مکافات خیانت
در این ستون زندگی قاتلان و جنایتکاران معروف ایران که سرنوشتی جز چوبهدار نداشتند، از زبان خود آنها بازسازی و بر اساس اعترافاتشان در دادسرا و دادگاه مرور میشود. این هفته سراغ مردی رفتیم که پس از دوستی با زن خیانتکار برای ازدواج با او، شوهرش را کشت.
شاگرد مغازه میوهفروشی بودم. مریم هم در همان محله زندگی میکرد و برای خرید میوه به مغازه ما میآمد. بعد از چند بار خرید از مغازه، با همدیگر آشنا و کمکم به یکدیگر علاقهمند شدیم، بهطوریکه بین ما شماره تلفن رد و بدل شد و با همدیگر در تماس بودیم.
مریم برای من از مشکلاتش در زندگی درددل میکرد و از کتکهای همسرش میگفت که وقتی عصبانی میشد او را زیر مشت و لگد میگرفت. او از این زندگی خسته شده بود و بعد از مدتی پیشنهاد داد برای رهایی از این وضعیت، شوهرش را بکشیم. او طوری روی من تسلط داشت که هر چه از من میخواست برایش انجام میدادم. وقتی نقشه قتل شوهرش را مطرح کرد، من هم قبول کردم با او در این جنایت همدستی داشته باشم. ابتدا تصمیم گرفتیم شوهرش را با قرصهای سمی بکشیم.
من قرصها را تهیه کردم و آن را به مریم دادم. مریم قرصها را داخل یک دمنوش ریخته و به شوهرش داد اما نمیدانم چرا قرصها اثر نکرد و هیچ اتفاقی برای شوهرش نیفتاد. بعد از ناکامی در این نقشه، تصمیم گرفتیم او را خفه کنیم. قرار شد من به خانه مریم بروم و وقتی شوهرش در خواب بود، او را با طناب خفه کنم. شب موردنظر فرا رسید و من با کمک مریم وارد خانهشان شدم. همسرش در پذیرایی خواب بود. در آشپزخانه مخفی شدم تا نیمههای شب با طناب شوهر مریم را خفه کنم اما مقتول از خواب بیدار شد و با دیدن من در آشپزخانه چوبی برداشت و به طرفم حمله کرد. با همدیگر درگیر شدیم و طناب را دور گردنش انداختم و از دو طرف کشیدم. نیمه بیهوش شده بود که مریم با چوب ضربهای به سرش زد. بعد هم او را در همان وضعیت روی زمین انداختم و متوجه شدم خفه شدهاست. نمیدانستیم با جسد چه کار کنیم. آن را به داخل حمام بردیم و آنجا مخفی کردیم تا فرزندان مریم متوجه
ماجرا نشوند.
صبح روز بعد به یک مغازه مصالحفروشی رفتم و بیل و کلنگ خریدم. مریم بچههایش را از خانه بیرون برد و من داخل پذیرایی، یک قبر حفر کردم و شوهرش را آنجا خاک کردیم. چند روز بعد هم مریم آن خانه را تحویل داد و به خانه جدیدی رفت. میدانستیم دیر یا زود ماجرا لو میرود و دستگیر میشویم. بههمین علت تصمیم گرفتیم از طریق شرکتهای کاریابی به بهانه کار به ترکیه برویم و آنجا با هم ازدواج کنیم سپس به یک کشور اروپایی فرار و زندگی جدیدی را آغاز کنیم. برای این کار نیاز به پول داشتیم. مریم تکه زمینی داشت که در یکی از شهرهای اطراف بود. آنجا رفت و از پدر و مادرش خواست آن تکه زمین را برای او بفروشند و پولش را بدهند. وقتی پدر و مادر مریم به موضوع مشکوک شدند، او
ادعا کرد شوهرش فردی را کشته و در مرز منتظر پول است.
مریم موفق به فروش زمین نشد و به مشهد برگشت. یک روز در خانه جدید او بودیم که پدر و برادرش به خانه آمدند. همراه پسر 10 ساله او به پشتبام رفتیم و آنجا مخفی شدیم. اما پسر چهار ساله جلوی در مشغول بازی بود. پدر مریم با دیدن نوه چهار سالهاش او را همراه خود برد و چند روز بعد ما مجبور شدیم موتورسواری را اجیر کنیم تا پسر چهار ساله را از مقابل خانه پدربزرگ برباید و تحویل ما دهد.
بعد از این ماجرا، پدر مریم شکایت کودکربایی را مطرح کرد که ماموران با بررسی آن شکایت متوجه این جنایت شدند و راز قتل فاش شد. پس از محاکمه با اصرار اولیای دم برای من حکم قصاص و برای مریم مجازات حبس صادر شد. این حکم با تایید دیوانعالی کشور در زندان اجرا شد تا پرونده زندگی من برای همیشه بسته شود.
مریم برای من از مشکلاتش در زندگی درددل میکرد و از کتکهای همسرش میگفت که وقتی عصبانی میشد او را زیر مشت و لگد میگرفت. او از این زندگی خسته شده بود و بعد از مدتی پیشنهاد داد برای رهایی از این وضعیت، شوهرش را بکشیم. او طوری روی من تسلط داشت که هر چه از من میخواست برایش انجام میدادم. وقتی نقشه قتل شوهرش را مطرح کرد، من هم قبول کردم با او در این جنایت همدستی داشته باشم. ابتدا تصمیم گرفتیم شوهرش را با قرصهای سمی بکشیم.
من قرصها را تهیه کردم و آن را به مریم دادم. مریم قرصها را داخل یک دمنوش ریخته و به شوهرش داد اما نمیدانم چرا قرصها اثر نکرد و هیچ اتفاقی برای شوهرش نیفتاد. بعد از ناکامی در این نقشه، تصمیم گرفتیم او را خفه کنیم. قرار شد من به خانه مریم بروم و وقتی شوهرش در خواب بود، او را با طناب خفه کنم. شب موردنظر فرا رسید و من با کمک مریم وارد خانهشان شدم. همسرش در پذیرایی خواب بود. در آشپزخانه مخفی شدم تا نیمههای شب با طناب شوهر مریم را خفه کنم اما مقتول از خواب بیدار شد و با دیدن من در آشپزخانه چوبی برداشت و به طرفم حمله کرد. با همدیگر درگیر شدیم و طناب را دور گردنش انداختم و از دو طرف کشیدم. نیمه بیهوش شده بود که مریم با چوب ضربهای به سرش زد. بعد هم او را در همان وضعیت روی زمین انداختم و متوجه شدم خفه شدهاست. نمیدانستیم با جسد چه کار کنیم. آن را به داخل حمام بردیم و آنجا مخفی کردیم تا فرزندان مریم متوجه
ماجرا نشوند.
صبح روز بعد به یک مغازه مصالحفروشی رفتم و بیل و کلنگ خریدم. مریم بچههایش را از خانه بیرون برد و من داخل پذیرایی، یک قبر حفر کردم و شوهرش را آنجا خاک کردیم. چند روز بعد هم مریم آن خانه را تحویل داد و به خانه جدیدی رفت. میدانستیم دیر یا زود ماجرا لو میرود و دستگیر میشویم. بههمین علت تصمیم گرفتیم از طریق شرکتهای کاریابی به بهانه کار به ترکیه برویم و آنجا با هم ازدواج کنیم سپس به یک کشور اروپایی فرار و زندگی جدیدی را آغاز کنیم. برای این کار نیاز به پول داشتیم. مریم تکه زمینی داشت که در یکی از شهرهای اطراف بود. آنجا رفت و از پدر و مادرش خواست آن تکه زمین را برای او بفروشند و پولش را بدهند. وقتی پدر و مادر مریم به موضوع مشکوک شدند، او
ادعا کرد شوهرش فردی را کشته و در مرز منتظر پول است.
مریم موفق به فروش زمین نشد و به مشهد برگشت. یک روز در خانه جدید او بودیم که پدر و برادرش به خانه آمدند. همراه پسر 10 ساله او به پشتبام رفتیم و آنجا مخفی شدیم. اما پسر چهار ساله جلوی در مشغول بازی بود. پدر مریم با دیدن نوه چهار سالهاش او را همراه خود برد و چند روز بعد ما مجبور شدیم موتورسواری را اجیر کنیم تا پسر چهار ساله را از مقابل خانه پدربزرگ برباید و تحویل ما دهد.
بعد از این ماجرا، پدر مریم شکایت کودکربایی را مطرح کرد که ماموران با بررسی آن شکایت متوجه این جنایت شدند و راز قتل فاش شد. پس از محاکمه با اصرار اولیای دم برای من حکم قصاص و برای مریم مجازات حبس صادر شد. این حکم با تایید دیوانعالی کشور در زندان اجرا شد تا پرونده زندگی من برای همیشه بسته شود.