نسخه Pdf

همــــــه بازنده‌هـــــا

وقتی اورهان پاموك داستان كوتاه می‌نویسد و دو خانه می‌شوند محلی برای نمایش بحران‌های یك جامعه

همــــــه بازنده‌هـــــا

فرید اورهان پاموك، برنده جایزه نوبل 2006 و متعدد جوایز ادبی دیگر، رمان‌نویس اهل تركیه است كه شهرت جهانی دارد. در ایران هم آثار او منتشر شده و طرفداران نسبتا زیادی دارد. جودت بیك و پسران، قلعه سفید، برف، نام من سرخ، موزه معصومیت، زنی با موهای قرمز، استانبول و چیزی غریب در سرم كتاب‌های این نویسنده هستند كه البته نه فقط به فارسی كه به زبان‌های بسیاری در سراسر دنیا ترجمه شده‌اند.

زینب مرتضایی‌فرد / روزنامه‌نگار

 ایران در رمان‌های پاموك 
در ایران توجه به رمان «نام من سرخ» بسیار زیاد است و بسیاری هم در جهان آن را رمانی دانسته‌اند كه گویی درباره ایران نوشته است. شناخت او از نقاشی ایرانی و حكایاتی كه در ادبیات كلاسیك ایران وجود دارد، فضای رمان را برای خواننده ایرانی دلچسب‌تر هم كرده است. نویسنده خودش هم در این باره گفته است: «یكی از انگیزه‌های من برای نوشتن رمان نام من سرخ بازآفرینی داستان‌های ادبیات كلاسیك بود. زمانی كه داشتم كتابم را می‌نوشتم از خواندن شاهنامه و خسرو و شیرین لذت می‌بردم.» 
البته بعدتر و در ادامه مسیر می‌بینیم كه پاموك در آخرین رمان منتشرشده‌اش «زنی با موهای قرمز» هم سراغ شاهنامه و ماجرای رویایی پدر و پسر از منظری پست مدرن می‌رود و برای مخاطب آشنا با داستان فضایی تازه و پایانی نو را رقم می‌زند. 
 پاموك نویسنده شما هست یا نه؟
اگر از آن دسته افرادی هستند كه رمان می‌خوانند تا در سیر اتفاقات هراس‌آور و تند گم شوند، باید گفت پاموك نویسنده محبوب شما نخواهد بود. او بیش از این‌كه فكر ایجاد هیجان باشد، مشغول نشان دادن صحنه‌های واقعی به مخاطبش است. دنبال قهرمان‌پروری از آن دست كه چند دهه است مد شده و اوجش را در سینمای هالیوود هم می‌بینیم، نیست. او نه از قبل پلات می‌چیند و نقشه می‌كشد و نه تعقیب و گریز می‌آفریند. پاموك خود زندگی را روی كاغذ و لابه‌لای داستان‌هایش خلق می‌كند و خواننده دقیق و ظریف می‌خواهد. 
 هر چیزی شخصیت دارد 
پاموك به همه چیز شخصیت می‌دهد. در رمان موزه معصومیت كه البته موزه واقعی‌اش را هم در استانبول ساخته، بارها با یك تاخوردگی ملحفه یا گوشواره‌ای كه گوشه‌ای جا مانده خیال و رویا می‌آفریند و خواننده را درگیر می‌كند، بی‌این‌كه هیچ‌یك از آنها نقش عجیبی در داستان بیافرینند. او در نوشته‌هایش، با زندگی درست مانند زندگی رفتار می‌كند و هر چیز بی‌جانی را هم حیات بخشیده و وارد ماجرایش می‌كند. 
همان‌طور كه ممكن است یك شیء ساده در زندگی ما یادگاری مهم و باشخصیتی باشد، در جزءجزء نوشته‌های پاموك می‌توان ردی از چیزهای ساده و گاه بی‌ارزشی پیدا كرد كه صاحب شخصیت شده و حرفی برای گفتن دارند. از این رو تحول آرام و واقعی شخصیت‌هایش هم می‌توانند مخاطب را با خود همراه كنند. 
در ایران از پاموك كمتر داستان كوتاه منتشر شده، اما در مجموعه داستان «خانواده مصنوعی» كه به گزینش و انتخاب مژده دقیقی از سوی نشر نیلوفر روانه بازار كتاب شده، داستان بسیار خوبی از این نویسنده قرار گرفته است. داستانی با نام «آدم‌های مشهور» كه در آن هر چیزی شخصیت خاص خود را داشته و در داستان نقش خود را بازی می‌كند. 
 چرا «آدم‌های مشهور» خواندنی است؟ 
راوی «آدم‌های مشهور» كودكی هشت ساله به نام علی است. هرچند او زمانی ماجرای پیش‌آمده را روایت می‌كند كه سال‌ها از آن گذشته، اما باز هم راوی او كودكی است معصوم که مقابل اتفاقات زندگی قرار گرفته و فكرها و قضاوت‌هایش از آن سال‌های دور را بیان می‌كند. 
 در سراسر داستان جز چند سطر آغازین او را بزرگسال نمی‌بینیم: «زندگی ملال آور است اگر داستانی نباشد كه به آن گوش بدهی، یا چیزی كه تماشا كنی. بچه كه بودم اگر از پنجره خیابان و رهگذرها، یا آپارتمان‌های ساختمان روبه‌رو را تماشا نمی‌كردیم، به رادیو گوش می‌دادیم كه سگ چینی كوچكی روی آن به خواب ابدی فرو رفته بود.... »
داستان این پنجره‌ها كه از سطرهای آغازین در داستان حضور پررنگی دارند، تا پایان هم همراهی‌مان می‌كنند و می‌بینیم كه حضور آدم‌های خانه پشت پنجره‌ها همیشه حرف و نقشی دارد، آنها همیشه چیزی را تماشا می‌كنند و روایت‌شان از پنجره كه افق دیدشان را مشخص می‌كند، بر همه چیز سایه می‌اندازد. 
راوی یك برادر دارد و پدر و مادری كه همه در یك مجتمع آپارتمانی به همراه مادربزرگ، عمو و عمه كنار هم زندگی می‌كنند. خانه مادربزرگ دلگیر است و این‌طور روایت می‌شود: «پرده‌های ضخیم كشیده، غبار و نور كدری كه در فضای نمور اتاق‌ها معلق است» حالا این تصویر را بیفزایید به مجسمه همان سگی كه روی رادیو به خواب ابدی فرو رفته و با همه خاموش و روشن شدن‌های رادیو هم بیدار نمی‌شود. خانه مادربزرگ كاملا ایستاست. 
كمی بعدتر وقتی پدر، علی و برادرش را به اصرار عمو به استادیوم می‌برد، میانه بازی پشیمان می‌شود و برشان می‌گرداند. چون دوستی قدیمی او را می‌بیند، تعجب می‌كند از دیدن بچه‌هایش و می‌پرسد چطور این‌قدر زود ازدواج كرده. پدر در بازگشت بین راه به مغازه‌ای می‌رود كه عكس و ماكت هواپیما و قطار دارد. برمی‌گردد و به خانه می‌روند. باز هم برای بچه‌ها كه قصد دارند مجموعه عكس‌های موجود در لفاف یك آدامس به نام آدم‌های مشهور را جمع كرده و جایزه ببرند، آدمس می‌خرد و هیچ چیز دیگری نمی‌گوید. فردا كه علی موفق به فرار از واكسن زدن می‌شود و به خانه برمی‌گردد، می‌بیند پدر به خانه می‌آید. صدای چمدان بستن می‌آید:
«ا. تو خونه ای؟»
به عادت بچه‌های مدرسه گفتم: «نه. من پاریسم.»
تمام ماجرای رفتن پدر در چند عمل به‌طور محو و از نگاه كودك بیان می‌شود. این ماییم كه حدس می‌زنیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. آنها با هم از پنجره بیرون را نگاه می‌كنند. بعد پدر به علی پول می‌دهد و می‌گوید به مادرت نگو مرا دیدی و می‌رود.
بعد كه رفتن پدر عیان شده راهی خانه مادربزرگ مادریشان می‌شوند تا بلكه بتوانند آنجا بمانند. خانه این مادربزرگ هم در ادامه داستان با فضایی به مراتب گرد و غبار گرفته و تیره‌تر توصیف می‌شود. مادربزرگ دوم حتی از اولی هم كمتر حاضر به درك تغییرات زندگی و شرایط موجود جوان‌ترهاست و در پیشامد واقعه تنهایشان می‌گذارد. آنها می‌مانند و آدم‌های دو خانه. در خانه اولی هر كس از پنجره‌ای جهان را نگاه می‌كند و در خانه دوم همه پنجره‌ها بسته است. این را می‌توان در سطرهای پایانی داستان و مواجهه راوی با عمویش كه آنها را نمی‌بیند، به‌خوبی مشاهده كرد:
«به مقابل آپارتمان خودمان رسیده بودیم؛ فقط باید از خیابان رد می‌شدیم. صبر كردیم تا تراموایی كه از ماچكا می‌آمد بگذرد تا از خیابان رد شویم. بلافاصله بعد از تراموا، یك كامیون و پشت سرش اتوبوس بشیكتاش و بعد یك ماشین دِسوتوی بنفش كم‌رنگ از خیابان گذشتند. آن موقع بود كه متوجه‌شدم عمویم از پنجره به خیابان خیره شده است. ما را ندیده بود. به‌ماشین‌هایی كه می‌گذشتند نگاه می‌كرد...» 
جدال زندگی سنتی و اتفاقاتی كه جهان مدرن بر جامعه تحمیل می‌كند را می‌توان در بافت روایت و وقایع این داستان بسیار ساده تماشا كرد و در پایان هم دید كه زندگی مسیر خودش را می‌رود و آدم‌ها هم... راوی در كارت بازی عكس‌های آدم‌های مشهوری كه از آدامس‌ها جمع كرده را به برادرش می‌بازد و ما می‌مانیم با بحران هویتی كه پیرها را كرخت و بی‌خیال به روزگار جوان‌ها كرده. از آن طرف جوان‌های سردرگمی كه به خواسته پیرها ازدواج كرده‌اند، اما یكی می‌گریزد و دیگری با بچه می‌ماند و بچه‌هایی كه در بحران هویت به دنبال جمع كردن عكس‌های آدم‌های مشهورند و با هم در این روند مسابقه هم می‌دهند. حالا پیروز و بازنده این بازی، هر دو به یك اندازه بازنده نیستند؟ 
ضمیمه نوجوانه