هفته گذشته مهمانسرای بست حر عاملی در صحن انقلاب، میزبان 350نفر از پاکبانهای محلات و خیابانهای اطراف حرم امام هشتم بود
شب نارنجی
با همان لباسهای سرتاپا نارنجی؛ همان لباسهایی كه نشان زحمت و خستگی و بیخوابی است، آمده بودند به مهمانی؛ مهمانی شام كریم خراسان. از گرد راه رسیده بودند؛ از كوچه پسكوچهها و خیابانهای دور و اطراف حرم؛ همانجا كه این روزها مملو از زوار است و زیر پایشان باید مثل صحن و سرای حرم آقا برق بزند. جارو هنوز دستشان بود كه كبوتران حرم برایشان پیغام آوردند آقا دلش میخواهد امشب شما مهمان خوان پرنعمتش باشید، آقا امشب دلش هوای جاروكشان حرمش را كرده؛ هوای خادمین نارنجی پوش زوارش را؛ همانها كه بیادعا، بیهیاهو، بیخواست و خواهش، از دل سحر تا ظل آفتاب در آتشباران روز و همهمه شبهای پررفت و آمد حرم مطهر، یك چشمشان به گنبد طلایی آقاست و چشم دیگرشان به جارو و زبالههای انباشت شده مجاوران و جمعیت میلیونی زواری كه اگر دیر بجنبند برای جمع كردنش، بیشك منظر زشت و بوی نامطبوعشان، طعم شیرین زیارت را تلخ و نامطبوع میكند برای زائر و مجاور. امشب اما شاه و ولینعمت خراسان خواسته، چراغ مهمانخانهاش را برای آنها روشن كند، برای تك تك شان پیام فرستاده كه امشب بیواسطه، بیحضور رئیس و مدیر و همراه، چشم به راهشان است و تولیتش را كرده میزبان جسم خسته و تن رنجور و چشمان آرام و نجیبشان. همین كه به صحن طلایی سقاخانه رسیدند، دلشان آرام گرفت، مثل هر روز كه پیش از دست به جارو شدن از چند قدمی حرم به گنبد آقا خیره میشوند و سلام میدهند. رواق دارالكرامه، اما چشم انتظارشان بود تا كمی بیاسایند و رودررو و چشم در چشم میزبانشان؛ تولیت و سرپرست آستان قدس، (همو كه آقا به دلش انداخته بود خادمین زوارش را پای سفرهاش بنشاند)، همكلام شوند و هم نماز. پای صحبتهایش نشستند. راحت و بیتكلف، سخنان تولیت دلگرمكننده بود. حالشان را خوب كرد. حجتالاسلام مروی به آنها گفت كارشان باارزش است و مثل جهاد در راه خداست، گفت اگر آنها یك هفته نباشند، زندگی برای شهروندان و زوار امكانپذیر نیست و اگر دو هفته جارو به دست نشوند، شهر را بیماری و آلودگی فرامی گیرد. به آنها گفت سرشان را بالا بگیرند و با افتخار بگویند پاكبان هستند. همین بود كه وقتی سخنرانی به پایان رسید و مهمانسرای بست حر عاملی را نشانشان دادند، دلشان میخواست دیرتر به مهمانسرا برسند تا مجال بیشتری برای دست و روبوسی و حال و احوال با تولیت حرم داشته باشند و سرشان را نزدیك گوشش ببرند و درددلهایی را كه تا آن زمان، امكان گفتناش به هیچ مدیر و رئیسی نبود، در گوشش نجوا كنند. حالا آنها ردیف به ردیف نشستهاند، روبهروی تولیت آستان قدس رضوی؛ با فاصلهای به كوتاهی چند ده سانتیمتر، حتی درست كنار دستش، بیفاصله، بیپرده و مانع. انگار نه انگار بغل در بغل تولیت آستان مطهر امام هشتم شیعیان جهان نشستهاند؛ فروتنی و مهربانی میزبان، آرامش به دلشان انداخته و برق شادی در چشمانشان نشانده، غذا خوردن اینجا همانقدر راحت و آرامشبخش است كه در خانه و جمع خانواده و مگر نه اینكه اینجا خانهای است كه صاحبخانهاش پدر و سایه سر همه ما ایرانیان شیفته خاندان عصمت و طهارت است.
علیاصغر احسانی، جوان است و از همان اول كه لباس نارنجی پاكبانی را تن كرده، یعنی شش سال پیش، در خیابان كاشانی نزدیك چهارراه مقدم، جارو كشیده؛ در چند قدمی حرم امام رضا. از خانهاش در مهرآباد مشهد كه بخواهد خود را به محل خدمتش برساند، باید ساعت 3 صبح بیدار شود، اما همینكه صدای اذان صبح را از گلدستههای حرم بشنود و سلامی به گنبد حرم آقا بدهد، دلش آرام میشود و رنجش شب بیداری از دلش پر میكشد. همین دلش را خوش كرده و حاضر نیست كار پرزحمت خیابانهای اطراف حرم را با كار در هیچ منطقه دیگری از مشهد عوض كند، هرچند بدش نمیآید بهخاطر حجم كار زیاد التفات بیشتری به او و همكارانش بشود. میگوید امام رضا(ع) بزرگتر ماست و البته همه خواستههایمان را از خودش میخواهیم. بار اولی نیست كه مهمان خوان امام هشتم شده، دو سال پیش قبل از سفر اربعین و یكبار هم افطار سال گذشته، اما هیچ كدامش مثل این بار گرم و صمیمانه و رضایت بخش نبوده است.
حالا ما را هم میبینند و تحویل میگیرند
اسحاق خسروی متولد 1354 است و با 44 سال سن، جزو پاكبانهای تقریبا مسن به شمار میرود؛ كار سخت پاكبانی، جوانها را زود پیر میكند. اصالتش بیرجندی است و وقتی پس از ازدواج و با وجود دو فرزند همچنان در شهر خودش بیكار مانده بود، عازم سرزمین طوس شد. حتما امام رضا نگاهش كرده بود كه از همان بدو ورود به مشهد، یعنی 18 سال پیش توانست لباس پاكبانی تن كند و خادم زائر و مجاور شود؛ ده سال در كوی طلاب و هشت سال بعد تا امروز هم در جوار حرم خود آقا و حد فاصل فلكه طبرسی تا اول زیرگذر حرم. بیكاری آنقدر برایش گران تمام شده كه حالا خدمت در شهرداری را یكی از افتخاراتش میداند و البته این افتخار را گره میزند به كسب نان حلال و خدمت به مجاوران و زائران حرم امام رضا(ع). میگوید امام هشتم از همان روز اول ورود به مشهد مرا پذیرفت و جا و كار و روزی حلال به خانوادهام رساند. همین است كه وقتی آقا به مهمانسرایش دعوتش میكند پر میكشد از شادی. او مثل سایر پاكبانها سال گذشته هم چشمش به مهمانسرا افتاده، اما گرمی و صمیمیت مهمانی این بار چیز دیگری است. میگوید از سال گذشته و ریاست آقای رئیسی، پاكبانها هم جایی در حرم و مهمانسرا دارند. تا پیش از آن كسی تحویلشان نمیگرفته.
جَلد همینجا شدهام
30 سال بیشتر ندارد و یكی از پاكبانهای جوان و پرنشاط محلات اطراف حرم رضوی است. از چهار سال پیش كه پاكبان شده در محدوده خیابان نواب و اطراف بازار رضا كار میكند. حسین محبتی هم جاروكشی زیر پای زوار را بهخاطر امام رضا دوست دارد و میگوید اگرچه درآمدش چندان زیاد نیست، اما هم حلال است و هم زحمتش، عین كاری عاشقانه است، وقتی میدانی هر سپیده قرار است چشمت به گنبد طلایی آقا بیفتد و روزت را با سلام به او شروع كنی. مهمانی چند شب پیش حضرت را با مهمانی سال گذشته كه میزبانش حجتالاسلام رئیسی بود، مقایسه میكند و میگوید پارسال آقای رئیسی با ما شام نخورد و فقط برایمان سخنرانی كرد، اما آقای مروی كنارمان نشست و با ما همكلام و هم غذا شد، این یعنی كه همه جوره حواسش به ماست و این حال آدم را خوب میكند. با اینكه دلش میخواهد صدایش به زوار برسد تا شاید زباله كمتری در خیابانها بریزند،اما جلد همین منطقه پركار شده و حاضر نیست حال و هوای قشنگش زیر سایه آقا را با هیچ جای دیگری عوض كند.
با افتخار میگویم كه پاكبان هستم
قربان فلاح از ده سال خدمت در شهرداری، همین شش سال آخرش را توفیق یافته هر روز اول به امام هشتم سلام بدهد و بعد جارو به دست شود. او 47 سال دارد و حالا پاكبان خیابان نواب است. مهمانی حضرت حالش را خوب كرده؛ بهتر از هر زمان دیگری. میگوید قدر خدمت به مجاوران و زوار امام رضا را میدانستیم، اما سخنان دلگرمكننده حاج آقای مروی باعث شد به شغلمان افتخار كنیم و سرمان را بالا نگه داریم و با افتخار بگوییم پاكبان هستیم. میگوید این غذا طعمش با دفعات پیش فرق داشت؛ طعم صفا و یكرنگی و مهربانی داشت و این عطر و طعم گوارا را رفتار انسانی تولیت آستان قدس به ما چشاند.
امام رضا(ع) حواسش
به من هست
علیاكبر نصرت متولد 1349 است، یعنی 49 سال دارد. اهل باخزر خراسان است و از سال 62 به مشهد آمده. بیكاری و كار سخت كوره پیش از پاكبانی همدمش بوده و برای همین از سال 84 كه پاكبان رینگ نواب (یعنی درست چند قدمی) شده، خوب قدر شغلش را میداند و حواسش هست كه آقا حواسش به او بوده. هرچند دل نگران است. در تمام 14 سال گذشته چندباری پیمانكاران شهرداری عذرش را خواستهاند و حالا هم برای سه ماهه تابستان به كار دعوتش كردهاند. شب مهمانی هم آنقدر دور تولیت آستان قدس شلوغ بوده كه او نتواند پیش برود و حرف دلش را بزند و بگوید كه افتخار جاروكشی زیر پای زوار را از او دریغ نكنند، گرچه میگوید میدانم كه امام رضا نگاهم میكند.
امام رضا(ع) صدایم زده است
برای سالها كارگر گذری بوده و اگر جایی كارگر یا بنایی میخواستند، از سر گذر سوارش میكردند و پایان روز مزدی كف دستش میگذاشتند. اما سال 81 انگار آقا صدایش زده و آورده كنار دست خودش، زیر سایه خودش. حالا 17 سال است خادم و جاروكش محله بازارچه حاج آقا جان است؛ بین شیرازی و طبرسی؛ مقابل چشم خود آقای مهربان مشهدیها. حسین اشراقی 55 سال دارد و بدون فرزند با همسرش روزگار میگذراند و میگوید تا زنده هستم همینجا میمانم و به امام رضا و زوارش خدمت میكنم. به كارش افتخار میكند و میگوید زائران هم به او میگویند كه باید به این كار و نزدیكی به حرم امام رضا افتخار كند.
اولین بار سال گذشته و زمان تولیت حجت الاسلام رئیسی رنگ مهمانسرای حضرت را دیده و حالا هم دومین بار است پایش به این ضیافت باز شده. خوشحال است كه حالا پاكبانها دیده میشوند و شادی بیشترش از آن است كه آنقدر عزیز و محترم شده اند كه بالاترین مقام آستان قدس، كنارشان سر یك میز مینشیند و با آنها هم غذا و همصحبت میشود.