نسخه Pdf

آدمکشان جاده‌ها...

آدمکشان جاده‌ها...

در شماره قبل خواندید چهار مرد قوی هیكل در پوشش مسافر دربستی سوار خودروی گروهبانی شدند و برای سرقت خودرو، او را در جاده به قتل رساندند. اعضای این باند در چنگ پلیس گرفتار شدند، اما سركرده باند توانست فرار كند. نحوه دستگیری متهمان جالب بود كه در این هفته آن را مرور می‌كنیم.
***
در یكی از روزهای داغ تابستان، شهر آرام و زیبای سنندج شاهد یك تصادف كاملا عادی و معمولی بود. تصادفی كه نمونه اش هر روز اینجا و آنجا اتفاق می‌افتد. اما این یكی، خود سرنخی شد تا ماموران آگاهی به راز جنایات مرموز و ناشناخته باند جوخه مرگ پی ببرند و افراد آن را شناسایی و دستگیر بكنند. این حادثه، مربوط به تصادف خودرو به شماره ... با یكی از خودرو‌های پلیس شهربانی سنندج بود. این تصادف بر اثر سرعت زیاد روی داده بود. 
بگذارید، ماجرا را از زبان راننده جنایتكاری كه رانندگی خودرو را به‌عهده داشت، پیگیری كنیم.
- من و دوستانم با عجله داشتیم از خیابانی می‌گذشتیم و من رانندگی ماشین را عهده دار بودم كه ناگهان ماشین پلیس شهربانی جلویم سبز شد و چون سرعت داشتم نتوانستم خودم را كنترل كنم و یك وقت به‌خود آمدم كه تصادف اتفاق افتاده بود. دو همدستم به محض دیدن خودروی پلیس پیاده شدند و پا به فرار گذاشتند. مامور پلیسی كه رانندگی میكرد پیاده شد و به طرف من آمد و گفت: 
- مگه كوری؟ چرا جلوی خودتو نگاه نمی‌كنی؟
با خونسردی گفت:
- ببخشید سركار!
با اخم گفت:
- گواهینامه !
گفتم:
ندارم
گفت:
بنشین پشت فرمان و بیا شهربانی.
رفتم شهربانی و خسارت را دادم و بعد با پرونده‌ای كه برای من تشكیل شده بود به شورای داوری رفتم. آنجا هم مرا 8000 ریال جریمه كردند كه پرداختم و رفتم پی كارم در حالی كه خودرو هنوز مقابل شهربانی پارك شده بود.
وقتی به افراد گروه خودمان پیوستم، یكی از بچه‌ها گفت:
- برو فورا ماشین رو بگیر و بیا كه اوضاع خیط نشه. چون دزدیه و اگر دیر بجنبی گند كار درمیاد!
من با عجله به شهربانی رفتم و ماشین را خواستم . گفتند: كو سند مالكیت؟
من كه نداشتم و می‌‌دانستم بیشتر حرف بزنم رسوا می‌شوم. من و منی كردم و گفتم، پیشم نیست. بروم بیاورم!
با این بهانه از چنگ پلیس نجات یافتم و وقتی به جمع دوستان پیوستم، دوستم گفت: باید هرچه زودتر فرار كنیم وگرنه به دام می‌افتیم. این بود كه دیگر سراغ ماشین نرفتیم و از سنندج خارج شدیم.
تا این لحظه پلیس نمی‌داند چه جنایتكار بیرحمی در مشتش بوده و او  را مفت از دست داده است. 
چند روز می‌گذرد . پلیس برای تعیین تكلیف ماشین از آگاهی محل می‌خواهد صاحب آن را پیدا كند و به او اطلاع دهد بیاید ماشین‌ را ببرد. آگاهی سنندج ضمن بررسی می‌بیند شماره آن متعلق به تهران است و نامه‌ای به آگاهی تهران می‌نویسد كه صاحبش را شناسایی كند.
این اداره هم پس از بررسی‌های لازم اعلام می‌كند خودرو متعلق به شخصی به نام ... است . ماموران آگاهی چون از این اسم، سابقه ذهنی داشتند، كنجكاو شدند و ضمن پیگیری لازم متوجه شدند او همان گروهبانی است كه چندی پیش خانواده‌اش خبر گم شدن او را در راه تهران ـ قزوین داده اند و بعد‌ها جسدش نیز پیدا شده، ولی نه از انگیزه و چگونگی قتل او اطلاعی به‌دست آمده و نه قاتل یا قاتلانش و نه اثری از خودرویش برجای مانده است. 
آگاهی تهران موضوع را با سوابق امر به آگاهی سنندج اطلاع میدهد و آگاهی سنندج با توجه به بعد تازه‌ای كه پرونده پیدا كرده موضوع را به‌طور جدی‌تری تحت تعقیب قرار می‌دهد، ولی چون ردپایی از سارق نداشته اثر انگشت او را كه به جای امضاء روی ورقه بازجویی به علت بیسوادی انگشت زده بود به اداره تشخیص هویت می‌دهد. این اداره میان آثار انگشت هزاران مجرم و افراد سابقه‌دار، صاحب آن‌را پیدا می‌كند و نامش را «س. ق» اعلام می‌كند. حالا باید بگردند و بین 
35 میلیون نفر جمعیت او را پیدا كنند .
 س. ق در مواجهه با پلیس شهربانی سنندج هنگام تصادف خود را با نام دیگری معرفی كرده بود. ماموران آگاهی قبل از هركار، صاحب اثر انگشت را میان زندانیان زندان‌های كشور جست‌وجو می‌كنند و پس از پیگیری‌های بسیار، متوجه می‌شوند در زندان كرمانشاه به‌سر می‌برد و جرمش هم سرقت است. 
حالا آن ماجراها چقدر طول می‌كشد‌؟ چقدر نامه رد و بدل می‌شود؟ چقدر پرونده‌ها و مدارك و اسناد زیرورو می‌شود تا س.ق در زندان كرمانشاه پیدا می‌شود؟ خدا می‌داند. 
در شماره بعد اعترافات مرد جنایتكار را می‌خوانید. 
مجله جوانان
خرداد 1357