نسخه Pdf

 آخرین مدال افتخار دختر ورزشكار

آخرین مدال افتخار دختر ورزشكار

مادر برایش آرزوها داشت. دختركش درس بخواند، دانشگاه برود، برای خودش كسی شود و اسم و رسمی به‌هم بزند. سحر 16 سال بیشتر نداشت و پر از شور و نشاط نوجوانی بود، اما تقدیر دیگری برایش رقم خورده بود و در اوج طراوت و بر اثر مسمومیت، جان خود را از دست داد تا اعضای بدنش به بیماران نیازمند پیوند زده شود.

داغ مرگ سحر هنوز خیلی تازه است و مدت زیادی نیست كه فوت شده است. درد و غصه را می‌شود در صدا و چهره تك‌تك اعضای خانواده سحر لمس كرد و دید. اقدس نادری فرد، دخترعموی سحر است كه با هر جمله‌ای كه درباره دخترعموی نوجوانش می‌گوید، آه پر از دردی می‌كشد و بغض می‌كند. او به تپش می‌گوید: «آخر شب بود و ما در خانه بودیم كه به ما زنگ زدند و گفتند حال سحر بد شده و برای درمان به بیمارستان منتقل شده است. با این خبر، همه به بیمارستان رفتیم. از صحبت‌های پزشكان به نظر می‌آمد، سحر شرایط خوبی به لحاظ جسمی ندارد. یكی از دكترها گفت ضریب هوشی او بسیار پایین است. 
هر كاری كه برای نجات او لازم بوده است، انجام داده‌ایم و كار دیگری از دست‌مان بر نمی‌آید. فقط برایش دعا كنید. شاید یك معجزه بتواند او را به زندگی برگرداند.»
فقط یك معجزه
برای خانواده باورنكردنی بود كه سحرشان، این‌قدر آسان و راحت در چنگال مرگ اسیر شده باشد، با این حال امیدشان را از دست ندادند و امیدوار بودند تا شاید سحر از خواب سنگینی كه در آن فرورفته بود، بیدار شود. در تمام دو روزی كه سحر در بیمارستان بستری بود، كادر درمان به طور مرتب، علائم حیاتی او را بررسی می‌كردند تا ببینند نسبت به روزهای قبل، تغییر می‌كند یا نه. هرباری كه پزشكان علائم جسمی او را می‌دیدند، از قبل هم ناامیدتر می‌شدند و امیدشان برای بازگشت سحر به زندگی، كمرنگ‌تر می‌شد. آن‌طور كه دخترعموی سحر به تپش توضیح می‌دهد، پزشكان با خانواده او تماس گرفتتند و خواستند جلسه‌ای در این باره با آنها برگزار كند. او ادامه می‌دهد: «من در آن جلسه نبودم، اما شوهرم حضور داشت و اعضای خانواده سحر حضور داشتند. آنها گفتند كه ضریب هوشیاری او بسیار ناچیز است و در واقع هیچ امیدی به برگشت دختر نوجوان وجود ندارد و به همین دلیل بحث اهدای عضو او را مطرح كردند. مادر سحر كه می‌دانست بیماران پیوندی زیادی به اعضای بدن دخترش نیاز دارند و سحر نیز دیگر به‌هوش نخواهد آمد، بدون هیچ مخالفتی، با اهدای عضو او موافقت كرد كه دو كلیه و كبدش به بیماران اهدا شد. 
البته آنها می‌خواستند قلب سحر هم اهدا شود، اما چون سحر تپش قلب داشت و دارو مصرف می‌كرد و از طرف دیگر ایست قلبی هم كرده بود، دكترها گفتند كه از قلب آن مرحومه نمی‌توانند برای پیوند زدن به بیماران استفاده كنند.»
من هم فرم اهدای عضو پر كردم
بغض گلوی دخترعموی سحر را فشار می‌دهد. سعی می‌كند خودش را كنترل كند تا گریه نكند، اما توانش ته می‌كشد و ناگهان بغضش می‌تركد و با صدای لرزانی می‌گوید: «سحر دوم دبیرستان بود. 
هم درسش خیلی خوب بود و هم ورزشكار؛ مدال كشوری در رشته كاراته كسب كرده بود، اما متاسفانه آن‌قدر زنده نماند كه شاهد موفقیت‌های جهانی‌اش هم باشیم. با خانواده‌های دارای بیمار مرگ مغزی صحبتی دارم: 
بسیار سخت است كه خانواده‌ها از عزیزشان دست بكشند. چون خودم جزو این خانواده‌ها هستم، حال آنان را به‌خوبی درك می‌كنم. با این حال از آنان می‌خواهم بزرگواری كرده و به این فكر كنند كه با بخشش اعضای بدن فرزندشان، بیماران پیوند زیادی از مرگ نجات پیدا می‌كنند. مرگ و اهدای عضو سحر باعث شد تا خود من هم به موضوع اهدای عضو و پر كردن فرم آن فکر كنم.»
ضمیمه نوجوانه