داستان  مرد قاتل  و چارچوب‌های حقوقی

داستان مرد قاتل و چارچوب‌های حقوقی

 در زمان جهاندارشاه سوم مردی مرتكب قتل شد. قاتل را همراه فرزندان مقتول نزد جهاندارشاه آوردند تا درباره او حكم كند. جهاندارشاه به قاتل گفت: چرا او را كشتی؟
 مرد قاتل گفت: مرا فوش داد. جهاندارشاه گفت: اعدامش كنید تا كسی نگوید در عهد جهاندارشاه بخاطر فوش آدم می‌كشند.
فرزندان مقتول گفتند: ایول.
مرد قاتل گفت: من بدهی دارم كه باید بپردازم. مرا سه روز مهلت دهید.
جهاندارشاه گفت: كارت به كارت كن.
مرد قاتل گفت: شماره كارتش را ندارم.
 جهاندارشاه گفت: از او بپرس.
مرد قاتل گفت: وسایل ارتباطی مدرن هنوز اختراع نشده‌اند.
جهاندارشاه گفت: ضامن معرفی كن. چه كسی ضمانتت را می‌كند؟
مرد قاتل به اطرافیان شاه نگاه كرد و در میان آنان مردی را دید كه قیافه‌اش بسیار شبیه اشخاص اسكل بود. به او اشاره كرد و گفت: این مرد.
جهاندار شاه از آن مرد كه مسؤول روابط عمومی دربار بود و اسپندارخان نام داشت، پرسید: ضمانت او را می‌كنی؟ اسپندارخان گفت: می‌كنم.
جهاندارشاه گفت: اگر بازنگشت تو را اعدام می‌كنیم. اسپندارخان گفت: باشه. جهاندارشاه به مرد قاتل گفت: تو را مهلت دادیم. برو بدهی‌ات را بپرداز و سه روز بعد بازگرد.
سه‌روز بعد، چند لحظه مانده به غروب، مرد قاتل، خسته و مانده بازگشت و خود را به مسؤول اجرای حكم معرفی كرد. جهاندارشاه رو به مرد قاتل كرد و گفت: می‌توانستی برنگردی. چرا برگشتی؟
 مرد قاتل گفت: ترسیدم بگویند وفای به عهد مرده است.
جهاندارشاه گفت: به به، چه حكمت‌آمیز. سپس از اسپندارخان پرسید: تو او را نمی‌شناختی. چرا ضمانتش را كردی؟
اسپندارخان گفت: ترسیدم بگویند مهربانی و اعتماد مرده است. جهاندارشاه گفت: اوففف، چه پندآموز   و خاموش شد.
مرد قاتل گفت: جا دارد شما نیز بترسید بگویند عفو و بخشش مرده است و مرا ببخشید. جهاندارشاه گفت: شرمنده. شاكی خصوصی داری. اعدامش كنید و اعدامش كردند.
و به این ترتیب، دیگر كسی نگفت وفای به عهد، مهربانی و اعتماد و چارچوب‌های حقوقی مرده‌اند و در عهد جهاندارشاه سوم بخاطر فوش آدم می‌كشند.