نسخه Pdf

چطوری ایرانی؟!

درباره فرهنگ غنی ایران و حال و روز فعلی آن

چطوری ایرانی؟!

بعضی‌ها اسم فرهنگ را که می‌شنوند یاد شب شعر و شمع و گل و پروانه و مقبره حافظ و سعدی می‌افتند. بعضی‌ها یلدا و نوروز و تخت‌جمشید و مقبره کوروش و داریوش به ذهن‌شان می‌آید. برخی شاید یاد نام شهدا و فرهنگ شهادت و ایثارشان بیفتند و البته احتمالا بعضی‌ها هم یاد جمله همسایه مهربان خود می‌افتند که با اسپری روی در پارکینگش نوشته در این محل پارک نکنید همسایه‌های نجیب و بافرهنگ. اما حقیقتش همین است که فرهنگ موجودی است که از همان اول همه جا بوده و قاطی همه چیز هم شده و تا صبح می‌توانیم برایش مثال و مصداق پیدا کنیم، ولی نکته در اینجاست که این یار دیرین چند وقتی است که پای درددلش که می‌نشینی دارد از حال خرابش گله چندان که مپرس و گاه‌گاه تک‌سرفه‌های مشکوکی می‌کند که انگار خیلی حالش روبه‌راه نیست. گفتیم که در کلاف این هفته‌مان سری به فرهنگ قشنگ‌مان بزنیم و ببینیم اوضاعش از چه قرار است.

مریم امام / پژوهشگر: محمد طائب

  چیستی تو ای همیشگی‌ترین؟
در کتاب‌های علوم اجتماعی از همان سال‌های اول دبستان همیشه سعی کرده‌اند فرهنگ را برایمان با قلمبه‌سلمبه‌ترین کلمات و پیچیده‌ترین جملات ممکن تعریف کنند. از همان‌هایی که شب‌های امتحان یک‌بار از روی جمله می‌خواندیم و 20 بار بعدی سعی می‌کردیم با چشم‌های بسته همان جمله را عینا تکرار کنیم. اما از آنجا که کلا آب نویسنده با تعریف‌های کلیشه‌ای توی یک جوب نمی‌رود این‌دفعه بیایید فرهنگ را طور دیگری تعریف کنیم:
 آن چیزهایی که من می‌دانم، شما می‌دانید، استاد دانشگاه شریف هم می‌داند. من قبول دارم شما هم قبول دارید همسایه کناری هم قبول دارد. آن کارهایی که برای زندگی کردن در جامعه شما انجام می‌دهید، من انجام می‌دهم، نانوای محله هم انجام می‌دهد. و همه ما این عقاید و کارها را از پدر و مادر و آدم‌های دور و برمان یاد گرفتیم که آنها هم از پدر و مادر و آدم‌های دور و برشان یاد گرفتند. یعنی از بدو تولد چونان جزایر لانگرهانس در وجود کسی تعبیه نشده‌اند. خلاصه‌اش این‌که فرهنگ یک روش مشترک زندگی بین همه ماهاست. 

 تفاوت‌ها و شباهت‌ها
طبیعی است که این روش زندگی در ایران با اسکاندیناوی و قبایل ماسایی آفریقا فرق دارد. یا قطعا مسلمانان در تمام دنیا یک‌سری چیزهایشان شبیه هم است که با جوامع غربی و بودایی‌ها و یهودی‌ها متفاوت است. حتی در خود ایران هم زندگی در شهر‌های کویری مرکز کشور با بنادر جنوب و سواحل شمال به اندازه فرق طعم خرما با نارنگی متفاوت است اما با وجود این‌ها باز هم در همه ما یک نقطه مشترک پررنگ وجود دارد که اصطلاحا به آن می‌گوییم فرهنگ ایرانی.

  فرهنگ از نوع وطنیش
تعریف از خود نباشد کشور قشنگ‌مان ایران از همان اولش هم سرزمین اولین‌ها بوده. اولین تمدن‌ها، اولین بیانیه حقوق بشر، اولین دارنده آیین و مراسم فرهنگی و اجتماعی، اولین سفارتخانه‌ها و حتی اولین دارنده شبکه آب و فاضلاب شهری. 
اصلا انگار ایرانی‌ها از همان سالیان خیلی دور دل‌شان می‌خواست برای خودشان یک سبک زندگی خاص‌طوری داشته باشند؛ یک چیزی که فقط مخصوص خودشان باشد. برای همین از مراسم و جشن‌ها بگیر تا پوشش و لباس و علم و هنر کلا برای خودشان عالمی داشتند. 
احتمالا برایتان جالب باشد که بدانید ایرانی‌ها به قدری نسبت به پوشش‌شان مقید بودند که وقتی پیامبر(ص) به زنان مسلمان دستور حجاب دادند بعضی از اعراب اعتراض کردند که این پوشش ایرانی‌هاست و حالا ما می‌خواهیم از آنها تقلید کنیم.
از خوشگل‌ترین بخش‌های فرهنگ ما که تا امروز هم ادامه دارد این است که ما از همان ابتدا بلد بودیم چطور با قومیت‌ها، زبان‌ها و حتی عقاید متفاوت‌مان درون یک کشور و در کنار هم زندگی کنیم. اصلا همین تنوع و همزیستی کشورمان را این‌قدر جذاب و دوست‌داشتنی کرده. قبول دارید؟
نکته جذاب دیگر در مورد فرهنگ ایرانی اهمیت دادن به زنان و خانواده است. یعنی نگاه که بکنیم تمام مناسبت‌ها‌یی که از زمان باستان به ما رسیده یک‌جوری است که خانواده‌ها را دور هم جمع کند. از آن طرف هم وقتی که حرف از روشنفکری و فمینیسم و این چیز‌ها به مغز بنی‌بشری خطور نمی‌کرده در این مرز و بوم حرف از برابری حقوق زن و مرد بوده. این‌طور آدم‌های خفنی هستیم ما.

  چایی‌نبات ایرانی
در طول تاریخ بلاهایی بر سر این کشور آمده که خداوند نصیب گرگ بیابان هم نکند. از حمله اسکندر مقدونی به تخت‌جمشید بگیرید تا چنگیزخان مغول که در توصیف حمله‌اش به ایران همین یک جمله کافی است: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
و تیمور لنگ و هزار و یک جنگ و نفوذ دیگر که که هرکدام‌شان به‌تنهایی برای خواندن فاتحه یک ملت و فرهنگ و آداب و آیینش کافی‌اند ولی نکته عجیب و باورنکردنی دقیقا همین است که ما الان هستیم. در کشوری که نامش از زمان ورود آریایی‌ها تا به امروز ایران است و به زبان فارسی حرف می‌زنیم که از نسل همان فارسی میخی و سیخی روی کتیبه‌های نقش رستم باقی مانده.
اصلا انگار ایرانی‌ها مثل چای داغ در طول تاریخ همه چیز را درون خودشان حل می‌کردند یعنی هیچ‌وقت اصل و اساس فرهنگ‌شان را کنار نمی‌گذاشتند بلکه یک‌جوری با فرهنگ تازه‌وارد برخورد می‌کردند که آنها توی دل‌شان بگویند خوب چیزی هستند این‌ها و کم‌کم شبیه ایرانی‌ها شوند. 

 دزدی تو روز روشن
مسأله بعدی زبان مردم یک کشور است. زبان فقط راه برقراری ارتباط نیست، نماد و هویت یک کشور هم هست. برای همین استعمارگران زبان مستعمرات‌شان را مثل خودشان می‌کردند تا نشان دهند بر آن کشور نفوذ دارند. پس وقتی خیلی راحت فارسی را غلط می‌نویسیم و کلمات خارجی به کار می‌بریم یادمان باشد کشوری که زبانش را از دست بدهد مثل شیری است که یال و کوپالش را بتراشند. همان‌قدر مفلوک!
هدف حیاتی بعدی تهاجم فرهنگی این است که مردم کشور اعتماد به نفس‌شان را از دست بدهند. برای این کار کافی است کاری کرد که آنها مشاهیر و بزرگان و تاریخ و حتی خودشان را مسخره کنند. اصلا برای چنین ملتی چی باقی می‌ماند که بخواهند به آن افتخار کنند و نگهش دارند؟ 

  آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
تهاجم فرهنگی دقیقا مثل یک ویروس کامپیوتری خیلی مرموز و آهسته می‌آید و زیرزیرکی خرابکاری‌اش را می‌کند و آدم یکدفعه به خودش می‌آید و می‌بیند ای دل غافل، همه چیز از دست رفت. فقط این کار را به‌جای اطلاعات کامپیوتر با فرهنگ می‌کند. یعنی یک‌جوری یواش‌یواش آن اصل و ریشه‌ای که مغول کشت و سوخت و برد و نتوانست از جا دربیاورد را مثل موریانه از درون می‌جود که اصلا کان‌لم‌یکن.
این ویروس خطرناک معمولا پس از ورود به سیستم فرهنگی یک کشور به چند جا حمله می‌کند:
مهم‌ترین جایی که تهاجم فرهنگی تیشه به ریشه‌اش می‌زند بحث دین و ارزش‌های یک جامعه است. اصلا شما ارزش‌های یک ملت را عوض کن نامردند اگر بقیه چیز‌ها را خودشان دودستی تقدیم‌تان نکنند. برای همین جایی نیست که امکانی وجود داشته باشد و از آن برای ایجاد شک‌وشبهه و بدبینی و بی‌خیالی نسبت به دین‌مان استفاده نکنند. یعنی حواس‌مان باید بدجور جمع باشد این یکی برود دنبالش بقیه هم رفته.

 فرهنگ مذاب
نمونه‌اش همان مغول‌هایی که کتابخانه آتش می‌زدند بعد از چند سال یک‌جوری شیفته مرام خواجه‌نصیرالدین طوسی شدند که با دست‌های خودشان رصدخانه مراغه که مهم‌ترین مرکز علمی ایرانیان شد را ساختند. یا مثلا تیموری که هر جا می‌رسید از سر‌ها مناره می‌ساخت عروسش در مشهد مسجد گوهرشادی می‌سازد که بیا و تماشا کن. 
یا مثلا ایرانی‌ها اسلام را پذیرفتند خیلی خوب هم پذیرفتند. تمام مدت هم کنار اعراب زندگی کردند اما برخلاف کشور‌هایی مثل مصر و سوریه زبان‌شان را تغییر ندادند، تازه در دستگاه موسیقی ایرانی اذان هم گفتند و ربنا هم خواندند و با ترکیب معماری ایرانی-اسلامی‌شان هم یک عمر جهانیان را مشعوف ساختند. همین‌قدر درجه یک.

  ویروس‌کش‌ها را نصب کنید
گفتیم که ما فرهنگ را از نسل‌های قبل یاد می‌گیریم و به نسل‌های بعد هم یاد می‌دهیم؛ البته که فرهنگ مثل همه چیز‌های دیگر لحظه‌به‌لحظه در حال تغییر و تکامل است و اصلا نمی‌شود کشوری بگوید من می‌خواهم فرهنگ مستقل خودم را داشته باشم و اصلا نه از فرهنگ دیگری تاثیر بگیرم و نه تاثیر بگذارم مگر این‌که عجالتا کشورش را به کره‌ماه منتقل کند.
اما برای این‌که این تاثیرپذیری‌های خیلی از اوقات مفید، وجود داشته باشد ولی تبدیل به تهاجم فرهنگی و نابود شدن فرهنگ خودمان نشود باید بتوانیم در مورد تاریخ و فرهنگ و اعتقادات‌مان کتاب خوب بنویسیم، فیلم خوب بسازیم و سعی کنیم از همان ابتدا به بچه‌ها فرهنگ و عقایدمان را درست و جذاب آموزش بدهیم. 

 ما می‌توانیم
همچنین لازم است اعتمادبه‌نفس ملی‌مان را به‌ دست خودمان خراب نکنیم. بعضی از جوک‌ها اگرچه به نظر شوخی می‌رسد ولی ته دل‌مان احساس بدی نسبت به خودمان ایجاد می‌کند و نتیجه‌اش این می‌شود که بعضی‌ها تاریخ امپراتوری چوسان قدیم و جغرافیای ایالت‌های آمریکا را با غرور و افتخار از حفظند ولی اگر بهشان بگویی خواجه‌نصیرالدین طوسی می‌گویند: «نه ممنون آبی را بیشتر دوست دارم!» 
یک راهکار مهم دیگر برای حفظ اقتدار یک کشور این است که خودش را از لحاظ اقتصادی مستقل کند. چون کشوری که نیازمند کشور‌های دیگر باشد خیلی راحت تحت تاثیر آنها فرهنگش را هم از دست می‌دهد. اصلا بخش زیادی از فرهنگ به‌وسیله همین صادرات کالاها عوض و بدل می‌شود. پس ایرانی! ایرانی بخر. 
و در کل هم حواس‌مان به همدیگر باشد. اگر جایی لازم بود به هم تذکر بدهیم. برای تمام اقوام هموطن‌مان احترام قائل باشیم و خلاصه که نگذاریم هر شیر ناپاک‌خورده‌ای راحت فرهنگ‌اصیل‌مان را نیست و نابود کند. بالاخره ایرانی گفتند چیزی گفتند.

  حواس‌مان به ستون خانه باشد
اگر جامعه شبیه یک آپارتمان باشد خانواده‌ها شبیه واحد‌هایش هستند و توی خانواده مادر ستون خانه است. یعنی اگر ستون خانه بیفتد فاتحه خانواده و جامعه را هم باید یکجا بخوانیم. برای همین اگر بخواهند فرهنگ جامعه‌ای را حسابی به بیراهه ببرند کافی است نقش و ارزش مادر را در خانواده تضعیف کنند. 

  خب حالا این کار چطور انجام می‌شود؟
یکی از راه‌ها این است که حواس مادر‌ها را به قدری به فیلم‌ها و سریال‌ها و شبکه‌های مجازی پرت کنند که دیگر چندان فرصتی برای تربیت بچه‌هایشان نداشته باشند. در این شرایط دست بچه از همان یکی دوسالگی یک تبلت و گوشی می‌دهند تا سرگرم شود و رسانه‌های غربی با خیال راحت فرصت داشته باشند که با انیمیشن‌ها و بازی‌هایشان ذهن بچه‌ها را با فرهنگ غرب آشنا کنند. این‌طور می‌شود که این روزها کمتر بچه‌ای است که زورو و سوپرمن را نشناسد اما احتمالا رستم و زال را بعضی آدم‌بزرگ‌هایش هم هنوز نمی‌دانند کی به کی بود!
راهکار بعدی این است که به قول بزرگ‌تر‌ها کاری کنند که قبح یک‌سری مسائل در ذهن‌ها ریخته شود. یعنی اول از همه از پدر و مادر و خصوصا مادر کلیشه‌های غیرواقعی و منفی ساخته شود که نوجوان دیگر تمایلی نداشته باشد در کارها و تصمیماتش با پدر و مادر مشورت کند و از آن طرف هم برای والدین بسیاری از تجربیات خطرناک و اشتباهات رفتاری نوجوانان به قدری در فیلم‌ها و رسانه‌ها عادی نشان داده شود که کم‌کم حساسیت‌شان نسبت به این موارد از بین برود. 

 این حرف آخر نیست
امروز در کلاف با یک ماز روبه‌رو بودیم. نمی‌دانم تا به حال این بازی را انجام داده‌اید یانه. انگار می‌خواهد توی مخت فرو کند که فقط یک راه وجور دارد. البته که راه حق و صراط مستقیم فقط یکی است؛ ولی گاهی برای حل یک مشکل یا جلوگیری از بروز یک مشکل چند راه وجود دارد. اصلا گاهی باید چند راه را با هم طی کرد تا به یک نتیجه مطلوب رسید. نکند با خودت بگویی این ماز مربوط به فرهنگ و تهاجم فرهنگی و راه‌های مقابله با آن را خواندم و به انتهایش رسیدم و تمام. نه بازی که نیست البته خیلی هم ماجرا جدی است. پس اینجای کار راه را ادامه بده و خودت سایر راه حل‌ها و مسائلی که باید به آن توجه کرد را پیدا کن.


ضمیمه نوجوانه
تیتر خبرها