رانندهکامیونها دنیای خودشان را دارند لطفا مزاحمشان نشوید!
دیجیتال مارکتینگ و رانندهکامیون
علیرضا رأفتی روزنامهنگاری که فهمیدهاست به درد کار مرتبط با کامیون نمیخورد
- پسر حاجی! (صدایش دیوارهای پر از ترک کارگاه را میلرزاند) پسرررر حاجیییی! این چه داستانیه برا ما درست کردی؟ کجااااایی؟
آمدم جواب بدهم اما زبانم همراهی نکرد. نشستهبودم پشت لپتاپ و داشتم روی یک داستان کوتاه کار میکردم. میزانسنی که روی میز چیدهبودم نشان میداد لوکیشن ماجرا باید یک کافه فرهیخته در مرکز شهر باشد یا دفتر کار نویسندهای که آنقدر کتابهایش میفروشد که میتواند اجاره دفتر بدهد. یک لیوان قهوه، یک لپتاپ و یک دفترچه کنار دستم اما کمی اگر نما را بازتر میکردی چیزهای دیگری هم روی میز میدیدی. یک ماشینحساب بزرگ، یک آچار که معلوم نیست کی روی میز جا گذاشته، یک دسته فاکتور کارگاه اتاقسازی و کلی کارت ویزیت فنر فروشی و برشکاری و آهنفروشی و... زیر شیشه میز. لوکیشن کافه یا دفتر کار یک نویسنده نبود! کارگاه پدرم بود، کارگاه اتاقسازی کامیون!
سرم را از پشت لپتاپ بلند کردم. سبیلهای سفید مرد از بناگوش در رفتهبود و داشت با تمام توان من را صدا میکرد. یعنی اینطور فهمیدم که دارد من را صدا میکند. سنش بالای 60سال میخورد اما میتوانست با یک دست من را بلند کند و راه ببرد!
- چی شده حاجیجان؟
از چشمهایش خون میچکید!
- پسر حاجی! حالا ما رو حساب اعتبار حاجی اومدیم اینجا خبر نداشتیم قراره مسخره شما بشیم.
خودم را جمع و جور کردم.
- چی شده؟
- این کارگرتون میگه باید مدلها رو تو موبایل ببینم. (با عصبانیت موبایل دکمهایاش را از جیبش درآورد) من تو چی این مدل کمپرسی ببینم آخه لاکردار!
- بله بله... بخشید... بیاید من توی گوشیم نشونتون بدم.
- زکی! میگم من از این مسخرهبازیا خوشم نمیآد، میگی بیا نشونت بدم؟...
باقی جملهاش را نمیتوانم در روزنامه بنویسم اما راهش را کشید و از کارگاه رفت بیرون.
چند وقتی بود میخواستم بازاریابی اینترنتی را برای ساخت کمپرسی و اتاق کمپرسی راه بیندازم اما انگار جامعه هدفش که رانندهکامیونها بودند به کل از این به قول خودشان مسخرهبازیها خوششان نمیآمد. حتی یک نفر هم صفحات اجتماعیمان را دنبال نکردهبود و بعدتر فهمیدم اصلا بسیاری از کامیوندارها از موبایل هوشمند خوششان نمیآید و آنهاییشان هم که موبایل هوشمند دارند، سفارش اینترنتی را کسر شأن میدانند. این اولین و آخرین باری بود که میخواستم با توجه به اصول برندینگ و دیجیتال مارکتینگ یک کارگاه ساخت اتاق کمپرسی را اداره کنم و در همان اولین و آخرین بار فهمیدم جامعه هدف این کسب و کار زبان و فرهنگ و عالم خودشان را دارند.
رانندهکامیونها در دنیای خودشان زندگی میکنند و ما که از بیرون نگاه میکنیم فقط تصورمان این است که همه مناسباتشان شبیه ماست! در این شماره از هفتگ جامجم سراغ «کامیون» رفتهایم و آن را به مثابه یک فرهنگ عامه نگاه کردهایم.
آمدم جواب بدهم اما زبانم همراهی نکرد. نشستهبودم پشت لپتاپ و داشتم روی یک داستان کوتاه کار میکردم. میزانسنی که روی میز چیدهبودم نشان میداد لوکیشن ماجرا باید یک کافه فرهیخته در مرکز شهر باشد یا دفتر کار نویسندهای که آنقدر کتابهایش میفروشد که میتواند اجاره دفتر بدهد. یک لیوان قهوه، یک لپتاپ و یک دفترچه کنار دستم اما کمی اگر نما را بازتر میکردی چیزهای دیگری هم روی میز میدیدی. یک ماشینحساب بزرگ، یک آچار که معلوم نیست کی روی میز جا گذاشته، یک دسته فاکتور کارگاه اتاقسازی و کلی کارت ویزیت فنر فروشی و برشکاری و آهنفروشی و... زیر شیشه میز. لوکیشن کافه یا دفتر کار یک نویسنده نبود! کارگاه پدرم بود، کارگاه اتاقسازی کامیون!
سرم را از پشت لپتاپ بلند کردم. سبیلهای سفید مرد از بناگوش در رفتهبود و داشت با تمام توان من را صدا میکرد. یعنی اینطور فهمیدم که دارد من را صدا میکند. سنش بالای 60سال میخورد اما میتوانست با یک دست من را بلند کند و راه ببرد!
- چی شده حاجیجان؟
از چشمهایش خون میچکید!
- پسر حاجی! حالا ما رو حساب اعتبار حاجی اومدیم اینجا خبر نداشتیم قراره مسخره شما بشیم.
خودم را جمع و جور کردم.
- چی شده؟
- این کارگرتون میگه باید مدلها رو تو موبایل ببینم. (با عصبانیت موبایل دکمهایاش را از جیبش درآورد) من تو چی این مدل کمپرسی ببینم آخه لاکردار!
- بله بله... بخشید... بیاید من توی گوشیم نشونتون بدم.
- زکی! میگم من از این مسخرهبازیا خوشم نمیآد، میگی بیا نشونت بدم؟...
باقی جملهاش را نمیتوانم در روزنامه بنویسم اما راهش را کشید و از کارگاه رفت بیرون.
چند وقتی بود میخواستم بازاریابی اینترنتی را برای ساخت کمپرسی و اتاق کمپرسی راه بیندازم اما انگار جامعه هدفش که رانندهکامیونها بودند به کل از این به قول خودشان مسخرهبازیها خوششان نمیآمد. حتی یک نفر هم صفحات اجتماعیمان را دنبال نکردهبود و بعدتر فهمیدم اصلا بسیاری از کامیوندارها از موبایل هوشمند خوششان نمیآید و آنهاییشان هم که موبایل هوشمند دارند، سفارش اینترنتی را کسر شأن میدانند. این اولین و آخرین باری بود که میخواستم با توجه به اصول برندینگ و دیجیتال مارکتینگ یک کارگاه ساخت اتاق کمپرسی را اداره کنم و در همان اولین و آخرین بار فهمیدم جامعه هدف این کسب و کار زبان و فرهنگ و عالم خودشان را دارند.
رانندهکامیونها در دنیای خودشان زندگی میکنند و ما که از بیرون نگاه میکنیم فقط تصورمان این است که همه مناسباتشان شبیه ماست! در این شماره از هفتگ جامجم سراغ «کامیون» رفتهایم و آن را به مثابه یک فرهنگ عامه نگاه کردهایم.