عارضههای سریالسازی درباره عصر پهلوی اول
روایت دراماتیک، نه یک کتاب تاریخی!
سریالسازی تاریخی در همه جای جهان همواره مورد توجه بوده و حتی در سال های اخیر که پلتفرمهای اینترنتی در ایران وجهان قدرت گرفتند سبک تاریخی یا حتی تاریخی و فانتزی جزوجذابترین سبکها بوده است. با وجود این استقبال زیاد نباید یادمان برود که ساخت همین سریالهای پرمخاطب هم فوت کوزهگری خاص خودش را دارد و اگر حواس سازندهها نباشد ممکن است اثرشان به قهقرا برود. در حوزه تاریخ معاصر ایران نیز چنین مسائلی وجود دارد که در این بخش به چند مورد آن میپردازیم.
روایت تاریخی، روخوانی كتاب تاریخ نیست: فرق آن دسته از معلمهای تاریخ كه كتاب را باز میكردند و میگفتند زیر جملات مهم خط بكشید و حفظ كنید كه چه كسی چه كار كرده است، با آن دسته معلمها كه وقایع تاریخ را مثل قصه روایت میكردند تا به ذهنمان بنشیند، چه بود؟ بعضی سریالها نیز چناناند كه گویی كسی از كارگردان و نویسنده خواسته كتاب تاریخ را روخوانی كند و بعضی دیگر آنقدر دلنشین و تصویرساز كه انگار قرار است با یك سریال، همه انواع و اقسام آدمها و داستانها و وقایع را به ذهن مخاطبشان بنشاند.
داستان آدمها، یك رابطه مكانیكی نیست: چرا «كیف انگلیسی» و «در چشم باد» بیشتر در ذهن میمانند؟ این قاعدهای نیست كه ما بهتازگی آن را كشف كرده باشیم. همه فیلمها یك شاهپیرنگ دارند و تعدادی خردهپیرنگ. یك داستان اصلی دارند و تعدادی خرده قصه و همه چیز به این بازمیگردد كه شما قصه كدام شخصیت را به عنوان استخوانبندی اثر انتخاب كنید و كدام درونمایهها را بگذارید برای خردهپیرنگها. شاید برای یك روایت تاریخی لازم باشد كه یك داستان عشقی، محور قرار بگیرد و به بهانه آن و در اطرافش، تاریخ روایت شود. اینطور مجبور نیستیم آدمهای تاریخ را جعبههای مكعبی شكلگرفتهای بدانیم كه مجبورند
در واكنش به واقعهای خاص، حتما جملاتی كلیشهای را به زبان جاری كنند.
روایت تاریخی لزوما نیازی به شباهت بیخدشه به شخصیتها ندارد: بعضیوقتها آنقدر روی شبیه كردن چهره بازیگران به شخصیتهای تاریخی تمركز میكنیم و گریمها را میستاییم یا مورد سرزنش قرار میدهیم كه یادمان میرود نهایتا باید آن شخصیت تاریخی، درون بافت یك داستان جذاب، وقایعی را روایت كند. از قضا در بسیاری از فیلمهای خارجی هم شباهت اصلا مساله نیست و گاهی چهره بازیگر آنقدر دور از شخصیت تاریخی انتخاب میشود و در گریم هم تلاشی برای نزدیك كردن دو چهره صورت نمیگیرد كه بعدا تبدیل به موضوع اخبار میشود. با این حال چنین اتفاقی به هیچوجه
مانع جذابیت روایت داستان و حتی برنده شدن جوایز سینمایی
هم نشده است.
روایت تاریخی، روخوانی كتاب تاریخ نیست: فرق آن دسته از معلمهای تاریخ كه كتاب را باز میكردند و میگفتند زیر جملات مهم خط بكشید و حفظ كنید كه چه كسی چه كار كرده است، با آن دسته معلمها كه وقایع تاریخ را مثل قصه روایت میكردند تا به ذهنمان بنشیند، چه بود؟ بعضی سریالها نیز چناناند كه گویی كسی از كارگردان و نویسنده خواسته كتاب تاریخ را روخوانی كند و بعضی دیگر آنقدر دلنشین و تصویرساز كه انگار قرار است با یك سریال، همه انواع و اقسام آدمها و داستانها و وقایع را به ذهن مخاطبشان بنشاند.
داستان آدمها، یك رابطه مكانیكی نیست: چرا «كیف انگلیسی» و «در چشم باد» بیشتر در ذهن میمانند؟ این قاعدهای نیست كه ما بهتازگی آن را كشف كرده باشیم. همه فیلمها یك شاهپیرنگ دارند و تعدادی خردهپیرنگ. یك داستان اصلی دارند و تعدادی خرده قصه و همه چیز به این بازمیگردد كه شما قصه كدام شخصیت را به عنوان استخوانبندی اثر انتخاب كنید و كدام درونمایهها را بگذارید برای خردهپیرنگها. شاید برای یك روایت تاریخی لازم باشد كه یك داستان عشقی، محور قرار بگیرد و به بهانه آن و در اطرافش، تاریخ روایت شود. اینطور مجبور نیستیم آدمهای تاریخ را جعبههای مكعبی شكلگرفتهای بدانیم كه مجبورند
در واكنش به واقعهای خاص، حتما جملاتی كلیشهای را به زبان جاری كنند.
روایت تاریخی لزوما نیازی به شباهت بیخدشه به شخصیتها ندارد: بعضیوقتها آنقدر روی شبیه كردن چهره بازیگران به شخصیتهای تاریخی تمركز میكنیم و گریمها را میستاییم یا مورد سرزنش قرار میدهیم كه یادمان میرود نهایتا باید آن شخصیت تاریخی، درون بافت یك داستان جذاب، وقایعی را روایت كند. از قضا در بسیاری از فیلمهای خارجی هم شباهت اصلا مساله نیست و گاهی چهره بازیگر آنقدر دور از شخصیت تاریخی انتخاب میشود و در گریم هم تلاشی برای نزدیك كردن دو چهره صورت نمیگیرد كه بعدا تبدیل به موضوع اخبار میشود. با این حال چنین اتفاقی به هیچوجه
مانع جذابیت روایت داستان و حتی برنده شدن جوایز سینمایی
هم نشده است.