نسخه Pdf

می‌دونی نویسنده‌اش كیه؟

می‌دونی نویسنده‌اش كیه؟

سمیه‌سادات حسینی نویسنده

  در اتاقش را كه باز كردم، مثل فنر از روی تختش پرید و یك شلوار را گرفت دستش و وانمود كرد كه دارد آن را 
تا می‌كند. 
یك ستون خیلی كم‌ارتفاع از لباس‌های تاشده جلوی رویش بود كه مشخص بود پایش خورده به آن و كمی كج شده. 
در حقیقت به جای تاكردن لباس‌هایش، ولو شده بود روی تخت و... بله! كتاب می‌خواند!
تلاش كردم بفهمم چه می‌خواند. اما كتاب را از هول هجوم ناگهانی من به اتاق، تقریبا فرو كرده بود زیر بالش و جلدش درست دیده نمی‌شد‌. 
پرسیدم: «پس چرا این اتاق هنوز این شكلیه؟ یك‌ساعته اومدی توی اتاقت! فقط همین چهارپنج‌تا رو تا كردی؟»
گفت: «من كه گفتم سخته مامان! تو زور می‌گی به من! بچه‌های سن من مجبور نیستن لباساشونو خودشون تا كنن!»
گفتم: «اولا كه ممكنه بچه‌های سن تو مجبور نباشن لباس تا كنن، اما به‌نظر من توانایی‌شو دارن. 
ثانیا! شما اگه تا كرده بودی، تا الان تموم شده بود! 
مساله اینه كه اصلا تا نكردی! نشستی كتاب خوندی.»
گفت: «ای بابا! خب قبل از این‌كه بیای توی اتاق 
در بزن، وقت كنم كتابو خوب قایم كنم!»
پرسیدم: «حالا چه كتابی هست كه كارتو گذاشتی كنار داری می‌خونیش؟ تو كه كتاب تازه نداشتی.»
گفت: «خب كتاب تكراری می‌خونم. كتاب‌خوندن حتی تكراریش از لباس‌تاكردن بهتره كه. البته این كتابه خودش خیلی جذابه. چهار بار 
تا حالا خوندم.»
گفتم: «جدی؟ حالا اسمش چیه؟»
گفت: «سفیر شهر آدم‌نباتی‌ها. داستانش خیلی جالبه. می‌خوای برات تعریف كنم؟»
كمی فكر كردم و نگاهی به اتاق آشفته‌اش انداختم. واقعا توانایی‌اش را داشت كه خودش به‌تنهایی اوضاع اتاق را درست كند؟ 
گفتم: «بذار وقتی داریم با هم لباسا رو تا می‌كنیم و اتاقتو مرتب می‌كنیم، بگو.»
با هیجان دست‌هایش را كوبید به هم: «باشه! 
آخ جون! ولی می‌دونی چی از همه جالب‌تر بود توی این كتاب؟ نویسنده‌ش! می‌دونی كی این كتابو نوشته؟»
پرسیدم: «نه! مگه كی نوشته؟»
گفت: «یه نویسنده ایرانی! باورم نمی‌شد!»
به معنای واقعی كلمه آه از نهادم درآمد. 
پرسیدم: «مگه ایرانی‌ها كتاب نمی‌نویسن كه از كتاب‌نوشتن یكی‌شون اینقدر تعجب كردی؟»
گفت: «چرا! ولی این نویسنده اینقدر خوب نوشته كه اصلا باورم نمی‌شد ایرانی باشه. كتاب‌های ایرانی اغلب واقعی و بی‌مزه‌ن‌‌. این نویسنده مثل خارجی‌ها، تخیلی و هیجانی نوشته.»
نشستم پای كوه لباس‌های تانشده و توی دلم هزار «چی‌شد كه این‌طوری شد؟» تاب می‌خورد... 
ضمیمه قفسه کتاب