«دوست خانوادگی» روایت تکاندهنده غربی از خیانتی که فرد و جامعه را نابود میکند
اشكهای ناپیدای یك كودك
یولیا فرانك، نویسنده آلمانی است كه در ایران رمانخوانها او را با رمان «زنظهر» میشناسند. كتابی كه در ایران با ترجمه مهشید میرمعزی و از سوی نشر مروارید روانه بازار كتاب شده و جایزه كتاب آلمان در سال ۲۰۰۷ را از آن خود كرده است. هر چند فرانك هنوز هم در ایران آنطور كه باید شناختهشده نیست، اما در مجموعه گذران روز هم كه به همت محمود حسینیزاد در نشر ماهی منتشر شده است، دو داستان كوتاه خوب از این نویسنده آمده است. گذران روز كه ترجمه و انتخابهای خوبی دارد، داستانهای كوتاه نویسندگان معاصر آلمانی را كنار هم گرد آورده و خواننده را با فضای داستانهای كوتاه امروز آلمان آشنا میكند.
زینب مرتضاییفرد / روزنامهنگار
آشوب هوس
این عبارت را میتوان اساسیترین مضامین داستانهای یولیا فرانك دانست. آدمهایی كه در مسیر میان عشق و هوس غوطه میخورند و اغلب هم به مسیر هوس میغلتند. هر چند نویسنده قضاوتهای اخلاقی درباره آدمهایش ندارد و مستقیما مسیر هوس را مورد نكوهش قرار میدهد، اما شیوهای در پیش میگیرد كه به مراتب تاثیری بیش از قضاوتهای اخلاقی و پایانهای تلخ در ذهن مخاطب ایجاد میكند.
فرانك نه فقط نویسنده بوده كه تجربه بازیگری را هم دارد و شاید همین امر موجب میشود درك خوبی از مقوله شخصیت داشته و بتواند آن را وارد داستانهایش كند. آدمهایی ساده و آشنا كه اهل هر كشوری و هر جای دنیا كه باشی، در هر فرهنگی كه زندگی كنی میتوانی تا حدی با آدمهای داستانهای یولیا و وقایع مربوط به آنها ارتباط برقرار كرده و با شخصیتها غمگین شوی و فروپاشی آرامی را كه لابه لای سطرها و كلمهها رخ میدهد، با همه وجود حس كنی.
مهمترین توانایی خانم یولیا را میتوان یافتن كلمههای مناسب دانست. او دقیقا میداند برای هر حس و اتفاقی چه كلمههایی را انتخاب كند و البته این قضاوتها را بگذارید پای ترجمه دقیق محمود حسینیزاد كه او هم میدانسته دقیقا در برگردان فارسی كتاب كدام واژهها را بیابد و چینش داستانی دقیقی از آنها ارائه دهد.
راوی كودك درخشان
راویها میتوانند در هر سن و سالی باشند، در هر موقعیت و تجربهای. این نویسنده است كه تصمیم میگیرد راوی داستان چه كسی باشد و چگونه برایمان روایت كند. داستانهایی كه از زبان راوی كودك و نوجوان نوشته میشوند، دشوارند. از این رو، بسیاری از نویسندگان وقتی قرار است سراغ داشتن راوی كودك و نوجوان بروند، از این شیوه استفاده میكنند كه راوی در بزرگسالی اتفاقی را در كودكی و یا نوجوانیاش روایت میكند؛ چون انتخاب راوی ای كه در این سنین به روایت بپردازد، بسیار دشوار است. چون باید روایت موجود هیچگونه نشانی از بزرگسالی در خود نداشته و كاملا اتفاقات را از دریچه چشمهای كودك و نوجوانی روایت كند كه لااقل یكی دو دهه از سنشان فاصله دارد.
یولیا فرانك در داستان «دوست خانوادگی» راوی كودكی دارد كه ماجرای خیانت را با نگاهی معصومانه و كودكانه روایت میكند. خیانتی كه نهایتا به فرار زن همراه با تورستن دوست خانوادگیشان منجر میشود و درك همه این اتفاقات برای او و ذهن كودكانهاش دشوار است. نویسنده در هیچ كدام از بخشهای این داستان كوتاه فراموش نمیكند كاملا كودك باشد، راوی را طوری پیش ببرد كه خواننده همراهش شود و برای او، معصومیتش، پدر خستهاش كه مدام گرم كار است، دلسوزی میكند.
ویرانی مادر؛ ویرانی همه چیز
راوی و خواهرش ویرانی را تجربه میكنند كه دركی از آن ندارند، او تورستن را دوست ندارد. میبیند چگونه مادر در راه این هوس زشت هر چیزی را جا میگذارد. جشن اول ماه می را كه بچهها دوستش دارند فراموش میكند، اهمیت دستمال گردن پیشاهنگی فرزندش را فراموش میكند و میخواهد آن را از راوی كه استفراغ كرده، بگیرد و تمیزش كند.
زندگی آزادانهای که امروزه جهان غرب تعریف میکند و خیانت در آن اتفاقی عادی شده که بارها و بارها رخ میدهد همان چیزی است که بنیان خانوادهها را تحتالشعاع قرار میدهد. در این جریان هر چند بعد از مدتی آدمهای جامعه به شرایط موجود خُو میکنند اما نویسنده قصد دارد از یک آسیب جدی در جامعهاش پرده بردارد. خیانت بهعنوان یک اتفاق مزموم در روایت یولیا فرانک قصد دارد به جامعهاش یادآوری کند خیانت چه بلایی بر سر همه مردم یک جامعه میآورد از کودک تا بزرگسال و چه عادات ناپسندی را عادی میکند.
روایت كودك چگونه است؟
روایت كودك چگونه است؟ معلوم است دیگر... در حد فهم و دانش آن كودك. در حد درك او از جهان و نگاهش به مسائل و امورات. نگاهی میاندازیم به سطرهای آغازین «دوست خانوادگی»:
پدر هنوز خوابه.
می پرسم: «مامان كجاست؟» پدر خمیازهای بلند میكشه و لحاف رو میكشه روی سرش.
مزاحم پدر نمیشم. معمولا شبها كار میكنه و ما هم تمام روز مراعاتش رو میكنیم. توی حموم مادرم وایساده و مسواك توی دهنش، داره موهای بلند سیاهش رو برس میكشه.
می پرسم: «میذاری؟» و روی پنجه هام بلند میشم تا قدم به دستش و برس برسه. خیلی دوست دارم موهای مادرم رو شونه كنم؛ موهاش پر و زیاده، مثل یال اسب. پیش خودم خیال میكنم كه دارم پوستش رو قشو میكنم. دستم تقریبا به برس رسیده، اما مادرم دستش رو میبره بالاتر و میگه وقت نداریم...»
او در ادامه نفرتش از تورستن و روند کماحساس شدن به ستون خانواده را حس میكند، هر چند گریه و بیتابی ندارد، كودكتر از آن است كه بخواهد تقلایی كند، اما میان اشكهای ناپیدایش، مخاطب اشكهای بسیار خواهد ریخت، حالا پیدا یا ناپیدا... .
این عبارت را میتوان اساسیترین مضامین داستانهای یولیا فرانك دانست. آدمهایی كه در مسیر میان عشق و هوس غوطه میخورند و اغلب هم به مسیر هوس میغلتند. هر چند نویسنده قضاوتهای اخلاقی درباره آدمهایش ندارد و مستقیما مسیر هوس را مورد نكوهش قرار میدهد، اما شیوهای در پیش میگیرد كه به مراتب تاثیری بیش از قضاوتهای اخلاقی و پایانهای تلخ در ذهن مخاطب ایجاد میكند.
فرانك نه فقط نویسنده بوده كه تجربه بازیگری را هم دارد و شاید همین امر موجب میشود درك خوبی از مقوله شخصیت داشته و بتواند آن را وارد داستانهایش كند. آدمهایی ساده و آشنا كه اهل هر كشوری و هر جای دنیا كه باشی، در هر فرهنگی كه زندگی كنی میتوانی تا حدی با آدمهای داستانهای یولیا و وقایع مربوط به آنها ارتباط برقرار كرده و با شخصیتها غمگین شوی و فروپاشی آرامی را كه لابه لای سطرها و كلمهها رخ میدهد، با همه وجود حس كنی.
مهمترین توانایی خانم یولیا را میتوان یافتن كلمههای مناسب دانست. او دقیقا میداند برای هر حس و اتفاقی چه كلمههایی را انتخاب كند و البته این قضاوتها را بگذارید پای ترجمه دقیق محمود حسینیزاد كه او هم میدانسته دقیقا در برگردان فارسی كتاب كدام واژهها را بیابد و چینش داستانی دقیقی از آنها ارائه دهد.
راوی كودك درخشان
راویها میتوانند در هر سن و سالی باشند، در هر موقعیت و تجربهای. این نویسنده است كه تصمیم میگیرد راوی داستان چه كسی باشد و چگونه برایمان روایت كند. داستانهایی كه از زبان راوی كودك و نوجوان نوشته میشوند، دشوارند. از این رو، بسیاری از نویسندگان وقتی قرار است سراغ داشتن راوی كودك و نوجوان بروند، از این شیوه استفاده میكنند كه راوی در بزرگسالی اتفاقی را در كودكی و یا نوجوانیاش روایت میكند؛ چون انتخاب راوی ای كه در این سنین به روایت بپردازد، بسیار دشوار است. چون باید روایت موجود هیچگونه نشانی از بزرگسالی در خود نداشته و كاملا اتفاقات را از دریچه چشمهای كودك و نوجوانی روایت كند كه لااقل یكی دو دهه از سنشان فاصله دارد.
یولیا فرانك در داستان «دوست خانوادگی» راوی كودكی دارد كه ماجرای خیانت را با نگاهی معصومانه و كودكانه روایت میكند. خیانتی كه نهایتا به فرار زن همراه با تورستن دوست خانوادگیشان منجر میشود و درك همه این اتفاقات برای او و ذهن كودكانهاش دشوار است. نویسنده در هیچ كدام از بخشهای این داستان كوتاه فراموش نمیكند كاملا كودك باشد، راوی را طوری پیش ببرد كه خواننده همراهش شود و برای او، معصومیتش، پدر خستهاش كه مدام گرم كار است، دلسوزی میكند.
ویرانی مادر؛ ویرانی همه چیز
راوی و خواهرش ویرانی را تجربه میكنند كه دركی از آن ندارند، او تورستن را دوست ندارد. میبیند چگونه مادر در راه این هوس زشت هر چیزی را جا میگذارد. جشن اول ماه می را كه بچهها دوستش دارند فراموش میكند، اهمیت دستمال گردن پیشاهنگی فرزندش را فراموش میكند و میخواهد آن را از راوی كه استفراغ كرده، بگیرد و تمیزش كند.
زندگی آزادانهای که امروزه جهان غرب تعریف میکند و خیانت در آن اتفاقی عادی شده که بارها و بارها رخ میدهد همان چیزی است که بنیان خانوادهها را تحتالشعاع قرار میدهد. در این جریان هر چند بعد از مدتی آدمهای جامعه به شرایط موجود خُو میکنند اما نویسنده قصد دارد از یک آسیب جدی در جامعهاش پرده بردارد. خیانت بهعنوان یک اتفاق مزموم در روایت یولیا فرانک قصد دارد به جامعهاش یادآوری کند خیانت چه بلایی بر سر همه مردم یک جامعه میآورد از کودک تا بزرگسال و چه عادات ناپسندی را عادی میکند.
روایت كودك چگونه است؟
روایت كودك چگونه است؟ معلوم است دیگر... در حد فهم و دانش آن كودك. در حد درك او از جهان و نگاهش به مسائل و امورات. نگاهی میاندازیم به سطرهای آغازین «دوست خانوادگی»:
پدر هنوز خوابه.
می پرسم: «مامان كجاست؟» پدر خمیازهای بلند میكشه و لحاف رو میكشه روی سرش.
مزاحم پدر نمیشم. معمولا شبها كار میكنه و ما هم تمام روز مراعاتش رو میكنیم. توی حموم مادرم وایساده و مسواك توی دهنش، داره موهای بلند سیاهش رو برس میكشه.
می پرسم: «میذاری؟» و روی پنجه هام بلند میشم تا قدم به دستش و برس برسه. خیلی دوست دارم موهای مادرم رو شونه كنم؛ موهاش پر و زیاده، مثل یال اسب. پیش خودم خیال میكنم كه دارم پوستش رو قشو میكنم. دستم تقریبا به برس رسیده، اما مادرم دستش رو میبره بالاتر و میگه وقت نداریم...»
او در ادامه نفرتش از تورستن و روند کماحساس شدن به ستون خانواده را حس میكند، هر چند گریه و بیتابی ندارد، كودكتر از آن است كه بخواهد تقلایی كند، اما میان اشكهای ناپیدایش، مخاطب اشكهای بسیار خواهد ریخت، حالا پیدا یا ناپیدا... .