نسخه Pdf

بــــازی جنگ در زمان صلح

مروری بر رمان رمق اثر مجید اسطیری

بــــازی جنگ در زمان صلح

رقیه کیه

 وقتی دكتر رضا داوری‌اردكانی مقاله‌اش را درباره فوتبال منتشر كرد، بسیاری از خود پرسیدند این پیر عالم فلسفه درباره فوتبال، این بازی عوامانه كه سطحی‌ترین قشر اندیشه‌ورز جامعه به آن علاقه‌مندند، چه اظهارنظری كرده است. متفكری كه از سیر تاریخ تجدد و دشواری‌های آن، فلسفه و تاریخ آن و تطور فكر و نسبت آن با سیاست و فرهنگ گفته است، چه حرفی درباره فوتبال می‌تواند بزند.
اما وقتی اندیشه‌های او از رابطه فوتبال و تجدد، فوتبال و دنیای مدرن، فوتبال و نسبت آن با سیاست و اقتصاد و فرهنگ و درنهایت رابطه فوتبال با تماشاچیانش پرده برداشت، دریچه‌ای دیگر برای قضاوت درباره این بازی پرهیجان به رویم باز شد؛ دریچه‌ای روشن برای قضاوت درباره بازی كه همیشه من را برای دیدنش با عقلم به چالش می‌كشاند.
دكتر داوری در جایی از آن مقاله می‌گوید: «فوتبال یك ‌درام است و اكنون تاحدی جای رمان و شعر را گرفته است.» او دعا می‌كند این قولش «یك‌خطای فاحش باشد؛ زیرا اگر درست باشد، نشانه پیش‌آمدن یك‌ فاجعه است».
اما ادبیات هم مانند دیگر گونه‌های هنر، همیشه راهی برای برون‌رفت از چالش‌های پیش‌رویش و هماهنگی با تغییر زمانه یافته است. 
حالا نویسنده‌ای جوان با انتشار رمانش، اولین گام برای آشتی فوتبال و ادبیات را در ایران برداشته و فوتبال را دستمایه داستانش قرار داده است. «رمق» نام اولین رمان مجید اسطیری است، نویسنده‌ای كه از جذابیت فوتبال برای به‌تصویركشیدن اتفاق‌های مهم‌تری، حسن استفاده را كرده است.
فصل اول را كه بخوانید، فكر می‌كنید داستان درباره فوتبال است. فصل‌های بعدی فكر می‌كنید داستان درباره مبارزه است، جلوتر كه رفتید، فكر می‌كنید نویسنده می‌خواهد تصویر جامعه‌شناسانه‌ای از فوتبال، مردم و ایرانِ سال ۴۷ شمسی ارائه دهد؛ اما «رمق» همه اینها هست و نیست! مثل «سیمرغ» كه سی‌مرغ هست و نیست.
مجید اسطیری در رمان جدیدش تهران سال ۴۷ را به تصویر می‌كشد. زندگی‌ها، دغدغه‌ها، رنگ‌ها، لباس‌ها، خیال‌ها، رؤیاها، آدم‌ها و فكرها، از هیپی‌ها تا مكتبی‌ها، از دختربچه‌ها تا پیرمردها، از مجله‌ها تا كتاب‌ها از... 
رمق كه روایت داستان زندگی اجتماعی مردم طبقه متوسط و ضعیف دهه 40 تهران است، از امجدیه آغاز می‌شود و در خیابان‌های اطراف امجدیه اوج می‌گیرد و در همان اوج به پایان می‌رسد. 
خط به خط رمق به شما می‌گوید با نویسنده‌ای روبه‌رو هستید كه محقق است و گرچه یك ‌دهه‌ شصتی است، اما آن‌گونه تاریخ را خوانده كه گویی در آن زیسته است. كاملا پیداست پای صحبت‌های جوانان و نوجوانان دهه 40 نشسته، كتاب‌های مرتبط با درونمایه اصلی داستان و شخصیت‌های داستانش را خوانده، با گام‌های خیال در خیابان‌های تهران دهه 40 راه رفته و توانسته است تصویر قابل‌قبولی از آن روزها ارائه کند.
رئوف، شخصیت اصلی داستان، برخلاف دیگر تماشاچیان فوتبال، استادیوم امجدیه را برای فكركردن انتخاب می‌كند و در هیاهوی فوتبال و تماشاچیانش در جست‌وجوی خود است.
استادیوم فوتبال، در جهانی كه داد تنفر از جنگ دارد و برای آزادی و صلح گریبان چاك می‌دهد، جامع این تناقض‌هاست. فوتبال «بازی جنگ» در زمان صلح است و استادیوم فوتبال به بشر این اجازه را می‌دهد با دوست و دشمنت بجنگی، بدون آن‌كه سرزنش شوی! بدون آن‌كه حركتی مخالف آزادی و صلح انجام دهی و رئوف داستان رمق هم این‌گونه است؛ از سویی با هیپی‌ها رفیق است و از سوی دیگر با مكتبی‌ها. حالا استادیوم فوتبال و پله‌های سیمانی امجدیه، جایی است كه او باید این تناقض را حل كند و تصمیم خود را بگیرد. 
گرچه هیپی‌گری در غرب، ضدامپریالیست بود و از این جهت نقطه مشتركی با مبارزان انقلابی ایران داشت، اما واقعیت این است كه در ایران هیپی‌گری یك‌تیپ بود بدون اطلاع و اعتقاد به خاستگاه‌های آن و همین‌جا نقطه تردید رئوف داستان رمق است كه او را به پله‌های سیمانی امجدیه می‌كشاند و جام‌ملت‌های آسیا بهانه‌ای می‌شود تا سرنوشت زندگی او را عوض كند. در رمق می‌توانید با رئوف از امجدیه خارج شوید و سوار بر اتوبوس‌های دوطبقه، همین‌طور كه اتوبوس‌ها «روزولت» را دور می‌زنند و وارد خیابان «شاه‌رضا» می‌شوند تا به «میدان فوزیه» برسند، مردم تهران، شادی‌ها و غم‌های‌شان را تماشا كنید و ببینید یك‌چیزی هست كه از 50 سال پیش تا حالا هنوز عوض نشده، برخلاف نام خیابان‌ها، اتوبوس‌ها، مسیرها و... و آن مردم هستند. همان كه رئوف اولین‌بار در امجدیه، چهره‌اش را دید و مفهومش را درك كرد. 
شخصیت باورپذیر او كه در پی هویت اجتماعی خویش است و قهرمان‌های داستان كه همگی از آدم‌های معمولی جامعه هستند و روابطی كه چفت‌وبست‌های قابل‌قبولی دارند، رمق را برای من خواندنی كرد.
و در این میان، بازی ایران و اسرائیل و حواشی آن كه در حقیقت فراتر از حاشیه، متن اصلی داستان هستند رمق را خواندنی‌تر و به یادماندنی‌تر می‌كند. 
كتاب را كه تمام كردم، برگشتم روی جلد كتاب را دوباره نگاه كردم، توپ اول و سوت آخرش را دوباره دید زدم و خیره شدم به نمای‌پله‌های سیمانی امجدیه. از این‌كه بعد از مدت‌ها از خواندن داستانی احساس رضایت داشتم، مشعوف شدم.
می‌توانید با دكتر داوری تماس بگیرید و اطلاع دهید این قول‌شان خطاست! راستی به نظرتان ماجرای ایران و اسرائیل بالاخره چندچند به نفع ما تمام می‌شود؟
ضمیمه قاب کوچک