نسخه Pdf

قاتل مرموز

قاتل مرموز

امیرعلی حقیقت طلب/ تپش

خبر كشف جسد در شهر پیچیده و سر و صدایی به‌پا كرده بود. خانواده‌هایی كه دخترانشان بیرون از خانه بودند با آنها تماس می‌گرفتند تا مطمئن شوند، دختر آنها قربانی این جنایت نشده است. بازار شایعه هم داغ شده بود و تفسیرهای مختلفی از قتل می‌شد.
كارآگاه مصطفی، در گام اول سعی كرد صحنه جرم را كنترل كند. مسؤولان شهر به آنجا آمده بودند و هركدام دستوری برای رسیدگی به پرونده صادر می‌كردند. با فضای ایجاد شده روند تحقیقات هم تحت‌تاثیر قرار گرفته بود. كارآگاه سراغ دادستان رفت و از او خواست صحنه جرم را خلوت كند تا بتواند، تحقیقات را شروع كند. «با این وضع همه سرنخ‌ها از بین می‌رود. نگاهی به زمین كنید، بین این همه رد پا و خودرو می‌توانید تشخیص دهید كه كدام رد مربوط به قاتل است؟! برای تحقیق نیاز به آرامش داریم.»
دادستان نگاهی به اطراف انداخت و به كارآگاه قول داد، همه شرایط را برای تحقیقات در آرامش آماده كند. بعد به ماموران كلانتری دستور داد اطراف جسد را با نوارهای بررسی صحنه جرم مشخص كنند. بعد هم فقط اجازه داد، تیم جنایی در محوطه باشند و بقیه افراد محوطه را ترك كنند. 
كارآگاه مصطفی دفترچه‌اش را از جیب بیرون آورد و آنچه در صحنه می‌دید را در آن یادداشت می‌كرد. جسد متعلق به زنی حدود 25 ساله بود كه قاتل ابتدا قصد داشته او را دفن كند و بعد از آن پشیمان شده بود. مقتول لباس بیرون از خانه به تن داشت و مشخص بود كه خفه شده است. طلاهای زن جوان همراهش بود و این نشان می‌داد، انگیزه قتل این زن سرقت نبوده است.
هوا رو به تاریك شدن بود و جسد با دستور دادستان به پزشكی‌قانونی منتقل شد تا علت مرگ مشخص شود. كارآگاه هم به اداره آگاهی رفت تا شاید بتواند هویت مقتول را مشخص كند. به مامورانی كه در محل حضور داشتند، گفت: اگر فردی احتمال داد، مقتول دختر یا همسرش است بگویید به اداره آگاهی بیاید. 
به نزدیكی اداره آگاهی رسیده بود كه پزشك جنایی با او تماس گرفت و خواست به پزشكی قانونی برود. مسیرش را تغییر داد و راهی ساختمان پزشكی قانونی شد. 
جسد زن جوان روی میز تشریح بود. دكتر برگه‌ای را از كنار جسد برداشت و سمت كارآگاه آمد و گفت: زیر ناخن‌های مقتول كمی از پوست قاتل را پیدا كردیم. به نظر می‌رسد او با قاتل درگیری شدیدی داشت و خیلی تلاش كرده تا از دست او نجات پیدا كند، اما نكته مهمی كه وجود دارد، تعرض قاتل به دختر جوان است. با توجه به آنچه در صحنه دیدم، انگیزه قتل همین بوده است. 
بهتر است به دنبال قاتلی متجاوز باشی.
كارآگاه حرف‌های دكتر را نوشت و از او خواست اگر مورد جدیدی پیدا كرد حتما تماس بگیرد. بعد هم راهی پلیس آگاهی شد. وقتی به مقابل در رسید، سربازی كه جلوی در بود، سمتش آمد و گفت: جناب سرگرد خانواده دختر جوانی آمده‌اند و می‌گویند دخترشان از صبح كه بیرون رفته به خانه برنگشته و احتمال می‌دهند، مقتول دخترشان باشد.
الان كجا هستند؟
گفتم پشت در اتاقتان منتظر باشند. 
سرگرد تشكر كرد و به سمت دفترش رفت. زن و مرد سالخورده‌ای پشت در اتاق نشسته و نگران به هم چشم دوخته بودند. كارآگاه خودش را معرفی كرد و از آنها خواست به داخل اتاق بیایند. زن چادرش را روی سر انداخت و جلوتر از شوهرش به راه افتاد.
-شما را به خدا كمك كنید. دختر دسته‌گلم صبح از خونه بیرون رفت و دیگر برنگشت. می‌ترسم اتفاقی برایش افتاده باشد. او بی‌خبر بیرون از خانه نمی‌ماند. از وقتی شنیدم، دختری را سر بریدند دیگه طاقتم طاق شد. 
+ دختری را خفه كردند، سرش را نبریدند. مشخصات دخترتان چطور بود؟ عكسی از او دارید؟ 
- مرد از جیب داخل كتش عكسی بیرون آورد و روی میز گذاشت. «این دخترمه»
كارآگاه عكس را بررسی كرد. مقتول دختر این زوج بود. نمی‌دانست ماجرا را چطور به آنها بگوید. با صدای پیرزن به خودش آمد. «چی شد، دخترم بود؟»
+هنوز نمی‌توانم قطعی بگویم. راستی دخترتان برای چه كاری از خانه بیرون رفت. 
- دانشجو هست و امروز صبح به دانشگاه رفت و دیگر بازنگشت. 
+با كسی مشكل داشت؟
- نه. آزارش به مورچه هم نمی‌رسید. 
+ خدا بهتان صبر بده. متاسفم، مقتول دخترتان است. 
صدای شیون پیرزن فضای پلیس آگاهی را پر كرد و بعد بیهوش نقش بر زمین شد.
ادامه دارد...