کتاب زندهتر از همیشه است
شهر چشمها
داخل اتوبوس بیآرتی نشسته و مشغول مطالعه کتاب بودم. خب، بخش اعظمی از مطالعه من در راهها میگذرد و این یکی از لذتهای زندگیام است که سفر و مطالعه را بر هم منطبق میکند. سفر در زمین و در بستر زمان و سفر در بیزمانی. بارها چنان در کتاب زیستهام که متوجه مسیر و زمان رسیدن نشدهام. این لذت مدتی است مضاعف شده چراکه از تهران به حومه شهر مهاجرت کرده و هر روز باید برای رساندن خود به کتابفروشی که در راسته کتابفروشان شهر تهران یعنی خیابان انقلاب واقع شده است مسافت زیادی را طی کنم.
روی صندلیهایی که پشت سرم هستند چند پیرمرد با صدای بلند و رسا مشغول بحثهای سیاسی و اقتصادی بودند. هدفن را داخل گوشم گذاشتم تا بتوانم کمی روی مطالعه متمرکز باشم. حتی برای تمرکز بیشتر متن کتاب را با خودم زمزمه میکردم. کنار دستم هم یک جوان، بلند بلند با تلفن صحبت میکرد. گاهی با خودم میگویم شاید من هم باید کتاب را در اتوبوس با فریاد بخوانم اما تابهحال که دست به چنین اقدام انقلابیای نزدهام. روبهروی جوان، پیرمردی آدرسی پرسید. مرد جوان ضمن جوابدادن، ناگهان سکوت کوتاهی کرد و با هیجان به پیرمرد گفت: «وقتی محدود میشی، جزئیات بیشتر نمایان میشوند. الان هم که شما ماسک زدید چشماتون خیلی نمایانتر شدهاند؛ چه چشمهای جذابی دارید!» پیرمرد در پاسخ جوان گفت: «از ما دیگه گذشته.» و مرد جوان جواب داد: «جوان بودید چی بودید؟!»
از اتوبوس پیاده شدم ولی نکته مرد جوان برایم خیلی تأملبرانگیز بود و حتی وقتی به کتابفروشی هم رسیدم رهایم نکرد که نکرد. نکتهای که هرچند برایم جدید نبود اما تذکری بود که تأمل و درگیریام را مجدد برانگیخت. پیشترها درباره شهر چشمها جایی نوشته بودم. موضوع ماسکزدن همه مردم جهان که قبل از این در حد فیلمهای سینمایی و تخیل بود. اینکه ما این داستان تخیلی را به همان راحتی وقوعش باور کرده و پذیرفتهایم نکتههای زیادی را در خود مستتر دارد. نکتههایی که شاید همه ما در سینههایمان پنهان داشته باشیم. حال با بیان جسته گریخته اینور و آنور شاید به آن واقف شویم. شاید هم همواره پنهان بماند.
نمیدانم آخرالزمان چه شکلی خواهد بود. اما اگر چند سال پیش کسی به من میگفت در دورهای همه مردم جهان برای در امان ماندن از بیماری فراگیری ماسک میزنند و با ماسک در خیابانها و معابر و مغازهها میگردند و مدام دستهای خود را ضدعفونی میکنند، قطعا با خود میگفتم چه دوره نکبتی خواهد بود. اما الان میبینم این ماسکزدن فراگیر و زندگی در دنیای چشمها هم نکتههایی دارد که زندگی را محکمتر از همیشه پیش میراند. خاصیت زندگی همین است. زندگی مثل طبیعت است. ساختار خودش را بازآفرینی میکند ولی هیچگاه متوقف نمیشود. اصلا زندگی اگر زندگی نباشد که زندگی نیست.
اوایل گمان میکردم بیماری چند ماه دنیا را درگیر خواهد کرد و غیب خواهد شد اما حالا دیگر میتوانیم کمکم درباره چند سال صحبت کنیم. در این شرایط که از بیرون شبیه یک بحران آخرالزمانی است که همه چیز را در هم میپیچد، باز هم زندگی جریان دارد و در کنار جریان زندگی ما کتاب میفروشیم. یعنی در این شرایط هم کتابفروش هستیم. هر روز تعداد زیادی چشم به کتابفروشی میآیند و با روشهای مختلف به کتاب مورد نظر میرسند و کتابفروشی را ترک میکنند.
قطعا در این شرایط کتابخواندن ضروریتر از گذشته است و همانطور که عرض کردم ما با مطالعه کتابها سفر زندگی را در ابعاد متفاوتی تجربه میکنیم و حال که سفر، هر نوع سفری، چه سفر کوتاه درونشهری و چه سفر به سرزمینهای دور و دورتر، محدود شده، این نوع سفر بیش از پیش اهمیت پیدا کرده است. البته زندگی هم که خود نوعی سفر است، وقتی در ابعادی اینچنینی مطرح شده و تجربه زیستهای بسیار گستردهتر را به همراه داشته باشد همواره باید مورد توجه قرار گیرد.
القصه ما کتابفروشها سر جایمان هستیم و حتی اگر خدای ناکرده بیماری مثل روزهای اول اوج گرفت و ناگزیر به قرنطینه طولانیمدت شدیم، بازهم مثل همان دوران بالاخره طوری پاسخگوی نیازهای کتابی شما هستیم. کتابفروشها همواره و در هر شرایطی در خدمت شما هستند. مخصوصا در شهر چشمها.
عکس مجموعهای از چشمهای کتابفروشانی از اقصینقاط کشور است که گوشه یکی از کتابفروشیهای خیابان انقلاب، لابهلای کتابها، جمع شدهاند.
روی صندلیهایی که پشت سرم هستند چند پیرمرد با صدای بلند و رسا مشغول بحثهای سیاسی و اقتصادی بودند. هدفن را داخل گوشم گذاشتم تا بتوانم کمی روی مطالعه متمرکز باشم. حتی برای تمرکز بیشتر متن کتاب را با خودم زمزمه میکردم. کنار دستم هم یک جوان، بلند بلند با تلفن صحبت میکرد. گاهی با خودم میگویم شاید من هم باید کتاب را در اتوبوس با فریاد بخوانم اما تابهحال که دست به چنین اقدام انقلابیای نزدهام. روبهروی جوان، پیرمردی آدرسی پرسید. مرد جوان ضمن جوابدادن، ناگهان سکوت کوتاهی کرد و با هیجان به پیرمرد گفت: «وقتی محدود میشی، جزئیات بیشتر نمایان میشوند. الان هم که شما ماسک زدید چشماتون خیلی نمایانتر شدهاند؛ چه چشمهای جذابی دارید!» پیرمرد در پاسخ جوان گفت: «از ما دیگه گذشته.» و مرد جوان جواب داد: «جوان بودید چی بودید؟!»
از اتوبوس پیاده شدم ولی نکته مرد جوان برایم خیلی تأملبرانگیز بود و حتی وقتی به کتابفروشی هم رسیدم رهایم نکرد که نکرد. نکتهای که هرچند برایم جدید نبود اما تذکری بود که تأمل و درگیریام را مجدد برانگیخت. پیشترها درباره شهر چشمها جایی نوشته بودم. موضوع ماسکزدن همه مردم جهان که قبل از این در حد فیلمهای سینمایی و تخیل بود. اینکه ما این داستان تخیلی را به همان راحتی وقوعش باور کرده و پذیرفتهایم نکتههای زیادی را در خود مستتر دارد. نکتههایی که شاید همه ما در سینههایمان پنهان داشته باشیم. حال با بیان جسته گریخته اینور و آنور شاید به آن واقف شویم. شاید هم همواره پنهان بماند.
نمیدانم آخرالزمان چه شکلی خواهد بود. اما اگر چند سال پیش کسی به من میگفت در دورهای همه مردم جهان برای در امان ماندن از بیماری فراگیری ماسک میزنند و با ماسک در خیابانها و معابر و مغازهها میگردند و مدام دستهای خود را ضدعفونی میکنند، قطعا با خود میگفتم چه دوره نکبتی خواهد بود. اما الان میبینم این ماسکزدن فراگیر و زندگی در دنیای چشمها هم نکتههایی دارد که زندگی را محکمتر از همیشه پیش میراند. خاصیت زندگی همین است. زندگی مثل طبیعت است. ساختار خودش را بازآفرینی میکند ولی هیچگاه متوقف نمیشود. اصلا زندگی اگر زندگی نباشد که زندگی نیست.
اوایل گمان میکردم بیماری چند ماه دنیا را درگیر خواهد کرد و غیب خواهد شد اما حالا دیگر میتوانیم کمکم درباره چند سال صحبت کنیم. در این شرایط که از بیرون شبیه یک بحران آخرالزمانی است که همه چیز را در هم میپیچد، باز هم زندگی جریان دارد و در کنار جریان زندگی ما کتاب میفروشیم. یعنی در این شرایط هم کتابفروش هستیم. هر روز تعداد زیادی چشم به کتابفروشی میآیند و با روشهای مختلف به کتاب مورد نظر میرسند و کتابفروشی را ترک میکنند.
قطعا در این شرایط کتابخواندن ضروریتر از گذشته است و همانطور که عرض کردم ما با مطالعه کتابها سفر زندگی را در ابعاد متفاوتی تجربه میکنیم و حال که سفر، هر نوع سفری، چه سفر کوتاه درونشهری و چه سفر به سرزمینهای دور و دورتر، محدود شده، این نوع سفر بیش از پیش اهمیت پیدا کرده است. البته زندگی هم که خود نوعی سفر است، وقتی در ابعادی اینچنینی مطرح شده و تجربه زیستهای بسیار گستردهتر را به همراه داشته باشد همواره باید مورد توجه قرار گیرد.
القصه ما کتابفروشها سر جایمان هستیم و حتی اگر خدای ناکرده بیماری مثل روزهای اول اوج گرفت و ناگزیر به قرنطینه طولانیمدت شدیم، بازهم مثل همان دوران بالاخره طوری پاسخگوی نیازهای کتابی شما هستیم. کتابفروشها همواره و در هر شرایطی در خدمت شما هستند. مخصوصا در شهر چشمها.
عکس مجموعهای از چشمهای کتابفروشانی از اقصینقاط کشور است که گوشه یکی از کتابفروشیهای خیابان انقلاب، لابهلای کتابها، جمع شدهاند.