وقتی نویسندگان به جای خلق اثر موضوع اثر میشوند
خودنویس
نویسندگان دنیا را برای ما زیباتر میکنند. آنها داستانهایی درباره عشق و وحشت زندگی به ما میگویند و الهام بخش دیگران هستند. به نظرتان میتوانیم جهانی را تصور کنیم که بدون حضور اسکار وایلد، سالینجر، وودی آلن و یا حتی جی کی رولینگ؟ آنها رویاها، احساس و تحولهای ما را در زندگی شکل دادهاند و ذهن استادانه آنها با کلمه هایی که از عمق وجودشان برخواسته بر ذهن و ضمیر ما نشسته و حس بودن را در ما تقویت کرده است و این شماره از نوجوانه، به معرفی دو فیلم و دوکتاب با موضوع نویسندگان پرداختهایم.
غریبهای در میان ما
شما که غریبه نیستید، در کرمان ( و شاید برخی جاهای دیگر ) درباره آدمهای بداقبال میگویند:«فلانی پیشانیاش سیاه است» حالا اینکه چه جوری میتوان تشخیص داد چه کسی بدیمن است، خودش ماجرایی پیچیده است. اما مهمتر این است خیلی از کسانی که به پیشانی سیاهی شهره شدند، بعدا کارهای بزرگ کردند و جایزههای خوب بردند؛ مثلا هوشنگ مرادی کرمانی.
هوشنگ مرادی کرمانی در کتاب شما که غریبه نیستید از اوضاع و احوال دوران کودکی تا نوجوانی و حدودی از بزرگسالی خودش میگوید. از روزهایی که میگفتند بدیمن و پیشانی سیاه است و هر بلایی که سر خانه و خانوادهاش میآمد گردن او میانداختند... تا رفتن به مدرسه شبانهروزی و کتابفروششدن و بیحواسیهایش.
باز هم در گوشی به شما که خودمانی هستید میگویم که بدانید برگه سفید کاغذ، گوش خوبی برای شنیدن حرف و دردهای ماست. آدم مطمئن است بعدا کسی نیست که بخواهد از درد دل هایش سوء استفاده کند. هوشو( هماهنگ هوشنگ کوچک به زبان کرمانی) خیلی سالها پیش قبل از به دنیا آمدن من و شما به این نتیجه رسید و با برگ سفید کاغذ درددل میکرد.
نیمه شب در پاریس
ماشین زمان چه شکلی است؟ شبیه یک تلفن عمومی است یا شاید هم یک صندلی که به آن ساعت و اهرم وصل شده است. اما اگر نیمه شب در بین قدمزدنهایتان یک ماشین جلوی پایتان بایستد و شما متوجه شوید که ماشین زمان است، سوارش میشوید؟
جیل عاشق پاریس، خیابانها و همین طور هنرمندانی است که زمانی در هوای آن نفس میکشیدند. برخلاف همسرش که عاشق ادبیات است و بدش نمیآید با همینگوی گپ و گفتی داشته باشد و دقیقا در یک نیمه شب به یک ماشین زمان برمیخورد. چه چیزی بهتر از ملاقات نویسندههای دهه 1920 ؟
وودی آلن آمریکایی سال 2011 فیلم 94 دقیقهای نیمه شب در پاریس را اکران کرد و جایزه بهترین فیلمنامه غیراقتباسی اسکار را برد. او در نیمه شبهای پاریس، جیلِ عاشق پاریس و ادبیات را به دهه 20 و ملاقاتهای شگفتانگیز میبرد. هر چند که این سفر فقط به 1920 ختم نشده و کلی بین سالها جابهجا میشوند، اما برای تمام مدت به پاریس وفادار میمانند.
زمخت، اما دوستداشتنی
فقر و جنگ خیلی شبیه به هم هستند. اگر درگیر هر کدام از آنها شوید مجبورید کارهایی را انجام بدهید که چندان دوست ندارید. مجبورید غذاهایی را بخورید که چندان باب میل نیست و لباسهای زمخت و خاکی بپوشید که احتمالا به رنگ پوست و قد و قیافه شما نمیخورد و با وجود هر کدام از آنها حال آدم چندان خوب نیست! جی.آر.آر.تالکین معروف هر دوتای اینها را با گوشت و پوست و استخوانش حس کرده است. اما وجه تمایز آن با آدمهای مثل او این بود که جی.آر.آر.تالکین برای برآوردهکردن آرزوهایی که هیچ وقت برآورده نشدند دنیاهای جدیدی را خلق کرد؛ دنیاهایی افسانهای که زبانهای مخصوص خود را داشتند و لابهلای خطهای زندگی موجوداتشان جریان داشت.
دمه کاروسکی به چشم یک کارگردان به زندگی فردی نگاه کرده که همه چیز را به چشم یک نویسنده میدیده است. فیلم تالکین سال 2019 در 111 دقیقه زندگی جی. آر. آر تالکین را به نمایش میکشد.
نویسندگی ماراتن
آیا میتوان دوی ماراتن را به نویسندگی ربط داد؟ یا رابطه شاپرک با ستاره چیست؟ کمی دور از ذهن است اما اگر یک خرده ذهنتان باز باشد و زاویه دیدتان را عوض کنید، میبینید واقعا به همدیگر شبیهاند. مثلا شاپرک و ستاره هر دو اسمهای دخترانه هستند.
بین دویدن و نویسندگی اما شباهتهای بیشتری وجود دارد. اگر بخواهید دونده خوبی باشید باید مدام بدوید. (این را از خودم نمیگویم حرف «هاروکی موراکامی» است که روزانه هشت کیلومتر میدود) و برای نویسندگی هم تداوم حرف اول را میزند. اگر مداوم ننویسی رشته دنیای جدیدی که دارید خلق میکنید از دستتان در میرود. علاوه بر تداوم برای هر دوی اینها استقامت هم لازم است. اگر استقامت لازم را نداشته باشی نه به خط پایان ماراتن میرسی نه به خط آخر داستانی که میخواهی بنویسی.
از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم اتوبیوگرافی(به بیوگرافی خودنوشته میگویند) هاروکی موراکامی است؛ نویسندهای که روزانه هشت کیلومتر میدود و کتابهای خوب زیادی مینویسد. اگر میخواهید بیشتر در مورد موراکامی و رابطه بین دو و نویسندگی بدانید این کتاب بیشک بهترین گزینه است.
شما که غریبه نیستید، در کرمان ( و شاید برخی جاهای دیگر ) درباره آدمهای بداقبال میگویند:«فلانی پیشانیاش سیاه است» حالا اینکه چه جوری میتوان تشخیص داد چه کسی بدیمن است، خودش ماجرایی پیچیده است. اما مهمتر این است خیلی از کسانی که به پیشانی سیاهی شهره شدند، بعدا کارهای بزرگ کردند و جایزههای خوب بردند؛ مثلا هوشنگ مرادی کرمانی.
هوشنگ مرادی کرمانی در کتاب شما که غریبه نیستید از اوضاع و احوال دوران کودکی تا نوجوانی و حدودی از بزرگسالی خودش میگوید. از روزهایی که میگفتند بدیمن و پیشانی سیاه است و هر بلایی که سر خانه و خانوادهاش میآمد گردن او میانداختند... تا رفتن به مدرسه شبانهروزی و کتابفروششدن و بیحواسیهایش.
باز هم در گوشی به شما که خودمانی هستید میگویم که بدانید برگه سفید کاغذ، گوش خوبی برای شنیدن حرف و دردهای ماست. آدم مطمئن است بعدا کسی نیست که بخواهد از درد دل هایش سوء استفاده کند. هوشو( هماهنگ هوشنگ کوچک به زبان کرمانی) خیلی سالها پیش قبل از به دنیا آمدن من و شما به این نتیجه رسید و با برگ سفید کاغذ درددل میکرد.
نیمه شب در پاریس
ماشین زمان چه شکلی است؟ شبیه یک تلفن عمومی است یا شاید هم یک صندلی که به آن ساعت و اهرم وصل شده است. اما اگر نیمه شب در بین قدمزدنهایتان یک ماشین جلوی پایتان بایستد و شما متوجه شوید که ماشین زمان است، سوارش میشوید؟
جیل عاشق پاریس، خیابانها و همین طور هنرمندانی است که زمانی در هوای آن نفس میکشیدند. برخلاف همسرش که عاشق ادبیات است و بدش نمیآید با همینگوی گپ و گفتی داشته باشد و دقیقا در یک نیمه شب به یک ماشین زمان برمیخورد. چه چیزی بهتر از ملاقات نویسندههای دهه 1920 ؟
وودی آلن آمریکایی سال 2011 فیلم 94 دقیقهای نیمه شب در پاریس را اکران کرد و جایزه بهترین فیلمنامه غیراقتباسی اسکار را برد. او در نیمه شبهای پاریس، جیلِ عاشق پاریس و ادبیات را به دهه 20 و ملاقاتهای شگفتانگیز میبرد. هر چند که این سفر فقط به 1920 ختم نشده و کلی بین سالها جابهجا میشوند، اما برای تمام مدت به پاریس وفادار میمانند.
زمخت، اما دوستداشتنی
فقر و جنگ خیلی شبیه به هم هستند. اگر درگیر هر کدام از آنها شوید مجبورید کارهایی را انجام بدهید که چندان دوست ندارید. مجبورید غذاهایی را بخورید که چندان باب میل نیست و لباسهای زمخت و خاکی بپوشید که احتمالا به رنگ پوست و قد و قیافه شما نمیخورد و با وجود هر کدام از آنها حال آدم چندان خوب نیست! جی.آر.آر.تالکین معروف هر دوتای اینها را با گوشت و پوست و استخوانش حس کرده است. اما وجه تمایز آن با آدمهای مثل او این بود که جی.آر.آر.تالکین برای برآوردهکردن آرزوهایی که هیچ وقت برآورده نشدند دنیاهای جدیدی را خلق کرد؛ دنیاهایی افسانهای که زبانهای مخصوص خود را داشتند و لابهلای خطهای زندگی موجوداتشان جریان داشت.
دمه کاروسکی به چشم یک کارگردان به زندگی فردی نگاه کرده که همه چیز را به چشم یک نویسنده میدیده است. فیلم تالکین سال 2019 در 111 دقیقه زندگی جی. آر. آر تالکین را به نمایش میکشد.
نویسندگی ماراتن
آیا میتوان دوی ماراتن را به نویسندگی ربط داد؟ یا رابطه شاپرک با ستاره چیست؟ کمی دور از ذهن است اما اگر یک خرده ذهنتان باز باشد و زاویه دیدتان را عوض کنید، میبینید واقعا به همدیگر شبیهاند. مثلا شاپرک و ستاره هر دو اسمهای دخترانه هستند.
بین دویدن و نویسندگی اما شباهتهای بیشتری وجود دارد. اگر بخواهید دونده خوبی باشید باید مدام بدوید. (این را از خودم نمیگویم حرف «هاروکی موراکامی» است که روزانه هشت کیلومتر میدود) و برای نویسندگی هم تداوم حرف اول را میزند. اگر مداوم ننویسی رشته دنیای جدیدی که دارید خلق میکنید از دستتان در میرود. علاوه بر تداوم برای هر دوی اینها استقامت هم لازم است. اگر استقامت لازم را نداشته باشی نه به خط پایان ماراتن میرسی نه به خط آخر داستانی که میخواهی بنویسی.
از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم اتوبیوگرافی(به بیوگرافی خودنوشته میگویند) هاروکی موراکامی است؛ نویسندهای که روزانه هشت کیلومتر میدود و کتابهای خوب زیادی مینویسد. اگر میخواهید بیشتر در مورد موراکامی و رابطه بین دو و نویسندگی بدانید این کتاب بیشک بهترین گزینه است.