نسخه Pdf

چه چیز باعث می‌شود کسی به  صورت برادر دوقلویش سیلی بزند؟

مسیر خیلی متفاوت دو آدم خیلی متشابه!

چه چیز باعث می‌شود کسی به صورت برادر دوقلویش سیلی بزند؟

  برای خواندن کتاب صبر و حوصله لازم را داشته ‌باشد. شاید 15-10 ساعت از شما وقت بگیرد. ولی پشیمان نمی‌شوید.
پاییز پارسال (وقتی کلاس هشتم بود) معلم‌مان زورمان کرد که این کتاب را بخوانیم. اولش خیلی اعصابم خرد شد. چون جلد خیلی قشنگی نداشت و خیلی هم طولانی بود. اعتراض کردیم ولی معلم‌مان توجهی نکرد و گفت از خواندنش پشیمان نمی‌شویم. من هم تصمیم گرفتم بخوانم و سر کلاس نقد مفصلی بکنم! ولی خب ... می‌بینید که حالا دارم اینجا معرفی‌اش می‌کنم و معلوم است که خوشم آمده.
اول از همه بگویم، اگر جای معلم‌مان بودم این کتاب را کلاس هشتم معرفی نمی‌کردم، مثلا می‌گذاشتم برای کلاس نهم یا دهم. نه به خاطر این‌که موضوعی داشت که به درد کلاس هشتمی‌ها نمی‌خورد، بیشتر به خاطر این‌که آدم وقتی بزرگ‌تر است بهتر درکش می‌کند. «مهمان مهتاب» داستان دو برادر دوقلوی آبادانی است که وسط جنگ ایران و عراق باید تصمیم‌های بزرگی بگیرند. با این‌که دوقلو هستند رفتارهای متفاوتی دارند و همین باعث می‌شود وسط آن آوارگی اهداف کاملا متفاوتی هم داشته‌ باشند. یکی می‌خواهد برگردد به آبادان و بجنگد و آن یکی می‌خواهد به تهران برود که وضعیت بهتری دارد.
همان‌طور که می‌دانید من به عشق در نگاه اول اعتقاد دارم و به همین خاطر شروع کتاب‌ها خیلی برایم مهم است. این کتاب هم شروع جذابی دارد. داستان از نقطه‌ای شروع می‌شود که «فاضل» توی اتوبوس نشسته و با خودش می‌گوید: «شاید دیگه نبینُمش» منظورش برادر دوقلویش «کامل» است. ولی نکته اینجاست که کامل چند دقیقه پیش به او سیلی زده! و نویسنده در ادامه می‌نویسد:
«صورتش می‌سوخت، اصلا انتظار آن سیلی را نداشت. نه به احترام بزرگ‌تر بودنش. مگر بیشتر از 15 دقیقه بزرگ‌تر بود؟ که آن هم به حساب نمی‌آمد. اهل زدن هم نبود. گیج و مبهوت، تکیه از دیوار شوره‌بسته گاراژ گرفته ‌بود و صاف به چشم‌های شعله‌ورش زل زده‌بود: «هیچ‌وقت نمی‌بخشُمت، کامل! دیگه نه مو، نه تو!» کامل با صدایی دورگه و عصبی گفته‌بود: «به درک! دیگه نمی‌خوام ریخت‌ته ببینُم.» »
همین پاراگراف اول قصه من را گرفت. از این‌که فاضل 15 دقیقه از کامل بزرگ‌تر بود فهمیدم که دوقلو هستند و دلم خواست بفهمم چه چیزی دو برادر دوقلو را این‌طور با هم درگیر کرده ‌است. تازه آن عبارت «شاید دیگه نبینُمش» نشان می‌داد فاضل در هرصورت برای برادرش دلتنگ می‌شود، و این را هم می‌رساند که اتفاق بدی افتاده‌ است. اتفاق بدی که ممکن است باعث شود دو برادر دوقلو دیگر هیچ‌وقت همدیگر را نبینند.
کتاب یک نکته مثبت دیگر هم داشت که من اگر روزی نویسنده شوم حتما حسرتش را می‌خورم. آن هم لهجه صحبت کردن شخصیت‌ها بود. تقریبا هربار کتاب‌های آقای فرهاد حسن‌زاده را می‌خوانم این غصه روی دلم آوار می‌شود که من هیچ لهجه‌ای ندارم و اگر یک روز نویسنده شوم نمی‌توانم شخصیت‌هایی خلق کنم که این‌طور جذاب حرف بزنند. توی همان پاراگراف اول هم لهجه شخصیت‌ها مشخص شد. بقیه داستان هم همین‌طور نوشته‌ شده است.
نکته مثبت دیگر داستان که باز هم می‌توانم از همان پاراگراف اول برداشت کنم ترسیم صحنه‌هاست. هربار آن پاراگراف را می‌خوانم. (چه اولین‌بار که کتاب را خواندم. چه الان که اینجا نوشتم و هزار بار دوباره خواندمش.) احساس می‌کنم توی همان گاراژم، بوی گازوئیل با گرما قاطی شده و به صورتم می‌خورد. فاضل را می‌بینم که سرش را خم می‌کند و وارد مینی‌بوس می‌شود. صندلی‌های مینی‌بوس پارچه‌ای هستند، از آنهایی که وقتی رویش می‌نشینی حسابی عرق می‌کنی. بعد درماندگی و حیرت فاضل و عصبانیت کامل را حس می‌کنم و همه این‌ها در کنار هم باعث می‌شود از کتاب لذت ببرم. البته این را هم بگویم که شبیه بودن اسم شخصیت‌ها (فاضل و کامل و یک خواهر به نام زحل) کمی اذیتم کرد. خصوصا که اسم کامل مدام با کلمه «کامل» قاطی می‌شد. حتما شما هم که مشغول خواندن این یادداشت هستید چنین مشکلی داشته‌اید. ولی این‌که اسم شخصیت‌ها را دوست نداشتم باعث نمی‌شد که خودشان را هم دوست نداشته ‌باشم. همه داستان ماجرای درگیری‌های درونی فاضل و کامل بود. این‌که چه تصمیمی درست است و در آن بحبوحه که نوجوان‌ها خیلی سریع‌تر از حالت عادی بزرگ‌ می‌شوند آنها باید چه مسیری را برای آینده‌شان انتخاب کنند؟
حالا اگر کلاس نهمی، دهمی، یازدهمی یا حتی بزرگسال هستید سراغ «مهمان مهتاب» بروید و فکر کنید بالاخره آن سیلی که کامل به گوش فاضل زده حق بوده است یا نه.