نماز بر پیكر امام
در ازدحام پردرد روز نیمه خرداد، شاید یكی از دشوارترین كارها نماز گزاردن بر پیكر امام بود؛ كاری كه آیتا... گلپایگانی انجام داد. فرزند آیتا... تعریف میكند: شب 15 خرداد احمد آقا زنگ زد و گفت آقا پدری كنند و برای خواندن نماز بر پیكر امام تشریف بیاورند. گویا امام وصیت كرده بودند حتما ایشان نماز بخوانند. اوضاع آشفتهای بود و ما بهشدت نگران بودیم، ولی آقا گفتند حالا كه ایشان درخواست كردهاند، با توكل بر خدا میرویم! احمد آقا ماشین مخصوصی را- كه ضدگلوله بود و از بیرون دید نداشت- فرستاد و آقایان رسولی و توسلی هم آمدند. من و حاج آقا جواد و چند نفر دیگر هم آقا را همراهی كردیم و شبانه به جماران رفتیم. آن شب تا صبح خوابمان نبرد. احمد آقا شب آمد به دیدن آقا. بسیار متأثر بود و گریه میكرد! فردا صبح برای نماز رفتیم. صفها تشكیل شده بودند و همه منتظر ورود آقا بودند. چیزی كه مرا به شدت نگران میكرد، فراوانی سلاح بود! هر كسی را كه میدیدی، یا سلاح در دستش بود یا به كمرش بسته بود! كنترل اوضاع تقریبا غیرممكن بود و فقط خدا خواست كه حادثه بدی اتفاق نیفتد و گرنه هر كسی هركاری میتوانست بكند! آقا گفتند: پیكر را از داخل محفظه بیرون بیاورند. همه میگفتند: آقا! اوضاع خطرناك است، زودتر نماز را بخوانید. آقا فرمودند: اگر جنازه داخل محفظه باشد، من نماز نمیخوانم! ما صلوات فرستادیم و رفتیم جلو و جنازه را از داخل محفظه آوردیم بیرون و در جایی گذاشتیم كه حائلی در بین نباشد. ایشان میگفتند: بیش از یك نماز بر پیكر ایشان خوانده نمیشود، پس باید درست و كامل خوانده شود. وقتی ا... اكبر آخر نماز گفته شد، یك مرتبه اوضاع به هم ریخت و هر كسی باید جان خودش را حفظ میكرد و از دست محافظان كاری ساخته نبود! جمعیت وحشتناكی حاضر بود و اینكه اتفاقی نیفتاد واقعا معجزه الهی بود. آقا را به هر زحمتی كه بود از میان جمعیت عبور دادیم و داخل ماشین لندكروزی كه مال سپاه بود، سوار كردیم. یادم هست كه دست آقای توسلی لای در ماشین ماند! به مردم التماس میكردیم عقب بروند. راننده جایی را نمیدید و محكم به تیری زد كه بلندگو روی آن بود و افتاد! با وحشت و هراس جلو رفتیم تا بالاخره به خیابان رسیدیم. به راننده گفتیم: جلوی یكی از خانهها بپیچد تا آقا را داخل خانه ببریم و حفظ كنیم. محافظها از در خانه بالا رفتند و در را از داخل باز كردند و آقا را سریع بردیم داخل خانه! صاحبخانه خشكش زده بود كه این چه بساطی است و با ترس و لرز ما را تماشا میكرد و میپرسید: چه میكنید؟ چه میخواهید؟ بعد كه چشمشان به آقا افتاد، باورشان نمیشد كه ایشان به خانه آنها آمده باشند. سریع رفتند شربت درست كردند و آوردند. آنجا ماندیم تا جمعیت پراكنده شد و محافظها ماشین اصلی را آوردند. بعد من و حسین آقای سلیمانی از محافظان امام از جاده قدیم ساوه ایشان را به قم برگرداندیم. خیلی روز عجیبی بود.
بعدها یك بار كه خدمت جناب آقای خامنهای رسیدیم، ایشان گفتند كه آن روز من از یك طرف ناراحت بودم كه در آن وضعیت خطیر، آقا میخواستند به احتیاطات هم عمل كنند و از سوی دیگر از قاطعیت ایشان روی حكم شرع و فتوای خودشان حقیقتا خوشم آمد.