نسخه Pdf

راهنمای دوست‌داشتن یک سوسک غول‌پیکر!

راهنمای دوست‌داشتن یک سوسک غول‌پیکر!


چگونه می‌توان یک غول ادبی را دوست نداشت؟ و چگونه می‌توان یکی از مهم‌ترین داستان‌های کوتاه دنیا را نپسندید؟ آن هم نویسنده و قصه‌ای که اگر کسی بخواهد جرات کند و بگوید که دوست‌شان ندارد باید اندازه کرگدن پوست‌کلفت باشد که در برابر تهاجم عشاق حضرت نویسنده پاره‌پاره نشود. من راه‌حل مسالمت‌آمیزی برای چنین ماجرایی نمی‌شناسم بنابراین همین اول کاری صاف و پوست‌کنده و «بدون تعارف» خدمت‌تان عرض کنم که من از فرانتس کافکا اصلا خوشم نمی‌آید و خیلی بیشتر از شاهکار بزرگش «مسخ» متنفرم! من بزرگ بودن کافکا یا شاهکار بودن مسخ را نفی نمی‌کنم که اگر بخواهم چنین نظری داشته باشم باید به عقل و شعورم شک کرد بلکه می‌گویم از مسخ در عین شاهکار بودنش متنفرم و اساسا چرایی شاهکار بودن چنین اثری را درک نمی‌کنم. باور دارم که نیم بیشتر نقدهایی که بر مسخ نوشته شده ماجرای لباس جدید پادشاه است و های‌وهوی نصف بیشتر خوانندگان این اثر از سر ترس و اضطرابی است - خودآگاه یا ناخودآگاه - که مبادا متهم به ندیدن لباس فاخر پادشاه شوند. اصلا معروف است که کافکا آثارش - بالاخص همین مسخ - را برای دوستانش می‌خواند و از شدت خنده به اشک و دل‌درد می‌افتادند و صدای قهقهه‌هایشان همسایه‌ها را کلافه می‌کرد. یا حتی یک‌بار از میلوش فورمن، کارگردان شهیر چک پرسیدند: «شما که بسیار خوشبین هستید، چطور این‌قدر به آثار کافکا علاقه دارید؟» و او گفت «ما مردم چک کافکا را یک مرد بامزه و طنزنویس توانا می‌دانیم». بعد هزار هزار نقد داریم که مسخ عجب اثر سیاه سنگین اَبَرفلسفی سخت‌فهم لایه‌لایه‌ای است. مسخ داستان سیاهی است، این‌که گفتن ندارد اما سیاهی اثر از جنس کمدی‌های سیاه است نه آن سیاهی کام‌زهرکن مورد نظر اساتید منتقد. حالا این هیچ، حتی اگر فقط به متن داستان بچسبیم باز هم نمی‌توانم با گرگور سامسا و کردار و افکارش کنار بیایم. بیایید فرض کنیم من شب خوابیدم و صبح بیدار شدم و تبدیل شدم به یک سوسک با ۱۸۰ سانتی‌متر قد و توقع داشته باشم همه آنهایی که من را در شکل انسانی دوست داشتند، هنوز با من جدیدی که سوسکی بدهیبتم مثل آدم رفتار کنند. حتی فکر این‌که بقیه بیایند و من سوسک دو متری را بغل یا نوازش کنند، مشمئزکننده است چه برسد به این‌که 40 صفحه و کاملا حق‌به‌جانب درباره این‌که چرا به محبت دیگران نمی‌رسم ناله هم سر بدهم! اینها اگر هزاری هم نماد و انتزاع باشند، اگر تفسیر و تحلیل بخواهند باز هم نمادها و انتزاع‌های دم‌دستی‌ای هستند، زیادی آشکارند و من هنوز هم متوجه نشدم چطور چنین نمادی همدلی مخاطبش را برانگیخته است. اصلا بگذارید راحت‌تان کنم، به احساس خودتان وقتی یک سوسک پنج‌سانتی بال‌دار را گوشه اتاق‌تان می‌بینید فکر کنید و بعد اگر توانستید یک سوسک دو متری را حتی اگر برادرتان باشد دوست داشته باشید، آن موقع من هم قطعا مسخ و گرگور سامسا و کافکا را دوست خواهم داشت!