نسخه Pdf

معمای یک جسد و سه قاتل

معمای یک جسد و سه قاتل

زری خودش را به تلفن رساند و در حالی که وحشت در چهره‌اش
موج می‌زد‌، شماره اورژانس را گرفت. «سلام آقا، پدرم چاقو خورده و حالش بده. سریع خودتان را برسانید.»
اپراتور از آن سوی خط‌، آدرس را گرفت و سریع نزدیکترین آمبولانس را راهی محل کرد. امدادگران اورژانس بعد از ورود به حیاط خانه قدیمی با پیکر مرد میانسال در حالی که جوی خون در زیر تنش جاری شده بود، رو‌به‌رو شدند. سر مرد جوان به سمت ساختمان قرار داشت و با صورت روی زمین افتاده بود.
امدادگران بعد از بررسی وضعیت این مرد متوجه شدند، چند دقیقه‌ای از مرگ او گذشته و ضربه چاقوبه قلبش هیچ امانی برای زنده ماندن به او نداده است. آنها که مطمئن بودند با یک ماجرای قتل رو‌به‌رو هستند در تماس با پلیس موضوع را گزارش دادند و دقایقی بعد با حضور افسر گشت کلانتری در محل، تحقیقات جنایی این پرونده آغاز شد.
سرگرد میری تازه به خانه رسیده بود که از مرکز پیام تماس گرفتند و گزارش قتل را به او دادند. کارآگاه آدرس را یادداشت کرد و سریع راهی محل شد. جنایت در یکی از محله‌های جنوب تهران رخ داده بود و اهالی کنجکاو در مقابل در خانه تجمع کرده بودند. سرگرد جمعیت را شکافت و مقابل در خانه توقف کرد.
سربازی مقابل در ورودی خانه قدیمی ایستاده بود که سد راه سرگرد شد. کارآگاه کارتش را نشان داد و سرباز با احترام نظامی راه را برایش باز کرد. جسد در میان حیاط روی زمین افتاده بود. به غیر جسد افراد زیادی در حیاط دیده می‌شدند که حضورشان تمرکز او را برای تحقیق و بررسی صحنه به هم می‌ریخت. افسر کلانتری را صدا زد و دستور داد به غیر از تیم بررسی صحنه جرم و پزشک جنایی بقیه افراد یا از خانه خارج شوند یا به داخل ساختمان بروند.
خیلی سریع حیاط خلوت شد و سرگرد با بیرون آوردن دفترچه یادداشت از جیبش‌، تحقیقات خود را برای رازگشایی از این جنایت آغاز کرد. ابتدا سراغ دکتر رفت. او که در حال معاینه جسد بود‌، گفت: مقتول مردی 57‌ساله است که اصابت ضربه عمیق چاقو به قلبش باعث مرگ او شده است. سر و وضعش نشان می‌دهد ، اعتیاد شدیدی به موادمخدر دارد.
سرگرد حرف‌های دکتر را یادداشت کرد و به بررسی صحنه پرداخت. لگه کفشی در فاصله‌ای حدود یک متری افتاده بود و از آنجا تا محل جسد رد خون دیده می‌شد. هیچ مورد مشکوک دیگری در حیاط نبود که باعث شک کارآگاه شود.  افسر کلانتری را صدا زد و از او نتیجه تحقیقاتش را خواست. مامور جوان به برگه‌ای که در دستش بود نگاهی کرد و گفت: مقتول مردی 57‌ساله به نام نصیر بود که اعتیاد شدیدی به موادمخدر داشت. او هر‌وقت پول‌هایش تمام می‌شد به خانه می‌آمد و جنجال راه می‌انداخت تا از همسر و فرزندانش پول بگیرد. همسایه‌ها هم این موضوع را تائید کرده‌اند. امروز بعد از چند روز به خانه می‌آید که دوباره با آنها درگیر می‌شود و به قتل می‌رسد.
 ضارب چه کسی است؟
مشکل همینجاست. همسر و دختر او به قتل اعتراف کرده و هرکدام مدعی هستند قاتل اوست و طرف مقابل دروغ اعتراف کرده است.  ابتدا مادر خانواده را برای تحقیق بیاور و بعد از آن از دخترش بازجویی می‌کنم. دقایقی بعد مامور کلانتری همراه زن میانسالی وارد اتاق شدند. مریم وقتی مقابل کارآگاه نشست، قبل از این‌که سرگرد سؤالی بپرسد گفت: من شوهرم را کشتم . خیلی اذیت می‌کرد ، خسته‌ام کرده بود. باید می‌مرد.
 خب به طور کامل توضیح بدهید چه اتفاقی افتاد؟
امروز دوباره به خانه آمد و پول خواست. وقتی گفتم ندارم، شروع به داد و فریاد کرد .همیشه عادت داشت سر و صدا راه بیاندازد تا به او پول بدهیم اما این بار قضیه فرق می‌کرد. از پول خبری نبود. به آشپزخانه رفتم وچاقویی برداشتم . فکر کرد پول آورده‌ام. نزدیکش که شدم چاقو را در سینه‌اش فرو کردم. چند قدم از من دور شد و روی زمین افتاد. دخترم با دیدن این صحنه سریع با اورژانس تماس گرفت. وقتی ماموران آمدند برای این‌که به من کمک کند، به دروغ گفت قاتل پدرش است.
 چرا باید این دروغ را بگوید؟
من ناراحتی قلبی دارم و برای این‌که بلایی سر من نیاید‌، این دروغ را گفته است.
سرگرد بعد از بازجویی از این زن‌، از افسر کلانتری خواست او را از اتاق خارج کند و دخترش را برای بازجویی بیاورد. چند لحظه بعد دختر جوان مقابل کارآگاه نشست.
 چرا به دروغ به قتل اعتراف کردی؟
دروغ نبود. واقعیت را گفتم. مادرم دروغ می‌گوید. او برای این‌که من به زندان نروم قتل را گردن گرفته است.
 چطور پدرت را کشتی؟
عصبانی به خانه آمد و دوباره داد و فریاد راه انداخت. عصبانی بودم و چاقویی برداشتم و خواستم از خانه بیرون برود اما قبول نکرد. می‌خواست مرا کتک بزند که چاقو را در قلبش فرو کردم. قصد کشتن او را نداشتم و خیلی زود پشیمان شده و با اورژانس تماس گرفتم که دیر شده بود.
کارآگاه بعد از بازجویی از مادر و دختر ، دستور بازداشت آنها را از بازپرس جنایی گرفت تا صبح فردا دوباره از آنها تحقیق کند. بعد هم صحنه را تحویل ماموران کلانتری داد.
سرگرد در مسیر خانه بود که افسر کلانتری با او تماس گرفت و معمای این جنایت را پیچیده‌تر کرد.«‌پسر خانواده به کلانتری آمده و مدعی است او قاتل پدرش است.»
کارآگاه سریع راهی کلانتری شد و در اتاق افسر نگهبان با پسر جوانی رو‌به‌رو شد که با حالتی آشفته در حال تشریح قتل پدرش بود. «وقتی به خانه آمدم‌، پدرم در حال دعوا با مادرم بود. دیدن این صحنه باعث شد کنترلم را از دست بدهم و با چاقو ضربه‌ای به پدرم زدم که چند قدم از من دور شد و روی زمین افتاد. با دیدن خون از خانه فرار کردم و به خاطر عذاب وجدان خود را تسلیم کردم. نمی‌دانم مادر و خواهرم چرا قتل را گردن گرفته‌اند. آنها را آزاد کنید‌، بی‌گناه هستند.»
صبح روز بعد سرگرد دوباره از آنها تحقیق کرد و سپس با بازپرس تماس گرفت و قاتل را معرفی کرد.
ضمیمه نوجوانه