رنج كسبه ساختمان پلاسكو 3 سال بعد از آتشسوزی همچنان ادامه دارد
پلاسكو هنوز میسوزد
دل تقویم، دل برگه سیام دی ماهش سه سال است میلرزد مثل پلاسكو كه لرزید و فروریخت، مثل مغازههایی كه خاكستر شد، پارچههایی كه دود شد و به هوا رفت، سرمایههایی كه بخار شد و از دست رفت، مثل لحظه آخر عمر آدمهایی كه زیر آوار با هزار جان كندن برای زنده ماندن در عین ناباوری مردند و مثل آتشنشانها كه از پس كلی دعای خیر و تسبیح گرداندن و ذكر گفتن آدمهای چشمانتظار مظلومانه جان دادند. دل خیابان جمهوری پر است، چهارراه استانبول كلی بغض در گلو دارد؛ جای پلاسكویی كه نیست، جای ساختمانی كه سوخت و صدها خانواده را سوزاند گُر دارد هنوز. یك عالم شعله نامرئی، یك دنیا دود و آه و حسرت و فغان هنوز بعد از سه سال در خیابان جمهوری پراكنده است، جایی كه دیگر پلاسكو نیست، جایی كه مشتی تیرآهن و دیوارهای فلزی برای استتار دارد و نقاشی چند آتشنشان رویش كشیدهاند؛ نقاشیهای جگرسوز كه بوی مرگ و یك عالم خاطره بد میدهند.
این داستانِ پلاسكوست، ساختمانی كه نان صدها خانواده را میداد و چراغ هزاران تولیدی را روشن نگه میداشت ولی حالا بازماندگان و مالباختههایش در بازار راكد و بیرونق این روزها در به در دنبال بقا میگردند.
پرنده پر نمیزند
مجتمع «نور تهران» پر نور نیست، حتی تاریك است و حس تعطیل بودن را القا میكند؛ نور تهران اما تعطیل نیست. پایینتر از میدان ولیعصر و نبش خیابان طالقانی در زمینی ده هزار متری، 1037 واحد تجاری كه در چند طبقه، روی هم70 هزارمتر را اشغال كردهاند از سه سال پیش شده است محل كسب كسبه پلاسكو. نور تهران اما تقریبا خالی است و راهروهایش حس ترس یك جای متروك را دارد. این حس در طبقات بالاتر تشدید میشود و از فوقانیترین طبقه میشود بیرونقی مجتمع را بهخوبی دید؛ انگار خاك مرده پاشیدهاند اینجا.
پلاسكوییها را بعد از فرو ریختن ساختمان و متلاشی شدن چرخه اقتصادی پلاسكو آوردند به نور تهران و در طبقات مختلف پخش كردند، آن زمان 600 پلاسكویی، ولی حالا در سومین سالگرد این حادثه یكششم این تعداد نیز نماندهاند و اغلب کوچ کردهاند. علی و شریكش اما هنوز در نور تهرانند در مغازهای با ماهی سه میلیون تومان اجاره و قفسههایی كه چكی روی دیوار آویزان شدهاند و مانكنهایی كه قسطی آمدهاند به مغازه.
آتشسوزی پلاسكو اینها را صفر كرد، حتی برد زیر صفر و مقروضشان كرد، 600 میلیون تومان جنس علی و شریكش در آتش سوخت و مغازهشان در ریزش ساختمان نابود شد. علی را در طبقه سوم نور تهران جا داده بودند، در یكی از همان راهروهای بیرونق، در مغازهای كه پرنده درآن پر نمیزد و پشت دخلش چارهای جز مگس پراندن نبود. علی كوچ كرد و آمد به طبقه همكف، جایی كه بازهم پرنده پرنمیزند و مشتریهایش تك و توک است.
حاجرضا دارد تسبیح میگرداند و ذكر میگوید، سماورش هم روی درجه اتومات گرم است و مدام خاموش و روشن میشود. چشمهای حاجرضا بیحالت است، مثل كسی كه دارد از تنهایی رنج میبرد. او نیز یكی از مالباختههای پلاسكوی فروریخته است با 200 میلیون تومان جنسی كه سوخت و نابود شد. حاجرضا كم حرف است، اهل نق زدن نیست، مرد امیدواری هم هست برای همین چشم دوخته به ساخته شدن دوباره پلاسكو، به پلاسكویی كه فعلا چند تیرآهن رو به آسمان است و تا به حال بر سرش كلی دعوا و كشمكش شده، از آن دعواهای دولتی كه تمامی ندارد. حاجرضا پیراهن مردانه میفروشد، از آن پیراهنهای جعبهدار كه مخصوصا عیدها مشتری دارد ولی یك ماه است هیچ كسی برای خرید پا به مغازه حاجرضا نگذاشته؛ دخل این مرد خالی است.
او تسبیح میچرخاند و از كسادی بازار میگوید، از این كه سرمایهای ندارد كه مثل دیگرانی كه رفتند از نور تهران برود و كسب و كاری بهتر دست و پا كند، از اینكه اجاره ماهانه مغازه و قسطهای آن وام 86 میلیون تومانی را نمیداند از كجا بیاورد با این كسب بیرونق و دخل خالی.
رحمان و برادرش چند مغازه آنطرفتر دارند تلویزیون تماشا میكنند. حال دل اینها خوب نیست گرچه دارند صورت را با سیلی سرخ نگه میدارند. رحمان كه حرف میزند مدام سند نشان میدهد تا حرفش باور كردنی شود، سند این كه بابت وام 4 درصدی 86 میلیونی، ماهی دو میلیون و600 هزار تومان قسط میدهند، این كه 500 میلیون تومانشان در آتشسوزی پلاسكو سوخت شده و آنها لاجرم 600 میلیون تومان وام 18 درصدی گرفتهاند به قرار هر ماه 24 میلیون تومان قسط؛ اینكه تا امروز با هر بدبختی كه بوده برای حفظ آبرویشان حتی آپارتمان و طلاهای زن و بچه را فروخته و قسط دادهاند و از این كه دیگر نمیتوانند و كفگیرشان به ته دیگ رسیده. پویا اسم وام 300 میلیونی كه میآید دست چپ را میكشد روی دست راست و میگوید دارند با بهره 18درصدی پوستمان را میكنند، سهراب هم وارد بحث میشود و میگوید اینها وام نیست، دام است.
درد چكهای برگشتی، زخم مالیات
حوصله آدم در مجتمع نور تهران سر میرود و یكجور خوابآلودگی عارض انسان میشود؛ مردم از كنار مجتمع رد میشوند و از هر صد نفر یك نفر هم داخل نمیشود. علی و رحمان و حاجرضا و دیگرانی كه اینجا ماندهاند یا از سر ناچاری بوده یا از سر امید به این كه پلاسكو بالاخره ساخته میشود. البته همه كسانی كه تا امروز دوام آورده و ماندهاند یك نقطه مشترك دارند كه همان وام 86 میلیون تومانی با بهره 4 درصد است كه شرط تعلق گرفتنش به پلاسكوییها ماندن در نور تهران بوده است.
عدهای اما با این حال تاب نیاورده و از اینجا رفتهاند، رفتهاند جایی در بازار تهران، منوچهری، مركز تجارت جهانی و جاهای دیگر كه لااقل پای مشتری به آنها میرسد. حاجرضا اما میگوید برخی از پلاسكوییها كه قبلا صاحب مغازه بوده و كیا و بیایی داشتهاند حالا شدهاند كارگر تولیدیها و علی میگوید خیلیها شدهاند راننده آژانسهای اینترنتی و رحمان اضافه میكند كه عدهای در گیر و دار فروریختن پلاسكو و بعد هم هوارشدن مشكلات، سكته كردهاند و مردهاند. رحمان مطمئن است این بلا حداقل سر 20 نفر آمده و میگوید كاسب كه نتواند كاسبی كند، دق میكند.
آخرین كسی كه دق كرد و مُرد سیام دیماه پارسال بود؛ مردی كه آمده بود به تماشای پلاسكوی ویران و بلاتكلیف و معلوم نیست پیش خودش چه فكر و خیالهایی كرده بود كه همانجا كنار خیابان قلبش گرفت و روحش پركشید.
پلاسكوییهایی كه در نور تهران ماندهاند نیز تا مرز دق كردن رسیدهاند. اینها غصه پمپاژ میكنند و نگرانی میفرستند به سلولهای بدنشان. رحمان كیسهای را باز میكند و مشتی چك برگشتی را میچیند روی میز و توضیح میدهد كه در این سه سال هیجنس فروختهاند و از مشتریها چك بیمحل گرفتهاند كه میشود بیش از 110 میلیون تومان طلب. رحمان و برادرش چهار خانواده را خرج میدهند و در این سه سال هرچه داشتهاند و نداشتهاند پول كردهاند و اقساط بانك را دادهاند و حالا كه كمآوردهاند چشم امیدشان به پلاسكوی ناتمام است.
شهرداری تهران در این سالها چند بار جلوی ساخت پلاسكو را گرفته، بهانه نیز گرفتن پروانه ساختمانی و عوارض ساخت بوده كه بنیاد مستضعفان باید میپرداخته، رقم درشت 400 میلیارد تومان كه در این سه سال محملی برای كشمكش میان این دو نهاد و خودخوری پلاسكوییها بوده است. رحمان میگوید، برای اینكه ماموران شهرداری شبانه كار ساختوساز را متوقف نكنند، او و چند نفر دیگر نوبتی كشیك میدادهاند كه در آخرین كشیك یك خفتگیر به پستشان میخورد و با او كه گلاویز میشوند چاقویی میخورد به ران یكی از پلاسكوییها و از بالا تا پایین را میشكافد.
پلاسكوییها میگویند، بنویس كه مازاد بر همه این رنجها، فشارهای مالیاتی و بیمهای نیز دارد خفهمان میكند، بیمه كه گوشش بدهكار نیست و حق بیمهها را سر وقت میخواهد، اداره مالیات هم باورش نمیشود كسب و كارها خوابیده است. حاجرضا به رقم مالیاتیاش اعتراض كرده و منتظر تخفیف است و علی درآمدش را صفر رد كرده. رحمان یك بار دیگر سند رومیكند و فاكتورهای فروش را نشان میدهد؛ آخرین فروش او مربوط است به 17 روز قبل كه 18 شلوار بوده، بعد از آن هم پرنده در این مغازه پر نزده است.
امروز 1095 روز است كه تهران پلاسكو ندارد، یك سال است كه آن مرد نیز كه قلبش از شدت اندوه گرفت و كنار خیابان جمهوری جان داد در آرامگاه ابدی است اما خدا میداند امروز در سومین سالگرد پلاسكو نوبت كیست.