داستان هوارد پیر و فرزند جلب و مزرعه سیبزمینی
هوارد بروكس، پیرمرد فرتوتی بود كه همراه همسر پیرش مارتا در یكی از مناطق روستایی ایالت مینهسوتا زندگی میكرد، از طریق كشت غیرمكانیزه سیبزمینی در زمین كوچكی كه داشت امرار معاش و زندگی خود و همسر پیرش را اداره میکرد. هوارد و مارتا همچنین یك پسر داشتند كه به علت تربیت نامناسب و فضای نامطلوب فرهنگی به كارهای خلاف مشغول بود و عمر خود را در زندانهای ایالتهای مختلف میگذراند. بیل هربار كه به زندان میافتاد نامهای به پدر و مادرش مینوشت و آنها را از محل زندانی شدن خود مطلع میساخت. هوارد و مارتا نیز هربار با خواندن نامه او، او را نفرین میكردند و به سرنوشت شوم خود لعنت میفرستادند. وقتی بیل در زندان ایالتی داكوتای شمالی زندانی بود، فصل كشت و كار سر رسید، اما هوارد پیر احساس كرد دیگر توانی برای كار ندارد. پس نامهای به بیل نوشت و در آن چنین گفت: بیل عزیز و جوعلقم، من امسال نخواهم توانست كار كنم، چراكه سه سال است دارم میكارم و امسال مزرعه باید شخم بخورد و من برای اینكار خیلی پیر شدهام و توی الدنگ مایه آبروریزی هم هیچوقت نیستی. اما اگر نتوانیم كشت كنیم از گرسنگی میمیریم. اقلاً بگو چه خاكی به سرمان بریزیم. دوستدار تو پدرت. سپس نامه را به مقصد زندان ایالتی داكوتای شمالی پست كرد. چند روز بعد یك تلگراف فوری از طرف بیل به هوارد رسید. بیل در این تلگراف نوشته بود: پدر، بهخاطر خدا مزرعه را شخم نزن. من آنجا اسلحه پنهان كردهام. وقتی تلگراف به دست هوارد رسید، فحشهای بسیاری به بیل داد و از خدا خواست وی را به زمین گرم بزند. فردای آنروز ناگهان ۱۲ مأمور افبیآی همراه ۲۲ نفر از مأموران پلیس ایالتی به مزرعه هوارد پیر ریختند و تا پایان روز وجب به وجب مزرعه را شخم زدند، اما اسلحهای پیدا نكردند. در پایان روز مأموران ضمن عذرخواهی از خانواده بروكس، مزرعه شخمزده و آماده كشت را به هوارد پیر تحویل دادند و رفتند. هوارد پیر قدری فكر كرد و بابت اینكه چنین فرزند جلب و ناتویی تحویل اجتماع داده است دچار شرمندگی و به كشت سیبزمینی مشغول شد.