نسخه Pdf

در باب کلمه

باید بارها و بارها بخوانی تا رازها بر تو فاش شود

در باب کلمه

مدتی بود در کتابفروشی چرخ می‌زد. از آن دست مشتری‌ها به نظر می‌آمد که مواجهه با آنها تواضع خاصی را در من برمی‌انگیخت. البته هیچ‌گاه از مواجهه با این دست از مشتری‌ها اکراه نداشته که به سویشان می‌شتافتم تا دری باز کنم به دنیای گسترده اندیشه و تجربیاتشان. کتابفروش اگر چنین فرصت‌های گرانبهایی را از دست بدهد که دیگر کتابفروش نمی‌شود. صحبتمان از «کمدی الهی» دانته آغاز شد. درباره ترجمه‌های مختلفش صحبت کردیم. شجاع‌الدین شفا، کاوه میرعباسی، محسن نیکبخت. کتابی که کتاب‌های زیادی را در دل خود جای داده و به تنهایی در کتابفروشی قفسه‌ای را از آن خود کرده است. شاید هر کدام از ما باید یک نسخه از آن را در کتابخانه شخصی خود داشته باشیم. درباره دانته و کتابش صحبت به درازا نکشید، چراکه میان صحبت‌ها چشمش به ترجمه قرآن کریم زمانی افتاد و گفت این ترجمه را بخوان. با تأکید زیاد مرا امر به مطالعه این ترجمه قرآن می‌کرد. من هم مثل همیشه با خودم تکرار می‌کردم که ترجمه‌های مختلف قرآن را باید خواند و در دلم ترجمه‌هایی که مطالعه کرده و باید مطالعه کنم را مرور می‌کردم.
معتقدم خود متن عربی قرآن معجزه است و نه ترجمه آن و افسوسی که همواره برای ضعفم در فهم متن عربی قرآن خورده‌ام و خواهم خورد. من اساسا دوست دارم تمام متون را به زبان اصلی آنها مطالعه کنم. معتقدم ترجمه اگر آفرینش نو و تازه‌ای نباشد در بهترین حالت بازآفرینی متن است و قطعا با اصل متن فاصله دارد. وقتی راجع به ترجمه صحبت می‌کردم، گفت من قرآن خیلی دوست دارم. ترجمه‌های مختلف را می‌خوانم. تا اینجا یک مشتری بود و گفت‌وگوی شیرین بین‌مان فراتر از یک مشتری نرفته بود که نفهمیدم چطور صحبتمان به کلمه‌ها رسید و حرفی زد که رابطه ما را از کتابفروش و مشتری تغییر داد و آن تواضع مذکور را از حد گذراند و مرا سراپا گوش و هوش کرد.
ادامه داد: «کلمه پایان ندارد. کلمه ظرفیتش زیاد است. باید بخوانی و هی بخوانی و کم‌کم بیشتر و بیشتر مفهومش را درک کنی. کلمه پایان ندارد.» و من در تک‌تک عبارت‌ها و کلمه‌هایی که ادا می‌کرد، غرق می‌شدم. خودش مصداق کلامش شده بود. کلمه پایان ندارد. کلمه یک پرونده باز می‌کند. پرونده‌ای که تا ابد گشوده خواهد ماند.
دیگر گفت‌وگو از حالت عادی خارج شده بود. من در کلمات دست و پا می‌زدم. چه آنها که پیشتر شنیده بودم. چه آنها که می‌شنیدم و چه آنها که ممکن بود در آینده بخوانم و بشنوم. وقتی گفتم کریم زمانی جلد یک شرح مثنوی‌اش را خودش به من هدیه داده، رفتیم سمت مثنوی مولوی و همین‌طور آهسته و کم‌کم به مرصادالعباد رسیدیم. گفت کتابخانه شخصی‌اش را به علت مسائل مالی به مجموعه هنرهای زیبا فروخته است. البته گفت بعدا دوباره کتاب‌ها از جاهای دیگر به دستش رسیده است. هرچند خیلی مشتاق بودم ماجرای جمع‌کردن مجدد کتاب‌ها را بپرسم و بشنوم اما به‌حدی مجذوب کلامش بودم که صدایم در نمی‌آمد تا سؤالی بپرسم. نمی‌دانم، شاید باز از صفر جمعشان کرده باشد. پیش که رفتیم، آنچه در دلم گذشته بود، به زبان آورده و گفتم باید ترجمه‌های مختلف قرآن را خواند. گفتم ترجمه قرآن معجزه نیست، بلکه خود قرآن است که معجزه است. باید ترجمه‌های مختلف را بخوانیم تا شاید راهی به آن باز کنیم.
باز هم جمله‌ای گفت که حسابی تکانم داد. گفت: «ترجمه منم، ترجمه تویی. باید با متن مأنوس شد.» و مأنوس شدن را شرح داد.
چنان در خودم فرو رفتم که باقی حرف‌هایمان تعارف و خوش‌وبش بود. مجنون سحر کلامش شده بودم.او طوری صحبت می‌کرد که این حرف‌ها هرچند تکان‌دهنده برایش عادی و بدیهی بود. کلمه‌به‌کلمه حرف‌هایش بر جانم می‌نشست و مرا در خود فرو می‌برد. تمرکزم را روی گوش‌ها و زبانم از دست داده بودم. واقعا انتظار چنین مواجهه‌ای را نداشتم. به حدی غافلگیر شده بودم که حتی نتوانستم نامش را بپرسم. شاید هم می‌توانستم و نخواستم. فقط توانستم خداحافظی کنم و دگرگون شده در ترجمان حرف‌هایش غوطه بخورم: «ترجمه منم، ترجمه تویی.» «کلمه پایان ندارد.»
او هنوز نرفته بود اما برای من دیگر کافی بود. ظرف من اندازه این حرف‌ها نبود چه برسد به هضمشان. از وی فاصله گرفتم.کمی چرخید و کتاب‌ها را تورق کرد و رفت.
مدت‌ها از آن دیدار گذشته است. من بارها به آن دیدار و حرف‌ها و عبارات اندیشیده‌ام. شاید روزی دوباره او را دیدم. نمی‌دانم کی و کجا؛ ولی هرجا و هر زمانی که باشد قطعا در میان کتاب‌ها خواهد بود.
در میان انبوه کلمات کمدی الهی روایت سفر خیالی خود نویسنده است به عالم پس از مرگ. دانته آلیگیری در این کتاب که در قالب شعر نوشته شده است به دوزخ، برزخ و بهشت سفر کرده و با شخصیت‌های مختلف تاریخی مواجه می‌شود. وی عاقبت در آخرین مرحله بهشت با خدا روبه‌رو می‌شود.
این کتاب با نام کمدی منتشر شد ولی بعدا جیووانی بوکاچیو، یکی از نویسندگان همدوره دانته لغت الهی را هم به کمدی افزود. در این سفر دو راهنما دانته را همراهی می‌کنند. در دوزخ و برزخ راهنمای وی شخصی به نام ویرژیل، یکی از شعرای متأخر روم است و در بهشت راهنمای او شخصی به نام بئاتریس پورتیناری است که ظاهرا معشوق دانته بوده است.
ضمیمه چار دیواری