یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
جای خالی حاج آقا مجتبی ...
شب نوزدهم و بیست و یكم خیلی رویش تعصب نداشتم كه كجا باشم ولی شب بیست و سوم حتما باید خودم را میرساندم بازار و توی مجلس حاج آقا مجتبی، خدا رحمتش كند، یك جوری با خدا حرف میزد انگار رفته در آسمانها چرخی زده و جیك و بوك عوالم بالا را درآورده و حالا دارد برای ما خاطرهنگاری میكند.
با دلها چه كار میكرد این مرد كه عقبرفتگی كوچههای تنگ بازار و لب جدول و پلههای نوروزخان و نیمكتهای ایستگاه اتوبوس میشد محراب عبادت .
همه ضجه میزدند. در و دیوار حتی ... من هم مینشستم گوشه پیادهرو روی یك تكه مقوا یا روزنامه. قرآن روی سر میگرفتم و پیرمرد حرف میزد.
حرف كه میزد انگار رفته بود توی ستینگ قلبت.
میگفت و میگفت، دمدمهای سحر كه میشد تو برگشته بودی به تنظیمات كارخانه. سبك بودی و رها، مثل نوزاد، دستهایت بوی گل سنجد میگرفت. بوی تسبیح چوبی، بوی بنفشه .
دیشب هم شب بیست و سوم بود. حالا سالهاست شب بیست و سوم احساس میكنم یتیم شدهام.
دیگر غصه جایی را نمیخورم ... پیرمرد كه رفت دیگر مفهوم از دست دادن بیرنگ شد.
شاید همین دوست داشتن پیرمرد هم حجابی باشد برای دوست داشتن خالق پیرمرد.
دیشب هم شب بیست و سوم بود.
رفتم جلوی مسجد بازار فاتحهای خواندم و برگشتم و توی یكی از این مراسمات شهر قرآن به سرم گرفتم و تمام مدت به فكر حاج آقا مجتبی بودم. به قول جلال آلاحمد پیرمرد چشم ما بود.
با دلها چه كار میكرد این مرد كه عقبرفتگی كوچههای تنگ بازار و لب جدول و پلههای نوروزخان و نیمكتهای ایستگاه اتوبوس میشد محراب عبادت .
همه ضجه میزدند. در و دیوار حتی ... من هم مینشستم گوشه پیادهرو روی یك تكه مقوا یا روزنامه. قرآن روی سر میگرفتم و پیرمرد حرف میزد.
حرف كه میزد انگار رفته بود توی ستینگ قلبت.
میگفت و میگفت، دمدمهای سحر كه میشد تو برگشته بودی به تنظیمات كارخانه. سبك بودی و رها، مثل نوزاد، دستهایت بوی گل سنجد میگرفت. بوی تسبیح چوبی، بوی بنفشه .
دیشب هم شب بیست و سوم بود. حالا سالهاست شب بیست و سوم احساس میكنم یتیم شدهام.
دیگر غصه جایی را نمیخورم ... پیرمرد كه رفت دیگر مفهوم از دست دادن بیرنگ شد.
شاید همین دوست داشتن پیرمرد هم حجابی باشد برای دوست داشتن خالق پیرمرد.
دیشب هم شب بیست و سوم بود.
رفتم جلوی مسجد بازار فاتحهای خواندم و برگشتم و توی یكی از این مراسمات شهر قرآن به سرم گرفتم و تمام مدت به فكر حاج آقا مجتبی بودم. به قول جلال آلاحمد پیرمرد چشم ما بود.