روبوسی دردسرساز با فیدل كاسترو
هماهنگ باشیم تا مشكلی در آن كشور رخ ندهد. البته گاهی وزارت خارجه به ما میگوید كه به كدام محدودهها برویم و به كجا نرویم یا اینكه حضور در چه محدودههایی نیازمند مجوز است. در خارج از كشور، همیشه مجوزی متمم ویزا و پاسپورت است و البته گاهی هم مورد سؤال و جواب قرار میگرفتیم.
آیا وزارت خارجه همیشه نسبت به فعالیت شما توجیه بوده است؟
گاهی خیر. مثلا سال 1381 در كوبا و هاوانا دچار مشكل شدیم. همایشی بود كه فیدل كاسترو میخواست در آن سخنرانی كند. فیدل گارد حفاظتی قوی داشت. از سالن كه بیرون آمد من در لابی میچرخیدم. رفتم سمت او و با او دست دادم و به اشتباه روبوسی كردم. او هم روبوسی كرد. نمیدانستم به لحاظ دیپلماتیك نباید با او روبوسی كنم. جالب اینكه محافظهای او مرا نكشیدند و برخورد بدی با من نكردند اما در اینجا، یكبار كه با شخصیتی سیاسی كه اكنون در قید حیات هم نیست، روبوسی كردم، محافظانش با شوكر مرا زدند! خلاصه اینكه بعد از مصاحبه با فیدل، یكی از كاركنان سفارت گیر داد كه چرا با او روبوسی كردی؟ با این كار حیثیت ما را بردی و حالا حتما كوباییها نسبت به این مساله واكنش نشان میدهند. ظاهرا در فرهنگ برخی كشورها روبوسی مرد با مرد مشكل دارد و میتواند معنی دیگری داشته باشد. من عاشق فیدل كاسترو بودم و آنها هم متوجه این موضوع شدند.
چه مشكلات و مسائل دیگری در خارج از ایران وجود دارد؟
كار تصویربرداری و مستند خبری بسیار سخت و سنگین است. این یعنی توان بدنی در طول كار ممكن است تحلیل برود و باید تغذیه مناسبی وجود داشته باشد، حال آنكه ما در اغلب سفرها امكان تهیه غذای اسلامی نداشتیم و مثلا وقتی به كنگو رفته بودیم، 25روز نان خالی میخوردیم چون غذای مناسب ما آنجا وجود نداشت. در آمریكای لاتین میوه و صبحانه هتل را میخوردیم و حتی پنیر را نمیخوردیم. در مقطعی همكارانم برای تهیه غذای حلال دست به دامن سفارت شده بودند. در اروپا به جز كباب تركی و فیش برگر واقعا غذای دیگری نبود و همه اینها باعث میشد بدن ما تحلیل برود. در ژاپن یكبار ماهی سفارش دادیم و چون زبان آنها را بلد نبودیم و میدانستیم تنها غذای حلال آنها ماهی است، گفتیم Fish. آنها ماهی آوردند اما ماهی خام بود و این صحنه یكی از خاطرههای نفرتانگیز از غذا را در ذهن من شكل داد. عادت به غذا نخوردن آنقدر در من شكل گرفت كه حالا هم مدتهاست تا پایان كار تصویربرداری چیزی نمیخورم.
یكی از مشكلاتی كه اغلب خبرنگاران تصویری با آن مواجه هستند، علاقه بیش از حد برخی افراد برای حضور مقابل دوربین و انجام حركات نمایشی و شكلك درآوردن مقابل دوربین است. این پدیده در خارج از كشور چگونه است و شما چه تجربههایی از آن دارید؟
به یاد دارم زمانی كه در سئول كار میكردیم، در منطقهای به نام تُندِمون كه به نوعی بافت قدیمی و تاریخی شهر محسوب میشود و شهرك سینمایی سئول هم در آن واقع شده، سریال یانگوم در حال ساخت بود و ما در بخشی از مستند خودمان كه به تاریخ كشور كره میپرداخت توانستیم پلانهایی از هنروران حاضر در این شهرك گرفته و در این مستند از آن استفاده كنیم. در این خیابان نیروهای آمریكایی زیادی حضور داشتند. آنها برای تفریح به این خیابان میآمدند. روزی در خیابان صحنه خارج از عرفی بین یک شهروند کرهای و یک سرباز آمریکایی دیدم وقتی شروع به تصویربرداری كردم ناگهان تعدادی پیرمرد كرهای كه در محل ایستاده بودند، شروع به پرخاشگری به من كردند. جالب اینكه نه به آن شهروند کرهای و نه به سرباز آمریكایی چیزی نمیگفتند و فقط به من پرخاش میكردند كه چرا از این صحنه فیلمبرداری میكنم؟
ناگهان پیرمردی كرهای با عصا به سمت من حمله كرد. مترجم هم نداشتیم و نمیدانستیم چه كنیم؟ در نهایت پلیس آمد و پیرمردها را متفرق كرد و به ما هم محترمانه گفت برویم. وقتی نوار فیلم پیرمردها را به مترجم نشان دادم گفت اینها ركیكترین فحشها را به شما دادهاند. جالب اینكه با وجود دخالت برخی مردم در كار ما، پلیس هیچ برخوردی با ما نكرد!
داشتن كارت خبرنگاری در این فعالیتها تا چه حد الزامی بود؟
بسته به فرهنگ كشورها، متفاوت بود. مثلا در شیلی هیچ مشكلی برای ما پیش نیامد. در سانتیاگو هشت روز كار كردیم و یادم نمیآید كسی مجوزی از ما خواسته باشد. همیشه گذرنامه ما با كارت خبرنگاری و نامه وزارت خارجه همراه بود. در آلمان یكبار به عكس گذرنامه من شك كردند و سپس دعوتنامه را دیدند وكار داشت پیچیده میشد كه به محض مشاهده كارت خبرنگاری موضوع حل شد.
آیا اختلاف فرهنگی نیز زمینه ساز بروز مشكل شده است؟
بله. این مساله یكی از مهمترین نكات در چنین سفرهایی است. مثلا به یاد دارم زمانی در شهر بیرمنگام انگلستان با استاد دانشگاهی مصاحبه داشتم و در پایان مصاحبه به انگلیسی به او گفتم: خسته نباشید! ظاهرا این عبارت در آن فرهنگ بسیار توهین آمیز بود و به شدت به مصاحبه شونده برخورد، به گونهای كه مترجم ما هم نتوانست بحث را توجیه كند و مجبور به عذرخواهی فراوان شدیم یا در لندن در رستوران غذا میخوردیم و در محوطه رستوران سگی بود كه من از روی دلسوزی تكهای مرغ به او دادم. ناگهان افراد میز بغل دستی با خشم به من نگاه كردند و بعد گارسن را صدا زدند و گارسن هم مدیر رستوران را صدا كرد و مدیر رستوران گفت لطفا پس از صرف غذا دیگر سفارشی ندهید چون به شما سرویسی نخواهیم داد. ظاهرا در آن محدوده باید خیلی مسائل رعایت میشد و مثلا غذا دادن به سگ عمل بدی بود اما جالب اینكه در كمبریج مشكلی نداشتیم چون فرهنگها مختلف بود و فضا بسته نبود.
آیا وزارت خارجه همیشه نسبت به فعالیت شما توجیه بوده است؟
گاهی خیر. مثلا سال 1381 در كوبا و هاوانا دچار مشكل شدیم. همایشی بود كه فیدل كاسترو میخواست در آن سخنرانی كند. فیدل گارد حفاظتی قوی داشت. از سالن كه بیرون آمد من در لابی میچرخیدم. رفتم سمت او و با او دست دادم و به اشتباه روبوسی كردم. او هم روبوسی كرد. نمیدانستم به لحاظ دیپلماتیك نباید با او روبوسی كنم. جالب اینكه محافظهای او مرا نكشیدند و برخورد بدی با من نكردند اما در اینجا، یكبار كه با شخصیتی سیاسی كه اكنون در قید حیات هم نیست، روبوسی كردم، محافظانش با شوكر مرا زدند! خلاصه اینكه بعد از مصاحبه با فیدل، یكی از كاركنان سفارت گیر داد كه چرا با او روبوسی كردی؟ با این كار حیثیت ما را بردی و حالا حتما كوباییها نسبت به این مساله واكنش نشان میدهند. ظاهرا در فرهنگ برخی كشورها روبوسی مرد با مرد مشكل دارد و میتواند معنی دیگری داشته باشد. من عاشق فیدل كاسترو بودم و آنها هم متوجه این موضوع شدند.
چه مشكلات و مسائل دیگری در خارج از ایران وجود دارد؟
كار تصویربرداری و مستند خبری بسیار سخت و سنگین است. این یعنی توان بدنی در طول كار ممكن است تحلیل برود و باید تغذیه مناسبی وجود داشته باشد، حال آنكه ما در اغلب سفرها امكان تهیه غذای اسلامی نداشتیم و مثلا وقتی به كنگو رفته بودیم، 25روز نان خالی میخوردیم چون غذای مناسب ما آنجا وجود نداشت. در آمریكای لاتین میوه و صبحانه هتل را میخوردیم و حتی پنیر را نمیخوردیم. در مقطعی همكارانم برای تهیه غذای حلال دست به دامن سفارت شده بودند. در اروپا به جز كباب تركی و فیش برگر واقعا غذای دیگری نبود و همه اینها باعث میشد بدن ما تحلیل برود. در ژاپن یكبار ماهی سفارش دادیم و چون زبان آنها را بلد نبودیم و میدانستیم تنها غذای حلال آنها ماهی است، گفتیم Fish. آنها ماهی آوردند اما ماهی خام بود و این صحنه یكی از خاطرههای نفرتانگیز از غذا را در ذهن من شكل داد. عادت به غذا نخوردن آنقدر در من شكل گرفت كه حالا هم مدتهاست تا پایان كار تصویربرداری چیزی نمیخورم.
یكی از مشكلاتی كه اغلب خبرنگاران تصویری با آن مواجه هستند، علاقه بیش از حد برخی افراد برای حضور مقابل دوربین و انجام حركات نمایشی و شكلك درآوردن مقابل دوربین است. این پدیده در خارج از كشور چگونه است و شما چه تجربههایی از آن دارید؟
به یاد دارم زمانی كه در سئول كار میكردیم، در منطقهای به نام تُندِمون كه به نوعی بافت قدیمی و تاریخی شهر محسوب میشود و شهرك سینمایی سئول هم در آن واقع شده، سریال یانگوم در حال ساخت بود و ما در بخشی از مستند خودمان كه به تاریخ كشور كره میپرداخت توانستیم پلانهایی از هنروران حاضر در این شهرك گرفته و در این مستند از آن استفاده كنیم. در این خیابان نیروهای آمریكایی زیادی حضور داشتند. آنها برای تفریح به این خیابان میآمدند. روزی در خیابان صحنه خارج از عرفی بین یک شهروند کرهای و یک سرباز آمریکایی دیدم وقتی شروع به تصویربرداری كردم ناگهان تعدادی پیرمرد كرهای كه در محل ایستاده بودند، شروع به پرخاشگری به من كردند. جالب اینكه نه به آن شهروند کرهای و نه به سرباز آمریكایی چیزی نمیگفتند و فقط به من پرخاش میكردند كه چرا از این صحنه فیلمبرداری میكنم؟
ناگهان پیرمردی كرهای با عصا به سمت من حمله كرد. مترجم هم نداشتیم و نمیدانستیم چه كنیم؟ در نهایت پلیس آمد و پیرمردها را متفرق كرد و به ما هم محترمانه گفت برویم. وقتی نوار فیلم پیرمردها را به مترجم نشان دادم گفت اینها ركیكترین فحشها را به شما دادهاند. جالب اینكه با وجود دخالت برخی مردم در كار ما، پلیس هیچ برخوردی با ما نكرد!
داشتن كارت خبرنگاری در این فعالیتها تا چه حد الزامی بود؟
بسته به فرهنگ كشورها، متفاوت بود. مثلا در شیلی هیچ مشكلی برای ما پیش نیامد. در سانتیاگو هشت روز كار كردیم و یادم نمیآید كسی مجوزی از ما خواسته باشد. همیشه گذرنامه ما با كارت خبرنگاری و نامه وزارت خارجه همراه بود. در آلمان یكبار به عكس گذرنامه من شك كردند و سپس دعوتنامه را دیدند وكار داشت پیچیده میشد كه به محض مشاهده كارت خبرنگاری موضوع حل شد.
آیا اختلاف فرهنگی نیز زمینه ساز بروز مشكل شده است؟
بله. این مساله یكی از مهمترین نكات در چنین سفرهایی است. مثلا به یاد دارم زمانی در شهر بیرمنگام انگلستان با استاد دانشگاهی مصاحبه داشتم و در پایان مصاحبه به انگلیسی به او گفتم: خسته نباشید! ظاهرا این عبارت در آن فرهنگ بسیار توهین آمیز بود و به شدت به مصاحبه شونده برخورد، به گونهای كه مترجم ما هم نتوانست بحث را توجیه كند و مجبور به عذرخواهی فراوان شدیم یا در لندن در رستوران غذا میخوردیم و در محوطه رستوران سگی بود كه من از روی دلسوزی تكهای مرغ به او دادم. ناگهان افراد میز بغل دستی با خشم به من نگاه كردند و بعد گارسن را صدا زدند و گارسن هم مدیر رستوران را صدا كرد و مدیر رستوران گفت لطفا پس از صرف غذا دیگر سفارشی ندهید چون به شما سرویسی نخواهیم داد. ظاهرا در آن محدوده باید خیلی مسائل رعایت میشد و مثلا غذا دادن به سگ عمل بدی بود اما جالب اینكه در كمبریج مشكلی نداشتیم چون فرهنگها مختلف بود و فضا بسته نبود.