نسخه Pdf

نمونه‌هایی  از اشعـــــــــار  مهستی گنجه‌ای

نمونه‌هایی از اشعـــــــــار مهستی گنجه‌ای

دل در ازل آمد آشیان غم تو 
جان تا به ابد بود مكان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
كاین داغ تو دارد، آن نشان غم تو

ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجره دلگیر نگه نتوان داشت
آن را كه سرزلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
چون اسب به میدان ضرب می‌نازی
از طبع لطیف سحرها می‌سازی
فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب
خوب و سره و طرفه و نوش می‌بازی

از دیده اگر نه خون روان داشتمی
رازت ز دل خسته نهان داشتمی
ور زآنكه نبودی دم سرد و رخ زرد
رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی
گر باد پریر خود نرگس بفراخت
دی درع بنفشه نیز بر خاك انداخت
امروز كشید خنجر سوسن از آب
فردا سپر از آتش كل خواهد ساخت

لاله چو پریرآتش شور انگیخت
دی نرگس آب شرم از دیده بریخت
امروز بنفشه عطر با خاك امیخت
فردا سحری باد سمن خواهد  بیخت
ای فاخته مهر چون به تو درنگرم
زیبایی طاوس به بازی شمرم
با خنده كبك چون درآیی ز درم
دل همچون كبوتری بپرد ز برم

در مرو پریر لاله آتش انگیخت
دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت
در خاك نشابور گل امروز آمد
فردا به هری باد سمن خواهد ریخت