خانواده 30 نفره
دخترانی که در خیاطخانه کار میکنند همه دهه شصتی هستند. آنها بهشدت به خانواده پایبندند و بهجای استقلال بعد از فارغالتحصیلی از مدرسه، حتی بعد از تمام کردن دانشگاه، باز دور هم جمع شدهاند و زندگیشان را اینبار با خانواده بزرگ 30 نفرهشان و در خیاطخانه ادامه میدهند.
اسمش محبوبه رجبپور است. با محبوبه سخت میتوان حرف زد. باید صدا را برد بالا و کلمات را شمرده ادا کرد تا او بتواند جواب دهد. او کمشنواست و خیلی خوب هم نمیتواند حرف بزند؛ اما به ما میگوید پنج سال است که عضو این خانواده بزرگ است و در خیاطخانه کار میکند. محبوبه میگوید که هر روز از ساعت 8 صبح در خیاطخانه حاضر میشود و پشت یکی از چرخها مینشیند و آرام و دقیق دوخت میزند. او خیاط خانواده است. محبوبه 36 سال دارد و از اینکه در جمع دوستان کودکیاش است، بهشدت راضی است. روزگاری او در کنار دوستانش بازی میکرد و درس میخواند، حالا اما همدلانه کار میکند.
سالهای دور از خانه
لیلا میرداد 38 سال دارد اما 15 سالی میشود که دور از خانواده خود زندگی میکند. او نابیناست و در استان گلستان به دنیا آمده. برای ادامه تحصیل اما از شهرش دور شد و با دستهای کوچکش چمدانش را بست و به قائمشهر آمد و در مرکز درودی درس خواند.
بعد از فارغالتحصیلی، لیلا دانشگاه قبول شد و در دانشگاه روانشناسی بالینی خواند. مشکلات بعد از فارغالتحصیلی بیشتر خود را نشان داد؛ زمانی که بیکار بود و در خانه، در دنیای تاریک خود، روزگار میگذراند. او میگوید که همیشه با مدیر مدرسهاش، یعنی خانم درودی در ارتباط بوده است و همین میشود که مدیر مدرسه به او پیشنهاد کار در خیاطخانه را میدهد. لیلا حالا سه سال است که در خیاطخانه، در قسمت بستهبندی کار میکند. خانواده لیلا هنوز در گلستان زندگی میکنند و او شبها را در کنار دو دوست و همکارش، در خیاطخانه میخوابد.
از بیکاری تا شاغلی
معصومه الیاسی، 34 سال دارد و حالا پنج سالی میشود که در خیاطخانه مدیر مدرسهاش کار میکند. قبل از این اما او به دنبال کار، با چشمهایی که جایی را نمیدید، به شرکت و کلینیک ما سر میزد. او فارغالتحصیل رشته روانشناسی است اما در خیاطخانه به بستهبندی مشغول است. هرچند که میگوید از کار کردن در خیاطخانه راضی است. همین که در جایی کار میکند و سرش گرم است، برای او کافی است.