بزرگ‌ترین شانس زندگی من

بزرگ‌ترین شانس زندگی من


در کارنامه کاری من آثار تاریخی زیادی دیده می‌شود. این علاقه برمی‌گردد به دبیرستان و معلم‌هایی كه در آن دوران داشتیم. به نظرم موثرترین عنصر در زندگی هر شخص معلم‌هایش هستند. بزرگ‌ترین شانس زندگی من این است كه از سال اول دبستان با معلم‌هایی روبه‌رو شدم كه یكی از یكی بهتر بودند. آنها آدم‌های خاص و آگاهی بودند كه تعدادشان البته در آن زمان زیاد بود و كاملا بجا و درست در جایی كه باید، نشسته بودند. كلاس چهارم دبستان بودم و معلمی داشتیم به نام آقای عمرانی كه علاوه بر تدریس در مدرسه در تئاترهای لاله زار هم بازی می‌كرد و هنرمند بود. ایشان در روزهای بارانی كه بچه‌ها نمی‌توانستند به حیاط مدرسه بروند، برای بچه‌ها در كلاس شعر می‌خواند، دیالوگ‌های تئاترش را اجرا می‌كرد و از هنر می‌گفت. یك روز برای ما شعر معروف ایرج میرزا «قلب مادر» را دكلمه وار خواند و بعد كه شعر تمام شد، برگشت به طرف تخته سیاه، دستمالش را از جیبش بیرون آورد و گریه كرد. ما بچه‌ها میخكوب شده بودیم و بعد كه برگشت از ما پرسید بچه‌ها چطور بود؟ به‌قدری آن لحظه و آن اتفاق در زندگی من تاثیر گذار بود كه دیگر در تمام زندگی‌ام رهایم نكرد. با همان ذهن كودكانه فكر می‌كردم چطور می‌شود آقای عمرانی جلوی ما بچه‌ها گریه كند! انگار وقتی آدم بازیگر می‌شود یك نفر دیگر می‌شود و... . در دبیرستان هم به همین ترتیب معلمی داشتیم كه وقتی انشاهایم را سركلاس می‌خواندم لذت می‌برد. یك روز از من پرسید: تو كتاب می‌خوانی؟ گفتم بله من كتاب‌های تاریخی می‌خوانم هاملت را هم خوانده‌ام. گفت: تو هاملت را می‌خوانی آن را می‌فهمی؟ و همین جرقه‌ای شد كه او دیگر مرا رها نكند. مرتب به من كتاب و نمایشنامه معرفی می‌كرد و زندگی من دگرگون شد. آثار شكسپیر، گوته، شیلر و... را می‌خواندم و می‌خواندم تا همین الان كه با شما صحبت می‌كنم هم كتاب جلویم باز است. البته هنوز هم عاشق كتاب‌های قدیمی و تاریخی هستم و نتوانستم چندان با نویسندگان جدید ایرانی ارتباط برقرار كنم. به جز رضا جولایی كه هر چند تقریبا جدید است، اما فضای تاریخی كه در كارهایش استفاده می‌كند به قدری اصولی است كه دلم می‌خواهد كارهایش به تصویر درآید.