نسخه Pdf

برای مبـــارزه  آب حوض هم می‌كشیـدم

برشی از کتاب خاطرات عزت‌شاهی

برای مبـــارزه آب حوض هم می‌كشیـدم

عزت‌ا... شاهی (مطهری) یا عزت شاهی (متولد ۱۳۲۵) از مبارزان انقلابی علیه رژیم پهلوی بود كه پس از دستگیری به ۱۵ سال حبس محكوم و در جریان انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد. كتاب خاطرات او كه به همت محسن كاظمی جمع‌آوری و توسط انتشارات سوره منتشر شده است یكی از معروف‌ترین كتب تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی به‌ویژه در حوزه مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی است كه مورد اقبال فراوانی قرار گرفته است.

از سال 48 ـ 47 مقابله با پاسبان‌ها سخت‌تر شد. آنها دو نفری به گشت‌زنی می‌پرداختند و هر دو مسلح به كلت رولور با شش فشنگ اضافی بودند. در این سال‌ها به خاطر گسترش فعالیت ما، تعداد اعضایمان نیز افزایش یافته و به 50 نفر رسیده بود. كنترل این 50 نفر برای ما مشكل بود. در این زمان دیگر من در رأس تشكیلات و گروه قرار داشتم و چون در محیط بازار و در بین مردم بودم و در چند سال مبارزه و تعقیب و گریز تجربه فراوانی اندوخته بودم، می‌توانستم افراد را به خوبی بشناسم و پی به ماهیت درونی، فكری و اعتقادی آنها ببرم. حتی دانشجویان در مسائل مربوط به مبارزه (مثلا هنگامی كه درصدد راه‌اندازی تظاهرات دانشجویی بودند) از من مشورت می‌گرفتند. همه این ظرایف موجب شد كه خود‌به‌خود در حلقه اصلی گروه قرار بگیرم، اما این به آن معنا نبود كه نقش واقعی خود را ایفا كنم. در تلاش بودم كه همچنان به چشم نیایم و در حاشیه باشم. در حاشیه بودن و نپرداختن به برخی فعالیت‌های علنی موجب می‌شد تا من بهتر به كار برنامه‌ریزی و سازماندهی و حتی پشتیبانی گروه بپردازم.
هنگام دروي محصول گندم و خرمن‌كوبی نیز به روستاهایی مثل فریدن، پرسش، قربلطاق، حسین‌آباد و... می‌رفتم و ضمن كمك به رعایا از نظر آنها درباره انقلاب سفید و اصلاحات ارضی جویا می‌شدم. آنها در برخوردهای ابتدایی چیزی نمی‌گفتند. می‌ترسیدند كه من ساواكی باشم. لذا همیشه انقلاب سفید را ستایش می‌كردند. ولی وقتی فهمیدند كه من از خودشان هستم و با آنها سر یك سفره می‌نشینم و مجانی برایشان خرمن می‌كوبم، اعتمادشان جلب می‌شد و نظر واقعی خود را ابراز می‌كردند و آسیب‌ها و صدماتی را كه بر اثر اصلاحات ارضی متحمل شده بودند، برمی‌شمردند و می‌گفتند: «وضع ما از قبل خیلی بدتر شده است، قبلا اربابی بود، مالكی بود، بذر و كود به ما می‌داد و كمك‌هایی به ما می‌كرد، اگر وامی می‌خواستیم به ما می‌داد و نزول از ما نمی‌گرفت. اما الان هیچ چیز نداریم. تفنگ داریم، ولی گلوله نداریم. زمینی كه به ما داده‌اند نه كود دارد نه آب. هر چه كه خود داشته‌ایم بر سر آن گذاشته‌ایم، هر چه كه در‌می‌آوریم باید سر سال به شركت تعاونی بدهیم، چیزی برای خودمان نمی‌ماند.»
روستاییان به لحاظ مسائل بهداشتی و درمانی در رنج و عذاب بودند. من هر از گاهی برای آنها مقداری دارو از قبیل قرص آسپیرین و نوژالین (آرامبخش و مسكن) می‌بردم. گاهی در اعلامیه‌‌‌هایمان به وضعیت اسفبار بهداشتی و فقر شدید روستاییان نیز اشاره می‌كردیم‌. پس از منظم شدن تشكیلات، ارتباطمان مقداری فشرده‌تر، تماس‌های متفرقه كمتر شد. برای گسترش حوزه‌های نفوذ سفر به شهرستان‌ها افزایش یافت. من به شهرهای مختلف از جمله الیگودرز، اصفهان، دماوند و قم می‌رفتم...
 «شیخ احمد» در الیگودرز امام جماعت بود. خیلی تند، رك، صریح و با شجاعت برخورد و صحبت می‌كرد. در سخنرانی‌‌‌هایش یكسره به شاه، فرح، ولیعهد، دربار و دستگاه حاكم بد و بیراه می‌گفت.
از آنجا كه ساواك حریفش نبود او را مانند شیخ غلامحسین جعفری «شیخ دیوانه» و «آخوند دیوانه» خطاب می‌كرد و چون نمی‌توانست ساكتش كند اطرافیانش را پراكنده بود. از این رو در مسجد وقتی او به منبر می‌رفت فقط چند ساواكی به پاس صحبت‌‌‌هایش می‌نشستند و فحش‌های او را به شاه و سران رژیم تحمل می‌كردند، اما كاری از دست‌شان بر‌نمی‌آمد. جالب این كه وقتی به او اعلامیه می‌دادم، می‌گفت: این كارها چیه؟ بروید مبارزه مسلحانه كنید‌! و خودش اعلامیه‌ها را به مسجد می‌برد و در بین فرستادگان ساواك توزیع می‌كرد. حتی برخی اعلامیه‌ها را به رئیس شهربانی هم می‌داد و می‌گفت: بخوان! بعد به دلیل این كه كاغذ اسراف نشود آن را می‌گرفت و به دیگران می‌داد. در شهرهای دیگر نیز افرادی را یافته بودیم كه از آنها نیز در یك‌سری كارها مثل اسكان، اختفای مبارزان و تأمین سلاح كمك می‌گرفتیم.