آنچه میخوانیم با آنچه که اتفاق افتاده است فرق بسیار دارد!
التیام یکدرد
همانطور که در ستون دبیرنگاری خواندید، موضوع این هفته ما درباره کتابهایی است که در این بحبوحه هرجومرجهای کشور کناردستیمان، افغانستان، نوشته شدهاند.
همین الان هم که من دارم این یادداشت را مینویسم و چند روز بعدش شما آن را میخوانید، همچنان اوضاع افغانستان خوب نیست و روزبهروز بر آمار کشتهشدگانشان اضافه میشود.
شما که از خودمان هستید، حتما این روزها که اخبار را دنبال میکنید، آن تصاویر مهاجران و سقوط از هواپیما، یا آن کودک افغانستانی که به دست افسر آمریکایی سپرده میشود، یا آن دخترک معصومی که خواب رفته است و یک یونیفرم آمریکایی رویش انداختهاند را دیدهاید. حتما دیدهاید و ته دلتان یک «الهی! طفلکی» هم گفتهاید! اینها فقط بخش از تصویرسازیهای جدید آمریکاییها برای پاک کردن ننگی است که در این سالها بر این مردم بینوا روا داشتند.
این تصویرسازیها علاوهبر دنیای واقعی و پیشروی ما در عوالم تخیلات و داستانها هم جای خود را بهخوبی باز کرده است. شاید بتوان گفت که کتابها و دنیای ادبیات بهترین گزینه برای آنهایی است که تشنه دیدار دوباره با واقعیت افغانستان هستند اما واقعیت با آنچه که زاییده تخیلات برخیهاست، فرق بسیار دارد.
من میتوانم همینجا برایتان یک لیست از نویسندگان افغانستانی که ساکن ایران یا دیگر کشورها هستند و در زمینه ادبیات هم فعالیت دارند، ردیف کنم، یا حتی به فیلمهایی اشاره کنم که با زاویه دید مناسب واقعیت امر افغانستان را به تصویر کشیدهاند و در مقابل آنهایی را هم که خلاف واقع میگویند نقد کنم و پرونده این هفته را به دست چاپخانه بسپارم، اما دردی التیام پیدا نمیکند. نویسندگانی که بساط زندگیشان را در کشور دیگر گستراندهاند که نمیتوانند حق مطلب را ادا کنند. در مقابل هستند کسانی که وفادار ماندهاند و برای اثبات حقانیتشان سالها تلاش و مجاهده کردهاند؛ نمونهاش مرحوم محمدسرور رجایی که همین چند هفته پیش رخت رنجور خویش را بربست و به بهانه ابتلا به کرونا بساط زندگیاش را جمع کرد.
یادم میآید یکبار در جلسه رونمایی کتابشان ملاقاتشان کردم؛ کتاب ایشان با عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» یک موضوع بکر دارد که تاکنون به آن پرداخته نشده است. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» با ارائه مستندات تصویری، خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاعمقدس را روایت میکند و تحقیق و پژوهش آن، 10 سال طول کشیده است. این همه سال از دفاعمقدس ما گذشته است اما کسی این موضوع را نشنیده و اگر هم شنیده کمکاری کرده و به گوش دیگران نرسانده است!
زمانی که از طرف انتشارات راهیار این کتاب برایم فرستاده شد تا بخوانم و چیزکی برایش بنویسم، از حجمش خوف کردم و برای مدتی آن را کنار گذاشتم. اما وقتی شروع کردم، دیگر نتوانستم آن را کنار بگذارم.
متن پشت جلد در ترغیبکردنم نقش مؤثری داشت. پشت جلد این کتاب نوشته است: «برای همدلیهای بیشتر ملتهای ما، ضروری است بدانیم مجاهدان افغانستانی چگونه از ولایات مرکزی و شمالی افغانستان، از دشت لیلی جوزجان عبور کرده و در مسیر یافتن عشق، دوکوهه اندیمشک را هم پشتسر گذاشتهاند تا به جزیره مجنون برسند. چگونه بهسود ولایت میدان افغانستان را رها کرده و به جبهههای نبرد ایران در نوسود رسیدهاند.»
نویسنده این کتاب در جایی گفته بود: «همیشه این موضوع برایم سؤال بود که چرا یک افغان در جبهه جنگ ایران باید به شهادت برسد؟» اما چون در آن زمان این موضوع امنیتی و سیاسی محسوب میشده نتوانسته بود درباره آن از کسی سوال کند. بعدها در مجلات و کتابها خواند که یک رزمنده ایرانی متولد بیرجند، در جبهه جهادی و در جنگ افغانستان به شهادت رسیده است! و سالها بعد وقتی به ایران آمد، برخی از کتابهای دفاعمقدس را خواند ولی در این کتابها هیچ حضوری از رزمندگان افغان در جنگ ایران و عراق یا حضور هیچ رزمنده ایرانی در جنگ جبهه جهادی در افغانستان ندید. بنابراین آستین همت بالا زد و تحقیقاتش را آغاز کرد. موانع زیادی را هم پشتسر گذاشت که اولینش یافتن سوژه بود که پس از آشنایی با وحید جلیلی و تماس با افراد مختلف بالاخره آمار تعداد رزمندگان افغانستانی و تعداد شهدای افغانستانی را به دست آورد. بعد از آن هم مجابکردن خانوادههای شهدا و گرفتن مصاحبه و قسعلیهذا.
این شد که تدوین این کتاب 10 سال به طول انجامید و نتیجهاش شد خیرات و برکات برای روح بلند او ... .
همین الان هم که من دارم این یادداشت را مینویسم و چند روز بعدش شما آن را میخوانید، همچنان اوضاع افغانستان خوب نیست و روزبهروز بر آمار کشتهشدگانشان اضافه میشود.
شما که از خودمان هستید، حتما این روزها که اخبار را دنبال میکنید، آن تصاویر مهاجران و سقوط از هواپیما، یا آن کودک افغانستانی که به دست افسر آمریکایی سپرده میشود، یا آن دخترک معصومی که خواب رفته است و یک یونیفرم آمریکایی رویش انداختهاند را دیدهاید. حتما دیدهاید و ته دلتان یک «الهی! طفلکی» هم گفتهاید! اینها فقط بخش از تصویرسازیهای جدید آمریکاییها برای پاک کردن ننگی است که در این سالها بر این مردم بینوا روا داشتند.
این تصویرسازیها علاوهبر دنیای واقعی و پیشروی ما در عوالم تخیلات و داستانها هم جای خود را بهخوبی باز کرده است. شاید بتوان گفت که کتابها و دنیای ادبیات بهترین گزینه برای آنهایی است که تشنه دیدار دوباره با واقعیت افغانستان هستند اما واقعیت با آنچه که زاییده تخیلات برخیهاست، فرق بسیار دارد.
من میتوانم همینجا برایتان یک لیست از نویسندگان افغانستانی که ساکن ایران یا دیگر کشورها هستند و در زمینه ادبیات هم فعالیت دارند، ردیف کنم، یا حتی به فیلمهایی اشاره کنم که با زاویه دید مناسب واقعیت امر افغانستان را به تصویر کشیدهاند و در مقابل آنهایی را هم که خلاف واقع میگویند نقد کنم و پرونده این هفته را به دست چاپخانه بسپارم، اما دردی التیام پیدا نمیکند. نویسندگانی که بساط زندگیشان را در کشور دیگر گستراندهاند که نمیتوانند حق مطلب را ادا کنند. در مقابل هستند کسانی که وفادار ماندهاند و برای اثبات حقانیتشان سالها تلاش و مجاهده کردهاند؛ نمونهاش مرحوم محمدسرور رجایی که همین چند هفته پیش رخت رنجور خویش را بربست و به بهانه ابتلا به کرونا بساط زندگیاش را جمع کرد.
یادم میآید یکبار در جلسه رونمایی کتابشان ملاقاتشان کردم؛ کتاب ایشان با عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» یک موضوع بکر دارد که تاکنون به آن پرداخته نشده است. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» با ارائه مستندات تصویری، خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاعمقدس را روایت میکند و تحقیق و پژوهش آن، 10 سال طول کشیده است. این همه سال از دفاعمقدس ما گذشته است اما کسی این موضوع را نشنیده و اگر هم شنیده کمکاری کرده و به گوش دیگران نرسانده است!
زمانی که از طرف انتشارات راهیار این کتاب برایم فرستاده شد تا بخوانم و چیزکی برایش بنویسم، از حجمش خوف کردم و برای مدتی آن را کنار گذاشتم. اما وقتی شروع کردم، دیگر نتوانستم آن را کنار بگذارم.
متن پشت جلد در ترغیبکردنم نقش مؤثری داشت. پشت جلد این کتاب نوشته است: «برای همدلیهای بیشتر ملتهای ما، ضروری است بدانیم مجاهدان افغانستانی چگونه از ولایات مرکزی و شمالی افغانستان، از دشت لیلی جوزجان عبور کرده و در مسیر یافتن عشق، دوکوهه اندیمشک را هم پشتسر گذاشتهاند تا به جزیره مجنون برسند. چگونه بهسود ولایت میدان افغانستان را رها کرده و به جبهههای نبرد ایران در نوسود رسیدهاند.»
نویسنده این کتاب در جایی گفته بود: «همیشه این موضوع برایم سؤال بود که چرا یک افغان در جبهه جنگ ایران باید به شهادت برسد؟» اما چون در آن زمان این موضوع امنیتی و سیاسی محسوب میشده نتوانسته بود درباره آن از کسی سوال کند. بعدها در مجلات و کتابها خواند که یک رزمنده ایرانی متولد بیرجند، در جبهه جهادی و در جنگ افغانستان به شهادت رسیده است! و سالها بعد وقتی به ایران آمد، برخی از کتابهای دفاعمقدس را خواند ولی در این کتابها هیچ حضوری از رزمندگان افغان در جنگ ایران و عراق یا حضور هیچ رزمنده ایرانی در جنگ جبهه جهادی در افغانستان ندید. بنابراین آستین همت بالا زد و تحقیقاتش را آغاز کرد. موانع زیادی را هم پشتسر گذاشت که اولینش یافتن سوژه بود که پس از آشنایی با وحید جلیلی و تماس با افراد مختلف بالاخره آمار تعداد رزمندگان افغانستانی و تعداد شهدای افغانستانی را به دست آورد. بعد از آن هم مجابکردن خانوادههای شهدا و گرفتن مصاحبه و قسعلیهذا.
این شد که تدوین این کتاب 10 سال به طول انجامید و نتیجهاش شد خیرات و برکات برای روح بلند او ... .