یک هدیه تمامعیار
هدیه دادن میتواند به همان اندازهای که شیرین است، سخت هم باشد. بهخصوص که اغلب تا وقتی طرف مقابل جعبه را باز نکند و با آن روبهرو نشود نمیتوانی بفهمی انتخابت درست بوده یا نه. حتی آن لحظه هم ممکن است فکر اینکه نکند نتوانسته باشی لبخند واقعی را از یک لبخند تصنعی که محض دلخوشیات بر لبش نشسته، تمییز دهی مثل خوره به جانت بیفتد. اینجور وقتها این کتاب است که مثل یک قهرمان میآید و به دادمان میرسد. برای شمردن محاسن کتاب بهعنوان یک هدیه تمامعیار حتی میتوانیم به عقبتر برگردیم، به زمان خریدش.
کتاب یکی از چیزهایی است که اغلب با جیبمان راه میآید و برای داشتنش لازم نیست خیلی نگران موجودی حسابمان باشیم. تقریبا با هر مبلغی میتوانیم از پس خرید یک کتاب بربیاییم و این یعنی خبری از اوقات تلخی بعد از بههم خوردن حساب و کتاب دخل و خرجمان نخواهد بود. کتاب هدیهای است که خیالمان را از بابت بخش زیادی از نگرانیها راحت میکند. نه مثل لباس است که نگران سایز و رنگش باشیم که مبادا اندازه نباشد یا اگر هست رنگش به دل ننشیند، نه مثل پارچ و لیوانهایی که در تولد شش سالگیمان هدیه میگرفتیم است که نگران به کار نیامدنش باشیم و نه مثل شکلاتخوریهای شیشهای روز معلم است که افتادنش از روی میز برای همیشه از هستی ساقطش کند.
اگر هوایش را داشته باشیم میتواند سالهای سال عمر کند و این یعنی با تمام قوا خودش را در کتابخانه و شما را در ذهن کسی که آن را هدیه گرفته ثبت میکند. هدیهای ماندگار است که به بهانهاش بارها و بارها یادتان از خاطر دریافتکنندهاش میگذرد و چه چیزی از این لذتبخشتر؟
علاوه بر این گاهی یک کتاب آنچنان اثری در دفتر زندگی خوانندهاش بر جای میگذارد که ردش تا انتهای دفتر و روی تمام صفحهها باقی میماند. حتی تصور اینکه رد حضور شما برای همیشه در دفتر زندگی کسی ثبت شود هم هیجانانگیز است. فکرش را بکنید! حرف زدن، تصمیم گرفتن، انتخاب کردن، معاشرت کردن، حتی غصه خوردن و شادی کردن و عشق ورزیدنش هم میتواند متاثر از هدیهای باشد که یک روز شما تقدیمش کردهاید و اما حالا نوبت به هیجانانگیزترین بخش ماجرا میرسد؛ با کتاب میتوانید تجربه ناب سفری بیمرز را به هر کسی که دلتان میخواهد هدیه کنید. سفری که او میتواند از روی تختی که گوشه اتاق جا خوش کرده شروع کند و ظرف چند دقیقه، از هزاران کیلومتر دورتر سر در بیاورد. کتاب را در یک خانه روستایی جنوبی دستش بگیرد و چند صفحه بعد، تنش از سرمای کولاکی در قطب شمال بلرزد. با چشمهایی که مثل ابر بهار باریدهاند خط ببرد و چند لحظه بعد، صدای خندهاش در خانه بپیچد. خلاصهاش میشود اینکه کتاب، درست همان چیزی است که باید باشد. همان یارمهربانی که میتوانیم روی دوستیاش
حساب باز کنیم.