احساس تكلیف
احساس تكلیف خیلی حس خوبی است. من این احساس را دوست دارم. من اولین بار كه تكلیفم را احساس كردم زمانی بود كه معلممان گفته بود ده سطر خط صاف بكشیم و من به خاطر آن تكلیف نتوانستم به كوچه بروم و با بچهها بازی كنم. در خانه ماندم و تكلیفم را احساس كردم. من همیشه دوست دارم از خودم بگذرم و احساسات دیگرم را در مقابل احساس تكلیف در نظر نگیرم. هر جا حس كنم با تكلیف من مردم زیادی از درد و رنج خلاص میشوند احساسش میكنم. مثل همان موقع كه توپ فوتبال دوستم باد نداشت و من یك سر سوزن توپ را كردم داخل والف لاستیك ماشین معلممان و توپ را باد كردم. من احساس تكلیف را دوست دارم.