عبدا... راشد صالح البغدادی معرفی می‌کند و دولت آمریکا پس از قتل وی، او را حامد داوود محمد خلیل‌الزاوی معرفی کرد. در پی انتخاب وی، بخشی از اعضای این شورا که شامل اتحادی از هواداران القاعده، گروه‌های سلفی دیگر و قبایل عرب سنی مخالف اشغال عراق می‌شد، در اعتراض به رهبری یک شخص گمنام از آن خارج شدند. سال ۲۰۱۰ ابو ایوب مصری و ابوعمر بغدادی در عملیاتی که رهبری آن را ایالات‌متحده در عراق به عهده داشت کشته شدند. در این زمان ابوبکر بغدادی جایگزین ابوعمر بغدادی شد و رهبری دولت اسلامی را به دست گرفت.اینجاست که اختلافاتی با القاعده پیش آمد و عملا دولت اسلامی عراق خود را از قیمومیت القاعده خارج کرد. سال ۲۰۱۳ دولت اسلامی عراق به رهبری ابوبکر بغدادی تصمیم گرفت القاعده سوریه را جذب‌کرده و مورد حمایت خود قرار دهد. القاعده سوریه که در واقع همان جبهه‌النصره است، در برابر این امر مقاومت کرد و خود را تحت قیمومیت القاعده دانست. اینجا بود که دولت اسلامی به سوریه لشکر کشید و دولت اسلامی‌عراق را به دولت اسلامی‌عراق و شام یعنی مخفف آن داعش تغییر داد. بنابراین می‌توان گفت در سال ۲۰۱۳ دولت اسلامی‌عراق و شام به عنوان داعش تشکیل شد. سال ۲۰۱۴ بعد از درگیری‌های سنگین بین جبهه النصره و دولت اسلامی‌عراق و شام، بالاخره القاعده هرگونه انتصاب داعش به خود را رد کرد و رسما ابوبکر بغدادی پس از تصرف موصل، خود را  به عنوان اولین خلیفه دولت اسلامی‌عراق و شام اعلام کرد. البته به زعم ابوبکر بغدادی، وی خلیفه یک و نیم میلیارد مسلمان جهان شده بود. (در بخش‌های بعدی مفصل‌تر به این جریانات خواهیم پرداخت)
سال ۲۰۱۵ جهان متوجه شد داعش پدیده‌ای به‌شدت فجیع، قوی و تهدیدآمیزتر از القاعده است.
ابوبکر البغدادی
وقتی ایالات‌متحده، زرقاوی و ابوعمر بغدادی را به هلاکت رساند، فکر کرد آسیبی جدی به دولت اسلامی وارد آورده ‌است. این درحالی بود که بلافاصله بعد از مرگ آنها، شخص دیگری خلیفه دولت اسلامی‌عراق و شام می‌شود؛ کسی که به‌مراتب بدتر از آنهاست.
ابراهیم عواد ابراهیم البدری ۳۹ ساله با نام مستعار ابوبکر بغدادی، امیرالمومنین دولت اسلامی شد. وی سال ۱۹۷۱ در خانواده‌ای کشاورز و سنی‌مذهب در سامرای عراق به دنیا آمد. پدرش مذهبی بود و در واقع معلم قرآن مسجد بود. وی معتقد بود نسبش به پیامبر اسلام می‌رسد. تعدادی از افراد خانواده وی از اعضای حزب بعث بودند که در واقع حزبی سیاسی سوسیالیستی بود و برای ایجاد اتحاد  پان‌عربی تلاش می‌کرد. اعضای حزب بعث می‌خواستند همه کشورهای عربی را با هم متحد و یکپارچه کنند. یکی از دلایل نپیوستن ابراهیم به حزب بحث با توجه به این‌که دو تا از عموها و برادرانش عضو حزب بودند، ضعف شدید بینایی بود.
ابراهیم جوانی سر به زیر و متدین به نظر می‌آمد که در واقع سرش به کار خودش بود. دوستان و اطرافیان به او لقب مومن داده‌بودند. وی به‌شدت کم‌رو و البته جدی بود. زمان‌هایی که در مدرسه نبود، وقت خود را در مسجد محل می‌گذراند. از همان کودکی اگر کسی از دوستان و اطرافیانش احکام اسلامی را رعایت نمی‌کرد، با او برخورد می‌کرد. وی که علاقه به ادامه تحصیل در رشته حقوق داشت، به علت به دست نیاوردن حد نصاب نمره قبولی در دبیرستان، در رشته علوم قرآنی مشغول به تحصیل شد. پس از پایان دوره کارشناسی در دانشگاه تازه تاسیس صدام در رشته مطالعات اسلامی به تحصیل مشغول شد. پایان‌نامه کارشناسی‌ارشد وی درباره تفسیر قرآن در قرون اولیه اسلامی بود. بعد از اخذ مدرک فوق‌لیسانس در سال ۱۹۹۹ در رشته دکترای علوم قرآنی به ادامه تحصیل پرداخت. پس از فارغ‌التحصیل شدن، عمویش- اسماعیل‌بدری- وی را تشویق کرد تا به گروه سلفی اخوان‌المسلمین بپیوندد. هدف اصلی اخوان‌المسلمین تشکیل حکومت‌های اسلامی بود. البته بیشتر شاخه‌های اخوان صلح‌طلب بوده، برخی اعضای آن لیبرال و بقیه محافظه‌کار بودند. همگی با هم همکاری می‌کردند. شایان ذکر است بیشتر سلفی‌ها جهادی نیستند و تشکیلاتی مانند القاعده یا داعش را قبول ندارند. بن‌لادن هم قبل از تشکیل القاعده عضو اخوان‌المسلمین بود. آنها یعنی اخوانی‌ها تمرکزشان روی گسترش اسلام از طریق صرف وقت خود به عبادت و رعایت احکام شرعی بود. از نظر بیشتر سلفی‌ها شروع جنگ حرام است. آنها معتقدند جنگ باعث قطع‌شدن نماز و عبادت صحیح می‌شود. بیشتر سلفی‌ها همچنین معتقدند مسلمان باید از سیاست دوری کند. سلفی‌های رادیکال این قوانین را نادیده می‌گیرند. ابراهیم بدری مانند ابومصعب زرقاوی با سلفی‌های بسیار رادیکال در بغداد ارتباط داشت. او معتقد بود جریان اصلی اخوان‌المسلمین مردان حرف هستند نه عمل.
بعد از انحلال ارتش صدام توسط آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۳، بدری گروه جیش‌السنه و الجماعه را برای مبارزه با نیروهای ائتلاف تشکیل داد.
سال ۲۰۰۴، بدری - که تحت تعقیب نیروهای آمریکایی بود - از قضا برای دیدن یکی از دوستان سلفی‌اش به فلوجه رفت و نیروهای آمریکایی او را به جرم ارتباط با یک سلفی تندرو دستگیر کردند. او نزدیک به یک سال در زندان بوکا بازداشت بود. آمریکایی‌ها در این مدت نتوانستند ارتباط او با گروه‌های تکفیری جهادی را رسما ثابت کنند. آنها اصلا نمی‌دانستند خود او هم یک جهادی است.
بوکا زندان بزرگی بود که آمریکا در مناطق شیعه‌نشین جنوب عراق راه‌اندازی کرده‌بود و ۲۴هزار زندانی داشت.
خیلی از ۲۴هزار نفری که در این زندان محبوس بودند، عرب‌های اهل تسننی بودند که سابقه خدمت در دستگاه‌های نظامی و امنیتی صدام را داشتند. وقتی صدام سقوط کرد، به دنبال بعثی‌زدایی آمریکایی‌ها و همچنین بالا آمدن اکثریت شیعی عراق - که مدت زیادی زیر فشار ظلم بودند- آنها هم کنار رفتند. خیلی از اینها اگر هنگام ورود به زندان، جهادی نبودند، موقع ترک زندان، جهادی شده‌بودند. مانیفست جهادی‌های تندرو پیش چشم آمریکایی‌ها آزادانه دست‌به‌دست می‌شد.
جمع جهادی‌ها در کنار هم
زندان بوکا را خیلی‌ها به عنوان دانشگاه می‌شناسند؛ چرا که این زندان تعداد زیادی از جهادی‌های عراق و افغانستان و دیگر کشورهای منطقه و همان‌طور که گفته‌شد اعضای دستگاه‌های امنیتی و نظامی صدام را کنار هم جمع کرده‌بود. این افراد هیچ‌وقت نمی‌توانستند در بغداد یا هرجای دیگری در دنیا به این شکل دورهم جمع شوند اما در زندان نه تنها جایشان امن بود، بلکه با ارکان رهبری القاعده هم ارتباط داشتند. ابراهیم بدری خودش را از بقیه زندانی‌ها دور نگه می‌داشت و بقیه فکر می‌کردند او فردی گوشه‌گیر و پیچیده است اما زندانبانان ابراهیم را رهبری می‌دانستند که می‌توانست نزاع میان زندانی‌ها را مدیریت کند. ابراهیم در زندان با اعضای سابق سرویس‌های نظامی و امنیتی صدام دوست شد، همچنین با کسانی که بعدتر عضو القاعده عراق شدند. این افراد بیرون از زندان و بعد از آن که سران اصلی دولت اسلامی کشته یا دستگیر شدند، در قامت نیروهای دولت اسلامی همراه ابراهیم بدری بودند.
یکی از زندانی‌های بوکا در مصاحبه‌ای با خبرنگار المانیتور، گفته‌است «نیروهای تازه‌جذب‌شده طوری آماده می‌شدند که هنگام آزادی مثل بمب‌های ساعتی بودند.» وقتی زندانی تازه‌ای وارد زندان می‌شد، هم‌بندانش به او آموزش ‌داده، او را شست‌وشوی مغزی می‌دادند و طوری او را راهنمایی می‌کردند که هنگام ترک یک گلوله آتش بود. ابراهیم بدری شعله‌ورترین گلوله آتش از آب درآمد و تبدیل شد به مردی که مسؤول خیلی از آتش‌هایی است که کمتر از یک دهه بعد، منطقه را در خود بلعیدند. »
زندانی دیگری که با گاردین مصاحبه کرده، گفته ‌است «اگر هیچ زندان آمریکایی‌ای در عراق نبود، الان هم دولت اسلامی‌ای در کار نبود. بوکا یک کارخانه بود که همه ما را ساخت و ایدئولوژیمان را بنا کرد.» زندانی‌ها اسم بوکا را گذاشته‌بودند «دانشگاه» و بغدادی در 10 ماهی که آنجا بود، یکی از اعضای هیأت علمی آنجا بود.
بدری بالاخره سال ۲۰۰۶ به القاعده عراق پیوست و به سبب داشتن تحصیلات دانشگاهی توانست بین رهبران القاعده جایگاهی خاص پیدا کند. او در نهایت به گروهی از مشاوران که قرار بود به ابوعمر البغدادی در زمینه خلافت مشورت دهند، پیوست. البته این گروه بیشتر گوش به فرمان ابوایوب مصری بودند.
بعد از کشته‌شدن ابوعمر و ابوایوب توسط نیروهای ائتلاف در سال ۲۰۱۰، القاعده پیامی به شورا فرستاد که برای انتخاب خلیفه بعدی عجله نکنند اما شورا که هر روز احساس استقلال بیشتری نسبت به القاعده می‌کرد، از این فرمان تخطی کرد.
در این زمان با توطئه پیچیده شخصی به نام حجی‌بکر، ابراهیم بدری سومین رهبر سازمان تروریستی در حال گسترش عراق شد و نام ابوبکر بغدادی را برای خود برگزید. او با کمک حجی بکر توانست تمام سران مخالف را به طرق مختلف حذف کند.
در تبلیغات داعش از وی به «ابوبکرالحسینی القریشی البغدادی» نام برده می‌شود تا یادآور حدیث معروف «خلفاء امتی اثناعشر کلهم من القریش» باشد.
ابوبکر بغدادی بعد از محاصره‌شدن توسط نیروهای آمریکایی در منطقه حارم استان ادلب سوریه، خودش و دو فرزندش را به وسیله کمربند انفجاری به هلاکت رساند.
ضمیمه تپش