شخص زیرك و همسایه روبه‌رویی

شخص زیرك و همسایه روبه‌رویی

  روزی شخص زیركی ‌سراغ همسایه روبه‌رویی رفت و گفت: ببخشید، عذر می‌خوام، آیا قابلمه تفلون بزرگ دارید؟ همسایه روبه‌رویی گفت: بلی. شخص زیرك گفت: امكان دارد امشب آن را از شما قرض بگیرم؟ همسایه روبه‌رویی گفت: من نوكرتم و به داخل خانه رفت و قابلمه تفلون بزرگ را از طبقه بالایی كابینت بیرون آورد و به شخص زیرك داد.
 فردای آن روز شخص زیرك با قابلمه همسایه و یك قابلمه تفلون كوچك از همان جنس به دم در خانه همسایه رفت و هردو قابلمه را به او داد. همسایه نگاهی به قابلمه كوچك كرد و گفت: این چی‌چی است؟ 
مرد زیرك گفت: قابلمه شما باردار بود. وقتی در خانه ما بود وضع حمل كرد و این هم بچه اوست. خدمت شما. مبارك باشه.
 همسایه گفت: عجب، چه جالب و هردو قابلمه را از وی گرفت. چند روز بعد مرد زیرك بار دیگر سراغ همسایه روبه‌رویی رفت و گفت: ببخشید، عذر می‌خوام، شما میوه‌خوری كریستال بزرگ دارید؟ همسایه روبه‌رویی با خود گفت اوففف، اكنون میوه‌خوری كریستالم را به او می‌دهم و فردا دو عدد میوه‌خوری كریستال تحویل می‌گیرم. فورا به داخل خانه رفت و میوه‌خوری كریستال بزرگه را از طبقه بالای دكور برداشت و به شخص زیرك داد.
سه روز گذشت، اما از شخص زیرك و میوه‌خوری كریستال خبری نشد. در روز چهارم، همسایه روبه‌رویی ‌سراغ مرد زیرك رفت و گفت: آقا ببخشید، این ظرف كریستال ما رو محبت می‌كنین؟
شخص زیرك ماسك خود را از صورت خود برداشت و دستكش‌های جراحی را از دست خود بیرون آورد و سرش را پایین انداخت و گفت: متاسفم، ما همه تلاش‌مونو كردیم، ولی عمر دست خداست.
 همسایه روبه‌رویی گفت: ببخشید متوجه نشدم.
 شخص زیرك گفت: ظرف كریستال شما بر اثر عارضه قلبی از دنیا رفت. همسایه روبه‌رویی گفت: مرد حسابی، مگر ظرف عارضه قلبی می‌گیره؟
 شخص زیرك گفت: چطور زایمان می‌كنه؟ همسایه روبه‌رویی كه فهمید با شخص زیركی طرف است، گفت: باشه، پس جنازه‌اش را بده بروم چال كنم. شخص زیرك گفت: پس تو هم بچه تفلون را بده و به این‌ترتیب همه‌چیز به‌جای اول خود بازگشت.