مختلف  الملائكه ...

سفرنامه حج

مختلف الملائكه ...

 دو كاروان از كرج و قزوین توی پروازند با میانگین سنی پنجاه و خرده‌ای، نازنین‌ها خیلی‌هاشان اولین بار است سوار پرواز می‌شوند، معصومیت و گره نخوردنشان به مدرنیته حال خوب من است، نیم ساعتی طول می‌كشد تا روی نمره صندلی‌هاشان بنشینند، می‌نشینم روی صندلی شماره 
سی و سه اف و كمربند می‌بندم، از ذهنم می‌گذرد حالا رائفی‌پور بود از این سی و سه و اف و پرواز ساعت دو و نیم یك چیزی در‌می‌آورد، استغفرا... می‌گویم نخودی می‌خندم، شاید همین صندلی شماره سی و سه باعث شده من یادش بیفتم، دفتر كوچك جیبی را از جیبم در‌می‌آورم و اسم راننده اسنپ و رائفی‌پور را هم می‌نویسم، مراسم دو در جلو و دو در عقب به صحت و سلامت برگزار می‌شود، امسال آمد و شد حاجیان ایرانی را عربستان به‌عهده نگرفته و گفته تمامشان را خودتان ببرید و بیاورید، خیلی رسانه‌ها گفتند با مشكل رو‌به‌رو می‌شویم، تا حالا كه مشكلی نبوده ان‌شاءا... توی برگشت هم مشكلی نباشد.
 دو و نیم شب پریدیم و كسی نمی‌دانست در آن لحظه آن پذیرایی كه به ما دادند صبحانه بود یا شام، یك املت گشنیز بی‌مزه كه نه خوشمزه بود و نه جایی را توی معده پر می‌كرد و بعدش چای و آب خنك...
با مصطفی راجع به این سفر كه تجربه‌اش را داشته راجع به مدینه حرف زدیم، پلك‌هایم سنگین شده، سه روز مانده به آخر دریا را دارم می‌خوانم، سفرنامه یك خانم اشرافی به حج است، هندزفری توی گوشم می‌گذارم، رسم است وقتی یكی دارد می‌رود حج یك چیزی تو راهی می‌دهندش، دم آمدنم علی برایم یك صوت دعای جامعه كبیره تلگرام كرده، فایل را پلی می‌كنم و چشم می‌بندم... من دارم به آسمان می‌روم پلك‌هایم سنگین می‌شود، چیزی نمی‌شنوم ... و مختلف الملائكه ...
ادامه دارد