مصاحبه را خودم میگیرم!
کتابش تازه منتشر شده بود و همان روز اول تصمیم گرفتم کتاب را بخرم، هم برای خودم مهم بود که کتاب جدید این نویسنده مشهور، بخوانید معروف را بخوانم، هم اینکه برای گرفتن گفتوگو این کار را باید زودتر انجام میدادم. میدانستم همه میخواهند به سراغش بروند و برای همین عجله داشتم و قبل از خواندن کتاب، تماسی با نویسنده گرفتم.
بعد از سلام و علیک و معرفی خودم، درخواستم را برای گفتوگو مطرح کردم و نویسنده مشهور خواست تا اول کتاب را بخوانم. قول دادم که تا فردا کتاب را تمام کنم و او هم قبول کند تا مصاحبه را انجام بدهیم. احساس کردم دلش به مصاحبه نیست، برای همین خواستم تا مطمئنش کنم یادآوری مصاحبه قبلی را برایش کردم و گفت یادم نمیآید، برایم بفرست تا ببینم.
گوشی را قطع کردم و نیم ساعتی گشتم تا مصاحبه قبلی را پیدا کنم و برایش بفرستم. مصاحبه را فرستادم و منتظر ماندم تا چیزی بگوید. در همین انتظار کتاب را هم شروع کردم و همانطور که فکر میکردم جذاب بود و نمی توانستم کتاب را زمین بگذارم. در حین خواندن حواسم هم به گوشی بود که ببینم جواب میدهد یا نه؟
دو ساعتی گذشت و چیزی نگفت برای همین دوباره برایش نوشتم:«آقای ...(بخوانید هر چه دوست دارید) واقعا کتاب خوبی است. لذت میبرم از تکتک کلماتی که بر جانم مینشیند.» خواند و بالاخره بعد از نیم ساعتی نوشت:«لطف شماست که کتاب من را میخوانید. مصاحبه قبلیمان را خواندم، فقط میشود چند مصاحبه دیگرتان را هم برایم بفرستید؟» سوالش کمی برایم نامفهوم بود و و همین را پرسیدم و در جوابم نوشت:«مصاحبهای که با من دارید برای دو سال پیش است. میخواهم از مصاحبههای جدیدی که با دوستان نویسنده دیگر داشتید برایم بفرستید تا بخوانم.» باز هم علت را پرسیدم و در جواب گفت:«میخواهم بدانم مصاحبههایتان چه چیزهایی داشته است و در یک کلام چطور مصاحبه گرفتید؟»
آنقدر تعجب کرده بودم که حتی نمیتوانستم کلمهای دیگر بنویسم. برای همین چند دقیقهای مکث کردم و برایش نوشتم: «روال کاری ما این نیست که این کار را انجام بدهیم اما چون شما برایمان مهم هستید چشم و میفرستم.» در مصاحبههایی که طی سه ماه قبل گرفته بودم گشتی زدم و چند مصاحبه را گلچین کردم و برایش فرستادم.
تشکری کرد و گفت جواب میدهد، تقریبا چند ساعت بعد سلامی نوشت و گفت:«مصاحبهها را خواندم استاندارد خوبی دارد و قابل قبول است. اما اجازه بدهید برای مصاحبه خودم با شما بعد از اینکه کتاب را خواندید، سوالها را با هم هماهنگ کنیم.» نوشتم:«یعنی منظورتان این است که سوالات را برایتان بفرستم و بعد شما جواب بدهید؟» نوشت:«نه! میخواهم خودم سوالها را طرح کنم و شما هم تایید کنید و جواب میدهم.» حالا دیگر تعجبم چند برابر شده بود و برایش نوشتم:«خب اینکه دیگر مصاحبه من نیست. مصاحبه شما با خودتان است!» علامت خندهای فرستاد و گفت:«همین است. من به شما خبرنگارها اعتماد ندارم! برایم مهم نیست که در موردم چه فکری میکنید! این شرط من برای مصاحبه است.» هیچ جوابی به حرفهایش ندادم و بعد از مشورت با سردبیری تصمیم گرفتیم که دیگر مصاحبه را انجام ندهیم. اما از آن به بعد هر وقت مصاحبه این نویسنده معروف را در جایی میبینم، سریع یاد شرطش میافتم و از خواندن مصاحبهاش پشیمان میشوم.