وضعیت سفید

برف دیروز غم و غصه‌های ‌اخیر را اندكی پوشاند تا لبخند ‌و امید را گوشه لب و دل خیلی‌ها بنشاند

وضعیت سفید

اول: آن وقت‌ها كه بچه بودیم، برف برایمان یك اتفاق بود؛ اتفاقی كه اگر می‌افتاد و خوب هم می‌افتاد، نتیجه‌اش این می‌شد كه صبح از خواب بیدار شویم و در حالی كه با قیافه پكر و خواب‌آلود داشتیم یكی یكی لباس‌هایمان را می‌پوشیدیم، ناگهان رادیو بگوید: مدارس ابتدایی و راهنمایی تعطیل... همین كافی بود تا درس و مشق تبدیل شود به آدم‌برفی و گلوله ‌برف و صدای جیغ و خنده. به همین راحتی! حالا هم برف هنوز برایمان اتفاق است؛ اما اتفاقی كه باید تمام طول زمستان نگرانش باشیم كه چرا نمی‌بارد و نمی‌آید تا هوای كثیف شهر را تمیز كند و زمین خسته را خنك! اما حالا دارد می‌بارد، برف را می‌گوییم تا خاطره تمام آن شادی‌های كودكانه باز در ذهن‌مان زنده شود، رنگ بگیرد و هوس كنیم برای یك روز هم كه شده بی‌خیال همه چیزهایی شویم كه دست و پایمان را بسته‌اند و تن بزنیم به این برف كه می‌بارد و می‌بارد و می‌بارد. اصلا چرا با گذشتن از مرحله كودكی، اولین و نخستین چیزی را كه از دست می‌دهیم، شادی و دلخوشی كودكانه است؟ هنوز دارد برف می‌بارد. دل كودكی‌های من می‌خواهد این برف حالاحالاها قطع نشود. دل كودكی‌های من تشنه شادمانی است و این برف بهانه خوبی برای شادمانی است. بلند شوید، شال و كلاه كنید و بزنید به دل برف! آدم‌برفی‌های زیادی هستند كه منتظر دست‌های شما نشسته‌اند تا خلق شوند. و بله ... چه گلوله‌برف‌هایی كه می‌شود به سر و روی آدم‌ها زد تا آنها هم به یاد بیاورند بهانه شادمانی بی‌سبب همین جور دارد از آسمان می‌بارد و آنها بی‌خبرند. بروید و لحظه‌ای كودكی كنید زیر این برفی كه می‌بارد و می‌بارد و می‌بارد... دوم: صفحه‌های اینستاگرام سفید شده است، تایم‌لاین توییتر هم پر شده است از شعر و واگویه‌های برف زده. بسیاری از هنرمندان و چهره‌های مشهور هم دل به برف سپرده‌اند و تصاویری از تهران سفیدپوش شده را به اشتراك گذاشته‌اند. اما برف برای بسیاری نام چند فرد را به ذهن می‌آورد؛ همین بهانه‌ای شد تا بنشینیم پای حرف افرادی مانند‌ محمد صالح‌علا، مسعود فروتن، منصور ضابطیان، گیتی خامنه و مهران رجبی و بهانه تماس‌مان با آنها برف بود و دلخوشی كودكانه‌ای كه حالا مورمورمان می‌كند.

برف امروز «پشامو» است
مهران رجبی/ بازیگر
 من سال 40 در روستای واریان که در 150 کیلومتری استان البرز قرار دارد، به دنیا آمدم. تمام فصل زمستان در روستای ما برف می‎بارید. برفی که ارتفاع آن گاهی اوقات به سه متر هم می‌رسید. یادم است یک راه با ‌ عرض حدود 80سانتی‌متری باز می‎کردند تا همه اهالی روستا بتوانند از خانه بیرون بیایند. تمام روزهایی که برف می‌آمد، ما به مدرسه می‌‌رفتیم. تمام راه‌های ارتباطی بسته می‌شد و ما فارغ از راه‌ها با معلمان که مقیم روستا بودند، به مدرسه می‌رفتیم. در روستای ما تا اواسط اردیبهشت‌ برف می‎آمد اما نکته جالبی که درباره باریدن برف وجود داشت، شدت بارش برف بود. اگر ‌ مثل دیروز می بارید ما آن را برف به حساب نمی‌آوردیم و به آن به لهجه واریانی، «پشامو» می‌گفتیم، یعنی بارشی که تند نیست و شبیه بال پشه، پراکنده می‌بارد و تمام می‌شود. در تمام روزهای برفی زمستانی، من و همبازی‌هایم از بخش‌هایی که برف تمیز بود، برف جمع می‌کردیم و با شیره توت ‌ می‌خوردیم. حالا هم گاهی اگر برف تمیز باشد، با شیره توت می‌خوریم که به لهجه واریانی ما «ورف و شیره» ادایش می‌کردیم. هر زمانی که در روستای ما برف می‌بارید، مراسم ویژه برف‌روبی داشتیم. سقف خانه‎های ما چوبی بود و اتفاقا در آن زمان، ایزوگام و سقف شیروانی هم نبود ولی پشت‎بام‌ خانه‎های روستا، پر از آب می‌شد و آب از سقف‌ها چکه می‌کرد. یادم است که با یک سنگ غلتان سنگین که 150 کیلوگرم وزن داشت، با گل سقف‌ها را فشرده می‎‌کردند تا در زمستان آب به درون خانه‎ها نفوذ نکند. در شب‌هایی که برف می‌آمد، برف‌های آب شده به درون خانه می‌آمد. در آن زمان ما زیر آن قسمت‌هایی را که آب چکه می‌کرد، تشت می‎گذاشتیم و بعد در درون تشت، یک پارچه می‌گذاشتیم تا  با کم کردن صدای چکه‎های آب بتوانیم بخوابیم. با همه سختی‌های آن زمان، دلم برای آن‌ روزها تنگ می‌شود و هر وقت که برفی شبیه برف دیروز می‌آید، فکر می‌کنم دوباره پشامو آمده است و در حسرت یک برف سنگین مانند برف‎های دوران کودکی می‎مانم.



با سكوت برف بیندیشیم
منصور ضابطیان/ مجری
من فكر می‌كنم غصه‌های امروز مردم در زوایا و حوزه‌های مختلف در طول این مدت، آن‌قدر زیاد شده است كه نه با یك برف آرام بلكه شاید نیاز به یك بهمن داشته باشد تا حالشان بهتر شود. ولی به هر حال، انسان باید خودش را طوری تربیت كند كه از شادمانی‌های كوچك هم بتواند لذت ببرد. ما باید بپذیریم كه جریان زندگی رو به جلوست و در تلخ‌ترین روزهای زندگی هم آدم باید یك روزنه امیدی پیدا كند كه بتواند از زندگی لذت ببرد كه من معتقدم اگر این كار را نكند، در نهایت بازنده اصلی خودش است؛ البته چنین راه و روشی، به این معنا نیست كه برای بهتر شدن اوضاع تلاش نكنیم. در هر صورت، ‌فكر می‌كنم هیچ شرایطی تغییر نمی‌كند مگر این‌كه آدم‌ها درباره آن شرایط تفكر كنند و امكان فكر كردن فراهم نمی‌شود، مگر این‌كه آدم‌ها بتوانند در آرامش درباره موضوعی خاص بیندیشند. در واقع اگر انسان‌ها فكر نكنند و از آن مهم‌تر، در آرامش فكر نكنند تغییری ایجاد نمی‌شود یا این‌كه در بهترین حالت، آن تغییر نتیجه خوبی نخواهد داشت. برای همین معتقدم یكی از راه‌هایی كه می‌توانیم به چنین آرامشی دست پیدا كنیم، این است كه زیبایی‌های طبیعت و زیبایی‌های محیط اطراف مثل همین برف را ببینیم و آرام شویم. اگر این كار را بكنیم و از این فرصت استفاده كنیم، آرام‌تر می‌شویم، می‌توانیم منطقی‌تر فكر كنیم و اگر منطقی‌ فكر كنیم، آن موقع است كه می‌توانیم بفهمیم چه چیزی را از زندگی می‌خواهیم و چه چیزی را نمی‌خواهیم و نهایتا می‌توانیم فكر كنیم چطور آن چیزی كه می‌خواهیم را به‌دست بیاوریم و چطور آن چیزهایی را كه نمی‌خواهیم از زندگی‌مان دور كنیم.




برف‌ مرا به اسم کوچکم صدا می‌زند
محمد صالح علا/ مجری
راستش را بخواهید، من از کودکی، شیرینی را خیلی دوست داشتم و وقتی که کودک بودم و از آسمان برف می‌بارید، فکر می‌کردم که اینها که از آسمان می‌ریزد شکر است و آسمان دارد زمین را شکرپاشی می‌کند و این اتفاق در نظرم ‌ شیرین‌ترین روزهای زندگی و شیرین‌ترین روزهای زمستانی‌ام بود. آن‌قدر که وقتی برف می‌بارید، احساس می‌کردم دانه های برف‌ مرا به اسم کوچکم صدا می‌کنند. اما زمستان امسال، خودش زمستان دلتنگی بود؛ زمستانی بود که من هم زمستان بودم و گاهی شب و روز از چشمانم برف می‌بارید. من از کودکی رابطه خوبی با زمستان داشتم آنقدر که همیشه زمستان وقتی غمگین بود، پیش من می‌آمد و خودش را گرم می‌کرد اما امسال که پیش من آمد، نتوانستم گرمش کنم و دوتایی با هم لرزیدیم. به نظر من این زمستان، خودش بیشتر از همیشه نیاز به باریدن داشت تا حالش خوب شود و بتواند حالمان را خوب کند. شاید دلیل دوست داشتن من نسبت به زمستان این است که زمستان‌هایمان همیشه نویدبخش اتفاقات خوب است؛ این که بعد از زمستان، روزهای خوب و خوش فرا می‌رسند و  بخش بزرگی از خوشی‌های دنیا، برای بعد از زمستان است و منتظر ما هستند و قرار است ما را در آغوش بگیرند. مثل بهار و نوروز و هر آن چیزی که آدمی را حالی به حالی و قلبش را آرام و شاد می‌کند. بله؛ داستان من و زمستان دنباله‌دار است و پشتش خاطره‌ها خوابیده است. حالا هم برای این برف خیلی خوشحالم؛ همان قدر که خود زمستان بعد از باریدن برف خوشحال شده است، چون می‌داند هم خودش و هم مردم، به این برف زیبا و سفید، بیشتر از همیشه احتیاج دارند.



برف، خاطره جمعی شادمانی
مسعود فروتن / مجری
چه چیزی در یك رخداد طبیعی مثل برف وجود دارد كه می‌تواند حال یك جامعه‌غم‌زده را خوب كند؟ ما مدت زیادی است كه در انتظار این سپیدی بی‌كران هستیم. یك اتفاق طبیعی كه مدت‌هاست در این شهر ردی از آن دیده نمی‌شد. ضمن این‌كه برای ما و نسل‌های بعد از ما هم همیشه برف همراه بوده است با شادمانی. این پیوست شادمانی و برف از همان كودكی در نهاد ما وجود داشته و حالا هم كه بعد از مدت‌ها باریده ما را ناخودآگاه به همان شادمانی دوره كودكی‌مان پیوند داده است. حضور برف همیشه برای ما به مفهوم همین شادمانی و بازگشت به كودكی بوده است. این تنها برای كودكان این سال‌ها صدق نمی‌كند بلكه افراد هم نسل من هم با حضور برف كودك درونشان فعال می‌شود و دوست دارند به همین بهانه با فرزندانشان بازی كنند. برف این روزها یك‌جور نشاط همگانی را به زندگی آدم‌ها تزریق می‌كند. از طرف دیگر برف یك جور پیام امید است، باعث می‌شود بدانیم احتمالا تابستان پر آب‌تری خواهیم داشت، یا این‌كه طبیعت با بارش برف به ما نوید داده كه هنوز زنده است و ‌سعی دارد ما را شادمان كند. برف این روزها یك اتفاق است. در ماه‌های گذشته همواره هوا آلوده بود و اتفاق‌های تلخی هم در این میان افتاد و بسیاری از افراد جامعه را غمگین كرد ولی انگار این برف هر چند به صورت نمادین این پیام را داشت كه می‌تواند این تلخی‌ها و آلودگی‌ها را و البته ملال و اندوه را از دل‌ها بشورد و ببرد. از نظر بصری هم این تاثیر در برف بیشتر دیده می‌شود برای این‌كه باران می‌آید و می‌رود اما برف چند روزی می‌ماند و همدل است با مردمان شهر. از طرفی برف صبور است، برای همین شاید تبدیل شده به یك كلیشه ذهنی برای مردمان ایران. این‌كه آرام آرام در شب صبورانه می‌بارد اما كشف ما از حجم برف معمولا معطوف است به تصویری كه صبح‌ها از پشت پنجره می‌بینیم. تصویر دیدن برف پشت پنجره صبح زمستانی شاید یك خاطره جمعی برای ایرانی‌ها باشد. به واسطه شغل پدرم چندسالی را در دماوند زندگی می‌كردیم برف رفیق چند ماهه ما بود و مثل این سال‌ها نوبرانه محسوب نمی‌شد. از آذرماه تا پایان فروردین معمولا همراه بودیم با برف آن سال‌ها. برای همین است كه برف مرا جوان‌تر می‌كند. دوست دارم لباس زمستانی بپوشم و در برف راه بروم و در میانه راه اگر كودكی هم دیدم حتما وقت برای بازی با او بگذارم، به این مفهوم كه انگار برف حوصله من را هم زیاد می‌كند. ضمن این‌كه من هم در كودكی و در موقعیت یك دانش‌آموز برف دیده‌ام و هم به‌واسطه سربازی‌ام كه در سپاه دانش در روستاهای كردستان بود به عنوان معلم برف را تجربه كرده‌ام و باید اعتراف كنم شیرینی تعطیلی كلاس مدرسه در ساحت یك دانش‌آموز بسیار بیشتر از زمانی بود كه معلم بودم!



ما هنوز یکرنگیم
گیتی خامنه/ مجری
امروز چشم‌هایم را که باز کردم، شهرمان لباس سفیدش را از توی صندوقچه‌ پرخاطره‌ زمان در آورده بود و مثل هر سال  تنش کرده بود.
 تهران را با این لباس خیلی دوست دارم. سفید و پاک؛ بی‌هیچ لکه‌ای که وجود غیرقابل تردید آلودگی را به رخت بکشد!
 تو می‌دانی زیر این پوشش سفید چیزهایی است که زیبا و چشم‌نواز نیست؛ اما همین که آنها را برای مدت کوتاهی نمی‌بینی حال دلت را خوب می‌کند. برای یک مقطع کوتاه تا برف‌ها دوباره آب شود و همه چیز را همان‌طور که قبل از بارش برف بوده؛ تماشا کنی.  خیلی‌هایمان برف را دوست داریم؛ چون ما را به یاد گذشته‌ها می‌اندازد. کودکی‌ها که وقتی زمین سفیدپوش می‌شد؛ ما دنیا را با این رنگ باور می‌کردیم؛ شاید به این خاطر که با این رنگ مأنوس بودیم.
 آن وقت‌ها چند رنگ امتیاز محسوب نمی‌شد؛ آنچه قشنگ بود یکرنگی بود! معصومیت یک نقص غیرقابل جبران نبود، چون آدم‌ها بنا نداشتند همدیگر را فریب بدهند تا خودشان گول کسی را نخورند!
 اصلا منطق آن روزها به طرز تفکر منطقی این روزها، شباهتی نداشت. خوب بودن و خوب ماندن جزو بدیهیات بی‌قید و شرط زندگی انسانی بود؛ یعنی در واقع مسلم بود که خوب و سالم زندگی کردن شرط انسان بودن است؛ نه امتیازی نادر. انسان‌هایی که از آن برخوردارند به گونه‌های کمیاب جاندارانی می‌مانند که نسلشان رو به انقراض است. بچه که بودیم سفیدی را باور داشتیم، چون از دور و نزدیک صبح و شب به ما تلقین نمی‌کردند رنگ‌های خیلی زیباتری از سفید وجود دارد که اگر آنها را باور کنیم، دنیای‌مان خیلی رنگارنگ‌تر و زیباتر خواهد شد.  آن زمان‌ها از تماشای روزهای برفی زیر کرسی‌های گرم خانه‌هایمان حظ می‌بردیم چون به فکر سرزمین‌های دوری که به ما گفته بودند، خیلی زیباتر از پنجره‌ کوچک ما با نمای برفی است، نبودیم!  
بعدها خیلی‌ها‌یمان در آن سرزمین‌های دور، به دنبال یک روز برفی پشت پنجره می‌گشتیم؛ چرا که آن سرزمین‌های قشنگ احساس امن و گرمای حضور عزیزان‌مان زیر کرسی در دنیای باور معصومیت‌ها را کم داشتند و ما آن حال و هوا را دیگر در هیچ‌جا و هیچ لحظه‌ای از زندگی‌مان تجربه نکردیم، چرا که دیگر به برف فکر نمی‌کردیم.  و این روزها ‌ بارش برف به یادمان می‌آورد که چقدر دنیا را با معصومیت و پاکی و رنگ سفیدش دوست داشتیم؛ آنقدر از رنگ‌های جور‌واجور اشباع شده‌ایم که خاطره‌  سفید روزهای برفی را پس می‌زنیم تا مبادا، کسی فکر کند ما هنوز یک رنگیم و از وجود رنگ‌های چشم‌پر کن دنیاهای شناخته و ناشناخته بی‌خبر!
دنیای این روزها دنیای کسانی است که توانسته‌اند سفیدی کودکی‌مان را از ما بگیرند و رنگ‌های دلخواهشان را به سادگی جایگزین آن کنند؛ خیلی ساده‌تر از آن که باور داشتند و داشتیم و درست به این خاطر خیلی از ما روزهای برفی به یاد حس قشنگی می‎افتیم که مدت‌هاست آن را از یاد برده‌ایم؛ حسی به زیبایی، نابی، پاکی و سفیدی برف...