پیرزن چشم آنها بود
سیدمیلاد ناظمی / روزنامه نگار
مادر مریم خانم همین دو سال پیش فوت شد. بعد از سالها خانهنشینی و مراقبت كه همگی توسط مریم و بچههایش انجام میشد. وقتی كه مرد، كسی نگفت پیرزن راحت شد، همه معتقد بودند «به هر حال دیر یا زود وقتش بود» اما ته دلشان جمله دیگری هم رد و بدل میشد كه كسی جرات نداشت بیانش كند. همه به این فكر میكردند اگر كسی این وسط راحت شده باشد مریم و بچههایش هستند. بالاخره آنها دیده بودند كه این خانواده در طول ده سال اخیر چطور با كمردرد شدید، از كار افتادن پاها و در آخر آلزایمر عزیزجانشان سر كردند، اما حتی یك بار به مراقبت كردن از عزیزشان در خانه سالمندان فكر نكردند، چون هر بار كه بحث سختیهای مراقبت از پیرزن مطرح میشد روزهایی را یادآوری میكردند كه عزیز از همه چیزش گذشته بود تا به مریم و حتی نوهها رسیدگی كند که مبادا مریم بچههایش را به مهدكودك یا... بفرستد. در واقع در خانواده آنها این فداكاریها بسیار ارزشمند بود و از نسلی به نسل بعدی منتقل میشد. از همین حالا هم مشخص است اگر مریم بعد از یك عمر طولانی پیر شود بچههایش مثل پروانه دورش میچرخند چون شاهد فداكاریهای
مادرشان بودهاند.
ایران در این مقطع پر از خانوادههایی شبیه مریم خانم است. روی عبارت «این مقطع» تاكید دارم، چون در كشور ما هنوز نگهداری از پدر و مادر سالمند ارزش به حساب میآید. خیلیها معتقد هستند اگر به چیزی رسیدهاند دلیلش چیزی جز دعای پدر و مادر نیست اما این ارزشها، این اتمسفر چقدر به نسلهای بعدی منتقل شده؟ چند خانواده مثل بچههای
مریم خانم اینقدر از فداكاری برای مادربزرگشان مطمئن هستند؟ به نظرتان این سبكزندگی و این ارزشها از چه طریقی به نوهها منتقل شده؟ آیا اینطور نیست كه هر وقت به گذشته نگاه كردند یاد زمانهایی افتادند كه مادر و مادربزرگشان همینقدر فداكارانه از بچهها مراقبت میكردند؟
حالا مساله این است که آیا نسل جدید از این خاطرات دارد؟ نسلی كه اكثر سالهای كودكیاش در مهدكودكها گذشته وقتی به گذشتهاش نگاه میكند یاد روزهایی میافتد كه مادرش كار داشته یا به خاطر فراغتش از بچهداری او را به مهد كودك فرستاده. حالا آن بچه چرا همین كار را برای مادرش نكند؟ چرا او را به خانه سالمندان نفرستد؟ مگر مادرش كاری جز این با او انجام داده؟
همه این تغییرات اجتماعی كه خیلیشان ریشه در شرایط اقتصادی و فرهنگی دارد در شرایطی در حال رخ دادن است كه جامعه ما هر روز بیشتر پیر میشود و چشمانداز جمعیتی نشان میدهد كه فقط دو دهه تا زدن ركورد سالمندترین كشور منطقه فاصله داریم. یعنی پیری در حال گسترش است، اما انتقال فرهنگ نگهداری از سالمندان به نسلهای بعدی مدام
كمتر میشود!
مادرشان بودهاند.
ایران در این مقطع پر از خانوادههایی شبیه مریم خانم است. روی عبارت «این مقطع» تاكید دارم، چون در كشور ما هنوز نگهداری از پدر و مادر سالمند ارزش به حساب میآید. خیلیها معتقد هستند اگر به چیزی رسیدهاند دلیلش چیزی جز دعای پدر و مادر نیست اما این ارزشها، این اتمسفر چقدر به نسلهای بعدی منتقل شده؟ چند خانواده مثل بچههای
مریم خانم اینقدر از فداكاری برای مادربزرگشان مطمئن هستند؟ به نظرتان این سبكزندگی و این ارزشها از چه طریقی به نوهها منتقل شده؟ آیا اینطور نیست كه هر وقت به گذشته نگاه كردند یاد زمانهایی افتادند كه مادر و مادربزرگشان همینقدر فداكارانه از بچهها مراقبت میكردند؟
حالا مساله این است که آیا نسل جدید از این خاطرات دارد؟ نسلی كه اكثر سالهای كودكیاش در مهدكودكها گذشته وقتی به گذشتهاش نگاه میكند یاد روزهایی میافتد كه مادرش كار داشته یا به خاطر فراغتش از بچهداری او را به مهد كودك فرستاده. حالا آن بچه چرا همین كار را برای مادرش نكند؟ چرا او را به خانه سالمندان نفرستد؟ مگر مادرش كاری جز این با او انجام داده؟
همه این تغییرات اجتماعی كه خیلیشان ریشه در شرایط اقتصادی و فرهنگی دارد در شرایطی در حال رخ دادن است كه جامعه ما هر روز بیشتر پیر میشود و چشمانداز جمعیتی نشان میدهد كه فقط دو دهه تا زدن ركورد سالمندترین كشور منطقه فاصله داریم. یعنی پیری در حال گسترش است، اما انتقال فرهنگ نگهداری از سالمندان به نسلهای بعدی مدام
كمتر میشود!