پای درد دل شاخصترین دهه هشتادیهای حوزه نانو
نانو؛ واجبتر از نان شب!
نانو چیست؟ طبق گفتههای دانشمندان این هفته «یکی مثل ما»، نانو آن چیزهایی که دستفروشان مترو و سطح شهر میفروشند و میگویند پایتان توی این جورابها بو نمیگیرد و ضد تعریقاند، نیست! بلکه نانو به استفاده از مواد در ابعاد اتمی، مولکولی و فرامولکولی در کاربردهای صنعتی گفته میشود. علمی که کشور ما در آن رتبه چهارم را دارد و قرار است امروز از این موجود ریز و بهدردبخور، چیزهای بیشتری بدانیم. مهیار بزرگمهر و شروین دانش، یک گروه دونفرهاند که با هم چندین مقام اول را در جشنوارههای مختلف کسب کرده و با کلی تلاش و دررفتن از دست سختیهای روزگار، به مقام والای «شاخصترین دهه هشتادیهای ستاد ملی نانو» دست یافتهاند! بر طبل شادانه بکوبید تا برویم سراغ حرفهای این تیم دو نفره.
همهچیز از شرکت در دورههای نانو شروع شد! بعد هم چندتا مقاله خواندند و یکدفعه یک چراغ زرد، مثل کارتونها بالای سرشان روشن شد و مشکل را پیدا کردند و دست به کار شدند! شاید برایتان سوال پیش بیاید که نانو در زندگی روزمره ما چه نقشی دارد؟ جانم برایتان بگوید که این آقایون میفرمایند: خاصیت آنتی باکتریالی به جورابها و لباسها میبخشند و در شیشههای خانهها نقش پوششی دارند و داخل مصالح ساختمانی خانهها و حتی همین فرش و مبلی که شما رویش مینشینید کاربرد دارند! یکی از خاصیتهای جادوییاش هم این است که خاصیتی به وسایل میدهد که کثیف نمیشوند! حتی اگر هم لکهای روی آنها بنشیند، به صورت خودجوش از بین میروند! حتی کثیفیها هم خودکفا میشوند!
به من بگو چرا؟
این دوتا دوست اگر برگردند عقب، باز هم پژوهش را انتخاب میکنند اما همچنان از حمایتنشدنها دلسردند ولی باز هم هدفشان مهمتر است؛ یعنی تجاریکردن این پژوهشها و تاسیس یک شرکت دانشبنیان. جوابشان به چرایی این کار هم دو بعد دارد: شخصی و عمومی. اساسا بعضی از ما نوجوانها دوست داریم که با آدمهای بزرگتر از خودمان بگردیم و افتخار میکنیم که در فلان سن با فلان آدم بزرگ و خفن مراوده داشتهایم! کم الکی نیستیم که! چی فکر کردی؟ جنبه عمومیاش هم این است که به پیشرفت کشورشان در زمینه علمی کمک میکنند و دل یک ملت را شاد میکنند. دمشان هم داغ! از دلایل مهمبودن علم نانو هم به دو مورد اشاره میکنند: چون نانو مواد در مقیاس نانو، ویژگیهای خفنی پیدا میکنند و دلیل دیگر هم اینکه چون خیلی علم نوین و جدیدی است، اهمیت دادن به آن میتواند برای کشور درآمد بیشتری کسب کند.
آینده در آینده اتفاق میافتد
یکی از گزینههای بچگیهای ما برای سوال «در آینده میخواهی چهکاره شوی؟»، دکتر و مهندسشدن بود! و ما حالا داریم با دوتا از دکتر و مهندسهای آینده آشنا میشویم. مهیار از اول به علوم پزشکی، مخصوصا دندانپزشکی علاقه داشته و شروین هم میخواهد در دانشگاه، مهندسی مواد بخواند. همانطور که از آینده خودشان میپرسم، پای آینده نانو را هم وسط میکشم و ازشان میخواهم پیشبینی کنند! آنها میگویند که آینده در آینده اتفاق میافتد (روح کریستفر نولان شاد شد) ولی نانو قرار است به بهداشت جهانی کمک زیادی کند. امیدواریم.
قدمقدم
شروین و مهیار دو دوست و همگروهیاند که از سال 97، همکاریشان را در کنار دوستی ادامه دادند و با هم وارد راه پر پیچ و خم پژوهش علمی شدند.شاید شما الان دوتا دوست را تصور کنید که خیلی آقا و مودب کنار هم نشسته و دارند سوالها را جواب میدهند! اما نه عزیز دل برادر. اینطوریها که شما فکر میکنی نیست. هرکاری پر از سختی است و اگر معطوف به فکر دونفر باشد، قطعا اختلاف نظر پیش میآید. اما اینجور مواقع این دو دوست، شمشیرهایشان را در غلاف میگذارند و با صحبتکردن و کمکگرفتن از استاد راهنما، مشکلاتشان را به شکلات تبدیل میکنند و بعد هم میخورند! شکلات را میگویم.
اندر مصائب
شما که خودتان بهتر میدانید؛ همه کارها سختی دارند. از راضی کردنِ برادار کوچکتر برای یک لیوان آب آوردن بگیر، تا اورانیوم غنی کردن! مثلا مهیار میگوید که خیلی وقتها طرحشان از سمت جشنوارهها رد شده. اما بهصورت خیلی عجیبی این اتفاق را به فال نیک گرفتند و با کمک هم، از پسِ ایرادها برآمدند. به نظرشان اصلیترین مشکل پژوهش، حمایت نشدن از سمت نهادهاست! از لحاظ مالی و معنوی. شروین هم از این وضعیت به «فراموش شدن» یاد میکند و میگوید: دانشآموزها را فقط در حد میز و نیمکت مدرسه میبینند! از درسهای مدرسه هم به شدت شاکیاند و دوست دارند درسهایی که میخوانند، اختیاری باشد و هرکسی هرچیزی دوست دارد بخواند! من هم با نظرشان به شدت موافقم و از طرف جمع کثیری از دانشآموزان فریاد میزنم: ننگ بر انتگرال!
«نه» نمیگوییم، «نه» نمیشنویم!
میپرسم: موفقیت را فقط در همین برندهشدنها میبینید؟ با یک جواب قاطع که از دوحرف تشکیل شده، میگویند نه! و به ادامه سوالها میرسیم. به نظرشان مهمترین کار برای ایدهپردازی، نهنگفتن به خیالپردازیهای ذهن است! یعنی هرچیزی که به ذهنت آمد را کنار نزنی و روی کاغذ بنویسی و به یک آدم متخصص نشان بدهی. شاید برایت سوال پیش آمده که چرا از پدر و مادر شروین و مهیار حرف نزدم؟ چون دلم میخواست اینجا از خانواده بگوییم. درست است که این دوتا دوست، نوجوانهای بالغیاند و میتوانند از پس خودشون بربیایند؛ اما هر وقت هم که به پدر و مادرشان اعلام نیاز کنند؛ «نه» نمیشنوند و به عنوان یک حامی رویشان حساب کردند. چقدر در این باکس درباره این کلمه دو حرفی «نه» حرف زده شد!
شیرینیهای راه
خاطرهای که مهیار تعریف میکند، بیشتر گریهدار است تا خندهدار! قضیه از این قرار بوده که از کرج، هلک و هلک و بعد از کلی خستگی از مدرسه و پادرد و همهچیز، با سختی و کلی سرپا ایستادن در مترو، برای خرید وسایلی که دستگاهشان لازم داشته، به بازار تهران میآیند و یکدفعه میبینن که عه! بازار بسته است. و این ته ماجرا نیست؛ سکانس پایانی این اثر، گریههای دو نوجوان، وسط خیابانهای تهران است.
در آخر آنها را به چالشی دعوت میکنم: دخترها درسخوانترند یا پسرها؟ میگویند: خیلی از پسرها هستند که ده برابر دخترها درس میخوانند و خیلی از دخترها، نصف پسرها هم درس نمیخوانند! اما نگاه عمومی اینطور است که دخترخانمها درسخوانترند! مصاحبه را در اوج به نفع دخترخانمها تمام میکنم و برای برابری هرچه بیشتر، برای پسرهای سرزمینم هم آرزوی موفقیت میکنم!