داستان مرد زرنگ و معضل اشتغال و ازدواج
مرد زرنگی كه از طریق فعالیتهای سازنده اقتصادی از قبیل زد و بندهای مالی و پولشویی و معاملات صوری روزگار میگذراند، یكروز صبح در ناحیه قلب خود احساس دردی شدید كرد. او دانست عمرش رو به پایان است و بهزودی جان به جانآفرین تسلیم خواهد كرد و تصمیم گرفت قبل از مرگ، مشكل اشتغال و ازدواج فرزند خود را حل كند. در نتیجه شاپسر خود را صدا كرد و گفت: ای پسر، دوست دارم با دختری كه من برایت انتخاب میكنم ازدواج كنی تا آیندهات تأمین گردد. شاپسر گفت: ای پدر، من برای شما احترام زیادی قائلم، اما میدانی من به ازدواج عاشقانه اعتقاد دارم. مرد زرنگ گفت: زندگی جای این سوسولبازیها نیست شاسكول. شاپسر گفت: اما اگر من خود همسر خود را انتخاب نكنم، چگونه میتوانم زندگی توام با محبت و تفاهمی داشته باشم؟ مرد زرنگ گفت: اگر با دختری كه من برایت در نظر گرفتهام ازدواج كنی نیازی به محبت و عشق و تفاهم و چیزهایی از این قبیل نخواهی داشت. شاپسر پرسید: او كیست؟ مرد زرنگ گفت: دختر بیل گیتس. پسر گفت: بر فرض مذكور بلامانع است. مرد زرنگ بلافاصله یك شركت صوری ثبت كرد و برای آن سربرگ و مهر لاكچری درست كرد و برای یكروز بهطور رسمی از بیل گیتس، مدیرعامل شركت مایكروسافت و جان تورتورو، مدیرعامل بانكجهانی وقت گرفت. سه هفته بعد، كتوشلوار بسیار گرانقیمت خود را پوشید و نخست نزد بیل گیتس رفت و گفت: برای دخترت همسری سراغ دارم. بیل گیتس گفت: اولاً ملاقات ما یك ملاقات كاری است. ثانیاً دختر من قصد ادامه تحصیل دارد. وی افزود: ثالثاً او كیست؟ مرد زرنگ گفت: او قائممقام مدیرعامل بانكجهانی است. بیل گیتس گفت: اوه. بر فرض مذكور بلامانع است. مرد زرنگ بلافاصله نزد مدیرعامل بانك جهانی رفت و گفت: برای شما یك قائممقام خوب و مناسب سراغ دارم. مدیرعامل بانك جهانی گفت: من به اندازه كافی معاون و قائممقام دارم. وی افزود: او كیست؟ مرد زرنگ گفت: او داماد بیل گیتس است. مدیرعامل بانك جهانی گفت: بر فرض مذكور بلامانع است. و به اینترتیب در عرض چند ساعت مشكل ازدواج و اشتغال فرزند خود را بهطور اساسی حل كرد و آینده او و هفت نسل بعد از او را تأمین نمود.