راز قتل زن جوان در زیرزمین
چند سال قبل مردی ناپدید شدن زن جوانش را به پلیس آگاهی گزارش كرد و به دنبال اعلام این ماجرا تحقیقاتمان را آغاز كردیم. كاوه مدعی بود همسرش برای رفتن نزد پزشكش خانه را ترك كرده، اما ما داخل خانه كیسه داروهایی را دیدیم كه باتوجه به حجم آن نشان میداد نیازی به داروی جدید نیست. با این فرض كه احتمال دارد، زن جوان قربانی نقشه شوم همسرش شده باشد آنجا را ترك كردیم و سراغ خانواده ثریا رفتیم. آنها مدعی بودند دخترشان كسی نبوده كه بیخبر خانه را ترك كند و به دامادشان شك داشتند.
بوی مشمئزكننده
در ادامه تحقیقات سراغ همسایههای ثریا رفتیم؛ این احتمال وجود داشت كه آنها از علت ناپدید شدن ثریا با خبر باشند یا اینكه بدانند زن جوان كجا رفته است. هیچكدام از آنها از سرنوشت ثریا خبر نداشتند، اما در بین صحبتهایشان یك نقطه اشتراك وجود داشت و آنها همگی از اختلاف بین زوج جوان صحبت میكردند و اینكه بارها صدای درگیری و فریاد زن جوان را شنیده بودند، اما چیزی كه نظر ما را خیلی به خود جلب كرد بوی مشمئزكنندهای بود كه آنها از آن سخن میگفتند. یكی از همسایهها گفت: روزی كه ثریا ناپدید شد از زیرزمین خانهشان دود بلند شد و بهدنبال آن بوی مشمئزكنندهای كه بسیار زننده بود، به مشام رسید. خودمان را به خانه ثریا رساندیم و چند بار زنگ زدیم، بعد از چند دقیقه شوهرش در را به رویمان باز كرد و گفت یك سری آشغال، سوخته است و چیز مهمی نیست.
به دنبال این اطلاعات دوباره سراغ كاوه رفتیم و از او درباره آتشسوزی در انباری خانهاش پرسیدم. با بیان این سؤال، رنگ از صورت مرد جوان پرید و سكوت طولانی او بیشتر این ظن را به وجود آورد كه دارد چیزی را از ما مخفی میكند. بالاخره بعد از چند لحظه سكوت شروع به صحبت كرد: «چیز خاصی نبود. یكسری آشغال داخل انبار بود كه یكدفعه آتش گرفت. خدا خیر دهد همسایهها را كه متوجه شدند و من هم سریع آتش را خاموش كردم و كار به آتشنشانی و اینها
نكشید.»
احتمال یك جنایت
هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر به این نتیجه میرسیدیم كه ثریا به قتل رسیده و همسرش در مرگ او نقش دارد. اگر او زنده بود بیشك با خانوادهاش تماس میگرفت، چرا كه طبق تحقیقات ما او زنی معقول بود و هیچ مورد اخلاقی نداشت. از طرفی فرضیه آدمربایی هم مطرح نبود. چون نه تماسی از سوی آدمربایان مطرح شده بود و نه اینكه وضعیت خانوادگی آنها در این حد بود كه كسی بخواهد زن جوان را گروگان بگیرد. بررسیهای ما در رابطه با بیماریاش هم نشان میداد كه او به خاطر اختلاف با همسرش، كمی دچار افسردگی شده و بیماری او در حد فرار از خانه یا ...
نبوده است. با اینكه بیشترین احتمال ناپدید شدن ثریا در قتل او توسط همسرش بود، اما هیچ مدركی برای اثبات این موضوع در دست نبود. باید مرد جوان را زیر نظر میگرفتم تا اطلاعات جدیدی در رابطه با او به دست آورم. با ارائه فرضیهها و مداركی كه در دست داشتم از قاضی پرونده خواستم تا اجازه دهد 48 ساعت او را تحت كنترل نامحسوس قرار دهیم و با گرفتن مجوز كنترل نامحسوس ما آغاز شد.
سگهایی برای عملیات
برای اولین بار در تحقیقاتمان از سگهای زنده یاب استفاده كردم، سگها پس از بو كشیدن لباسهای ثریا، به طرف انباری كه در زیرزمین بود رفتند و روی خاك قسمتی از انباری نشستند. شروع به جستوجو و حفر آن محل كردیم. چند بار خاك انباری را زیر و رو كردیم اما اثری از جسد یا وسایل قربانی به دست نیاوردیم. اطلاعاتمان با هم جور در نمیآمد. جسدی در كار نبود، اما سگها سر و صدا میكردند و با زبان بیزبانی به ما میفهماندند كه جسد در این نقطه قرار داشته است. از طرفی بوی مشمئزكننده تاكیدی بر وجود جسد در این محل بود، چرا كه ممكن بود در حال سوزاندن جسد چنین بویی به وجود آمده باشد، اما مدارك ما كامل نبود.
اعتراف به جنایت
دوباره سراغ كاوه رفتم به او گفتم: خودت میدانی كه همسرت خانه را ترك نكرده است. هر چند جسد او پیدا نشده، اما مدارك نشان میدهد كه تو او را كشتهای. مطمئن باش در ادامه تحقیقاتمان ما جسد را پیدا خواهیم كرد و سرنخهایی به دست خواهیم آورد كه ارتكاب این جنایت از سوی تو را تایید میكند. پس بهتر است خودت واقعیت را برملا كنی. خوب میدانی كه تا چند روز دیگر جنازه را هم پیدا خواهیم كرد.
كاوه مثل روز اول كه بیمقدمه شروع به صحبت میكرد، شروع به تعریف كرد: اختلاف داشتیم. هر روز دعوا. هر روز جنگ. یك روز آسایش در خانه ما نبود. روز حادثه باز هم دعوایمان شد. عصبانی شدم. دستهایم را دور گردنش انداختم و دیگر متوجه نشدم كه چه اتفاقی افتاد. چند لحظه بعد ثریا آرام روی زمین افتاد بدون هیچ تقلایی. هر چه او را صدا زدم جواب نداد. روی صورتش آب ریختم بیفایده بود.
مرد جوان ادامه داد: مرتكب قتل شده بودم و كاری نمیشد كرد. باید جسد را از بین میبردم تا كسی متوجه این جنایت نشود. اول تصمیم گرفتم جنازه را آتش بزنم. جسد را داخل انباری كه در زیرزمین است بردم و آن را آتش زدم، اما بوی جنازه، صدای همسایهها را درآورد. نزدیك بود پلیس از این ماجرا باخبر شود. فورا جنازه را خاموش كردم و برای آنكه بتوانم راحتتر آن را از خانه بیرون ببرم كه كسی متوجه نشود، آن را مثله كردم. بعد از آن جنازه مثله شده ثریا را داخل كیسه كردم و از خانه بیرون بردم و داخل چند كانال آب رها كردم.
به دنبال صحبتهای مرد جوان، اكیپی از ماموران راهی محلهایی شدند كه كاوه جسد همسرش را در آنجا رها كرده بود. با جستوجوی چند ساعته بخشهایی از جسد زن جوان پیدا شد. كاوه به بازداشتگاه انتقال داده شد و جنازه به پزشكی قانونی. بعد از اعترافات كاوه متوجه شدم كه چرا سگها به انباری رفته بودند. زمانی كه كاوه صحنه جنایت همسرش را بازسازی میكرد، محل قرار دادن جسد و مثله كردن او، همان نقطهای بود كه سگها روی آن نشسته بودند و سروصدا میكردند.
بوی مشمئزكننده
در ادامه تحقیقات سراغ همسایههای ثریا رفتیم؛ این احتمال وجود داشت كه آنها از علت ناپدید شدن ثریا با خبر باشند یا اینكه بدانند زن جوان كجا رفته است. هیچكدام از آنها از سرنوشت ثریا خبر نداشتند، اما در بین صحبتهایشان یك نقطه اشتراك وجود داشت و آنها همگی از اختلاف بین زوج جوان صحبت میكردند و اینكه بارها صدای درگیری و فریاد زن جوان را شنیده بودند، اما چیزی كه نظر ما را خیلی به خود جلب كرد بوی مشمئزكنندهای بود كه آنها از آن سخن میگفتند. یكی از همسایهها گفت: روزی كه ثریا ناپدید شد از زیرزمین خانهشان دود بلند شد و بهدنبال آن بوی مشمئزكنندهای كه بسیار زننده بود، به مشام رسید. خودمان را به خانه ثریا رساندیم و چند بار زنگ زدیم، بعد از چند دقیقه شوهرش در را به رویمان باز كرد و گفت یك سری آشغال، سوخته است و چیز مهمی نیست.
به دنبال این اطلاعات دوباره سراغ كاوه رفتیم و از او درباره آتشسوزی در انباری خانهاش پرسیدم. با بیان این سؤال، رنگ از صورت مرد جوان پرید و سكوت طولانی او بیشتر این ظن را به وجود آورد كه دارد چیزی را از ما مخفی میكند. بالاخره بعد از چند لحظه سكوت شروع به صحبت كرد: «چیز خاصی نبود. یكسری آشغال داخل انبار بود كه یكدفعه آتش گرفت. خدا خیر دهد همسایهها را كه متوجه شدند و من هم سریع آتش را خاموش كردم و كار به آتشنشانی و اینها
نكشید.»
احتمال یك جنایت
هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر به این نتیجه میرسیدیم كه ثریا به قتل رسیده و همسرش در مرگ او نقش دارد. اگر او زنده بود بیشك با خانوادهاش تماس میگرفت، چرا كه طبق تحقیقات ما او زنی معقول بود و هیچ مورد اخلاقی نداشت. از طرفی فرضیه آدمربایی هم مطرح نبود. چون نه تماسی از سوی آدمربایان مطرح شده بود و نه اینكه وضعیت خانوادگی آنها در این حد بود كه كسی بخواهد زن جوان را گروگان بگیرد. بررسیهای ما در رابطه با بیماریاش هم نشان میداد كه او به خاطر اختلاف با همسرش، كمی دچار افسردگی شده و بیماری او در حد فرار از خانه یا ...
نبوده است. با اینكه بیشترین احتمال ناپدید شدن ثریا در قتل او توسط همسرش بود، اما هیچ مدركی برای اثبات این موضوع در دست نبود. باید مرد جوان را زیر نظر میگرفتم تا اطلاعات جدیدی در رابطه با او به دست آورم. با ارائه فرضیهها و مداركی كه در دست داشتم از قاضی پرونده خواستم تا اجازه دهد 48 ساعت او را تحت كنترل نامحسوس قرار دهیم و با گرفتن مجوز كنترل نامحسوس ما آغاز شد.
سگهایی برای عملیات
برای اولین بار در تحقیقاتمان از سگهای زنده یاب استفاده كردم، سگها پس از بو كشیدن لباسهای ثریا، به طرف انباری كه در زیرزمین بود رفتند و روی خاك قسمتی از انباری نشستند. شروع به جستوجو و حفر آن محل كردیم. چند بار خاك انباری را زیر و رو كردیم اما اثری از جسد یا وسایل قربانی به دست نیاوردیم. اطلاعاتمان با هم جور در نمیآمد. جسدی در كار نبود، اما سگها سر و صدا میكردند و با زبان بیزبانی به ما میفهماندند كه جسد در این نقطه قرار داشته است. از طرفی بوی مشمئزكننده تاكیدی بر وجود جسد در این محل بود، چرا كه ممكن بود در حال سوزاندن جسد چنین بویی به وجود آمده باشد، اما مدارك ما كامل نبود.
اعتراف به جنایت
دوباره سراغ كاوه رفتم به او گفتم: خودت میدانی كه همسرت خانه را ترك نكرده است. هر چند جسد او پیدا نشده، اما مدارك نشان میدهد كه تو او را كشتهای. مطمئن باش در ادامه تحقیقاتمان ما جسد را پیدا خواهیم كرد و سرنخهایی به دست خواهیم آورد كه ارتكاب این جنایت از سوی تو را تایید میكند. پس بهتر است خودت واقعیت را برملا كنی. خوب میدانی كه تا چند روز دیگر جنازه را هم پیدا خواهیم كرد.
كاوه مثل روز اول كه بیمقدمه شروع به صحبت میكرد، شروع به تعریف كرد: اختلاف داشتیم. هر روز دعوا. هر روز جنگ. یك روز آسایش در خانه ما نبود. روز حادثه باز هم دعوایمان شد. عصبانی شدم. دستهایم را دور گردنش انداختم و دیگر متوجه نشدم كه چه اتفاقی افتاد. چند لحظه بعد ثریا آرام روی زمین افتاد بدون هیچ تقلایی. هر چه او را صدا زدم جواب نداد. روی صورتش آب ریختم بیفایده بود.
مرد جوان ادامه داد: مرتكب قتل شده بودم و كاری نمیشد كرد. باید جسد را از بین میبردم تا كسی متوجه این جنایت نشود. اول تصمیم گرفتم جنازه را آتش بزنم. جسد را داخل انباری كه در زیرزمین است بردم و آن را آتش زدم، اما بوی جنازه، صدای همسایهها را درآورد. نزدیك بود پلیس از این ماجرا باخبر شود. فورا جنازه را خاموش كردم و برای آنكه بتوانم راحتتر آن را از خانه بیرون ببرم كه كسی متوجه نشود، آن را مثله كردم. بعد از آن جنازه مثله شده ثریا را داخل كیسه كردم و از خانه بیرون بردم و داخل چند كانال آب رها كردم.
به دنبال صحبتهای مرد جوان، اكیپی از ماموران راهی محلهایی شدند كه كاوه جسد همسرش را در آنجا رها كرده بود. با جستوجوی چند ساعته بخشهایی از جسد زن جوان پیدا شد. كاوه به بازداشتگاه انتقال داده شد و جنازه به پزشكی قانونی. بعد از اعترافات كاوه متوجه شدم كه چرا سگها به انباری رفته بودند. زمانی كه كاوه صحنه جنایت همسرش را بازسازی میكرد، محل قرار دادن جسد و مثله كردن او، همان نقطهای بود كه سگها روی آن نشسته بودند و سروصدا میكردند.