روایتهای یک مادر کتابباز
خواندن نانوشتهها
سمیهسادات حسینی نویسنده
بر خلاف دخترک، پسرک، بهقول من، اغلب جنبه غُر جریان را مییافت برای زدن! اینبار هم پشت سر دخترک که از اتاقش آمده بود بیرون که با هیجان از پیشرفت کار روزنامه دیواری بگوید، آمده بود سر وقت من که غر بزند که: «اه اه کم تکلیف میدن، حالا واسه دهه فجرم کار اضافه کردن واسهمون. اونم کارای مسخره!»
توی دهانم خنده را قرقره کردم. پسرک غرید: «باز مامان داره مث یه لقمه نون توی دهنش میخنده!»
گفتم: «آخه مطمئن بودم اومدی یه غری بزنی. یعنی از اینکه دستگیره در اتاقتو چهجوری بچرخونی، میفهمم داری میای چهجور چیزی بگی!»
گفت: «جدی؟! الان اومدم چی بگم مثلا؟!»
گفتم: «نگفتم چی، گفتم چهجور چی! حالا بگو واسه دهه فجر چه کاری براتون اضافه کردن؟»
گفت: «هیچی! گفتن برین با پدربزرگ مادربزرگتون مصاحبه کنین درباره خاطراتشون از انقلاب بپرسین.»
این بار آه کشیدم: «هههعییی! زمان ما میگفتن از پدر و مادراتون خاطراتشونو بپرسین. قشنگ مشخصه یه نسل کامل گذشته.»
گفت: «حالا که چی! خیلی وقت پیش بوده دیگه. خاطرات خیلی قدیمی بزرگترا، واسه نسل ما جالب نیست خیلی.»
گفتم: «یعنی واقعا کنجکاو نیستی بدونی 40سال پیش توی این مملکت چه اتفاقی افتاده؟ دو نسل قبل از شما، مردم چطور مسیر سرنوشت این کشور رو عوض کردن؟»
گفت: «چرا اتفاقا خیلی دوست دارم بدونم چه خبر شده واقعا. اما مطمئنم توی خاطرات پدربزرگ و مادربزرگامون نمیتونم بفهمم.»
گفتم: «این خاطراتو دستکم نگیرها.
ببینم اصلا خبر داری یه جایی هست به اسم مرکز اسناد انقلاب اسلامی؟ میدونی یه معاونت این مرکز، وظیفهش جمعآوری همین خاطراته؟ بهش میگن تاریخ شفاهی. اتفاقا چون آقاجون زمان انقلاب توی یه شهر کوچیک بوده و اونجا جزو «خرابکار»های معروف بوده، چند سال پیش از طرف این مرکز اومدن سراغش که خاطرههاشو تعریف کنه.»
دخترک گفت: «خرابکار؟ خرابکار معروف؟! آقاجون؟!» و زد زیر خنده. تصور پدربزرگ محترم و با شخصیتش بهعنوان خرابکار، برایش آسان نبود. گفتم: «همین دیگه. توی این تاریخ شفاهیه که معلوم میشه اصطلاحات اون انقلاب چیا بوده، چه معناهایی داشته، کجاها بهکار میرفته. اون زمان، قبل از انقلاب، ساواک به افرادی که قصد داشتن انقلاب کنن، میگفته خرابکار.»
بعد رو کردم به پسرک: «کلی جزئیات مفصل و جالب و مفید توی این خاطرات هست که با دونستنشون درباره انقلاب خیلی چیزها میفهمی.»
پسرک گفت: «اما من جزئیات نمیخوام. کلیات میخوام. اینکه پدربزرگ و مادربزرگم درباره انقلاب چه خاطراتی دارن، بهدرد من نمیخوره. اونا فقط از یه بخش خیلی کوچیک از انقلاب خبر دارن که خودشون دیدن. در ضمن پرسیدن از اونا، یه ایراد بزرگ دیگهم داره.»
تشویقش کردم به ادامه: «خب؟»
گفت: «ااممم... ایراد بزرگش اینه که اونا موافق انقلابن.»
گفتم: «یعنی منظورت اینه که موافق انقلاببودن ایراد داره؟»
گفت: «نه. منظورم اینه که چون اونا موافق انقلابن، نگاه کلیای ندارن. همهچیز انقلابو مثبت میبینن. درستش اینه که اگه میخوام بفهمم واقعا چطوری انقلاب شد، برم کتاب و خاطرات یه مخالف انقلابو بخونم. کسی که ایرادهای انقلابو از سر علاقه، نادیده نگیره.»
گفتم: «من خوندم. هر دو جورش رو. هم کتابی که موافقهای انقلاب نوشتن. چه کتابها و خاطراتی که مخالفهای انقلاب نوشتن. توی هر دو گروه هم منصف و بیانصاف وجود داشتن. کسانی که عمدا دروغ یا اشتباه نوشتن یا کسانی که ناخوداگاه به خاطر علاقه یا نفرت از انقلاب، نکات منفی یا مثبت رو ندیدن. هیچکدوم نگاه کاملی ندارن.
اما من دلم میخواد یه نوع دیگه از کتابهای درباره انقلاب رو بخونم. کتابهایی که به نظرم بهتر از دو مدل قبلی، واقعیت انقلاب رو توضیح میدن.»
پرسید: «کدوم کتابا؟ بگو منم همونا رو بخونم.»
گفتم: «راستش هنوز نوشته نشدن. هنوز وقتش نشده. شاید وقتی تو و نسل تو همسن الان من بشین، وقتش برسه. اون زمان نویسندههایی شروع میکنن درباره یک واقعه مهم و سرنوشتساز مثل انقلاب ایران کتاب مینویسن. اونا خاطره مستقیم یا حتی غیرمستقیم از انقلاب ندارن. اونقدر هم از انقلاب گذشته که نفع یا ضرر مستقیم هم از انقلاب نبردن؛ در نتیجه علاقه یا نفرت شخصی هم از انقلاب ندارن. در عینحال چون خیلی از زمان انقلاب گذشته، خیلی از اطلاعاتی که هنوز هم محرمانهس، اون زمان علنی شده و اونها میتونن کتابهای تحقیقی بیطرفانه و مستند و خوبی درباره این نقطه عطف بزرگ بنویسن. من دوست دارم شانس اینو پیدا کنم که حتی در سن خیلی پیری، یکیدوتا از اون کتابها رو بخونم.»
پسرک گفت: «هووم! فکر جالبیه. اما اون کتابها هم یه ایراد دارن؛ نویسندهها چون هیچ خاطره مستقیم یا غیرمستقیم از انقلاب ندارن، ممکنه نتونن حال و هوای جامعه اون زمان رو درک کنن.»
گفتم: «اون موقع وقتشه که برن سراغ آرشیو بخش تاریخ شفاهی و هزاران ساعت خاطره خالص و متفاوت و متنوع مردمی رو که مستقیما درگیر انقلاب بودن، از جمله خاطرههای پدربزرگت، گوش کنن.»
توی دهانم خنده را قرقره کردم. پسرک غرید: «باز مامان داره مث یه لقمه نون توی دهنش میخنده!»
گفتم: «آخه مطمئن بودم اومدی یه غری بزنی. یعنی از اینکه دستگیره در اتاقتو چهجوری بچرخونی، میفهمم داری میای چهجور چیزی بگی!»
گفت: «جدی؟! الان اومدم چی بگم مثلا؟!»
گفتم: «نگفتم چی، گفتم چهجور چی! حالا بگو واسه دهه فجر چه کاری براتون اضافه کردن؟»
گفت: «هیچی! گفتن برین با پدربزرگ مادربزرگتون مصاحبه کنین درباره خاطراتشون از انقلاب بپرسین.»
این بار آه کشیدم: «هههعییی! زمان ما میگفتن از پدر و مادراتون خاطراتشونو بپرسین. قشنگ مشخصه یه نسل کامل گذشته.»
گفت: «حالا که چی! خیلی وقت پیش بوده دیگه. خاطرات خیلی قدیمی بزرگترا، واسه نسل ما جالب نیست خیلی.»
گفتم: «یعنی واقعا کنجکاو نیستی بدونی 40سال پیش توی این مملکت چه اتفاقی افتاده؟ دو نسل قبل از شما، مردم چطور مسیر سرنوشت این کشور رو عوض کردن؟»
گفت: «چرا اتفاقا خیلی دوست دارم بدونم چه خبر شده واقعا. اما مطمئنم توی خاطرات پدربزرگ و مادربزرگامون نمیتونم بفهمم.»
گفتم: «این خاطراتو دستکم نگیرها.
ببینم اصلا خبر داری یه جایی هست به اسم مرکز اسناد انقلاب اسلامی؟ میدونی یه معاونت این مرکز، وظیفهش جمعآوری همین خاطراته؟ بهش میگن تاریخ شفاهی. اتفاقا چون آقاجون زمان انقلاب توی یه شهر کوچیک بوده و اونجا جزو «خرابکار»های معروف بوده، چند سال پیش از طرف این مرکز اومدن سراغش که خاطرههاشو تعریف کنه.»
دخترک گفت: «خرابکار؟ خرابکار معروف؟! آقاجون؟!» و زد زیر خنده. تصور پدربزرگ محترم و با شخصیتش بهعنوان خرابکار، برایش آسان نبود. گفتم: «همین دیگه. توی این تاریخ شفاهیه که معلوم میشه اصطلاحات اون انقلاب چیا بوده، چه معناهایی داشته، کجاها بهکار میرفته. اون زمان، قبل از انقلاب، ساواک به افرادی که قصد داشتن انقلاب کنن، میگفته خرابکار.»
بعد رو کردم به پسرک: «کلی جزئیات مفصل و جالب و مفید توی این خاطرات هست که با دونستنشون درباره انقلاب خیلی چیزها میفهمی.»
پسرک گفت: «اما من جزئیات نمیخوام. کلیات میخوام. اینکه پدربزرگ و مادربزرگم درباره انقلاب چه خاطراتی دارن، بهدرد من نمیخوره. اونا فقط از یه بخش خیلی کوچیک از انقلاب خبر دارن که خودشون دیدن. در ضمن پرسیدن از اونا، یه ایراد بزرگ دیگهم داره.»
تشویقش کردم به ادامه: «خب؟»
گفت: «ااممم... ایراد بزرگش اینه که اونا موافق انقلابن.»
گفتم: «یعنی منظورت اینه که موافق انقلاببودن ایراد داره؟»
گفت: «نه. منظورم اینه که چون اونا موافق انقلابن، نگاه کلیای ندارن. همهچیز انقلابو مثبت میبینن. درستش اینه که اگه میخوام بفهمم واقعا چطوری انقلاب شد، برم کتاب و خاطرات یه مخالف انقلابو بخونم. کسی که ایرادهای انقلابو از سر علاقه، نادیده نگیره.»
گفتم: «من خوندم. هر دو جورش رو. هم کتابی که موافقهای انقلاب نوشتن. چه کتابها و خاطراتی که مخالفهای انقلاب نوشتن. توی هر دو گروه هم منصف و بیانصاف وجود داشتن. کسانی که عمدا دروغ یا اشتباه نوشتن یا کسانی که ناخوداگاه به خاطر علاقه یا نفرت از انقلاب، نکات منفی یا مثبت رو ندیدن. هیچکدوم نگاه کاملی ندارن.
اما من دلم میخواد یه نوع دیگه از کتابهای درباره انقلاب رو بخونم. کتابهایی که به نظرم بهتر از دو مدل قبلی، واقعیت انقلاب رو توضیح میدن.»
پرسید: «کدوم کتابا؟ بگو منم همونا رو بخونم.»
گفتم: «راستش هنوز نوشته نشدن. هنوز وقتش نشده. شاید وقتی تو و نسل تو همسن الان من بشین، وقتش برسه. اون زمان نویسندههایی شروع میکنن درباره یک واقعه مهم و سرنوشتساز مثل انقلاب ایران کتاب مینویسن. اونا خاطره مستقیم یا حتی غیرمستقیم از انقلاب ندارن. اونقدر هم از انقلاب گذشته که نفع یا ضرر مستقیم هم از انقلاب نبردن؛ در نتیجه علاقه یا نفرت شخصی هم از انقلاب ندارن. در عینحال چون خیلی از زمان انقلاب گذشته، خیلی از اطلاعاتی که هنوز هم محرمانهس، اون زمان علنی شده و اونها میتونن کتابهای تحقیقی بیطرفانه و مستند و خوبی درباره این نقطه عطف بزرگ بنویسن. من دوست دارم شانس اینو پیدا کنم که حتی در سن خیلی پیری، یکیدوتا از اون کتابها رو بخونم.»
پسرک گفت: «هووم! فکر جالبیه. اما اون کتابها هم یه ایراد دارن؛ نویسندهها چون هیچ خاطره مستقیم یا غیرمستقیم از انقلاب ندارن، ممکنه نتونن حال و هوای جامعه اون زمان رو درک کنن.»
گفتم: «اون موقع وقتشه که برن سراغ آرشیو بخش تاریخ شفاهی و هزاران ساعت خاطره خالص و متفاوت و متنوع مردمی رو که مستقیما درگیر انقلاب بودن، از جمله خاطرههای پدربزرگت، گوش کنن.»